دکتر حسین محمدزاده صدیق
بكتاش ولی خراسانی كه بعد از وفاتش در سال 669 هـ . (1271 م.) به حاجی بكتاش ولی معروف شد، در روزگار خویش از شهرت چندانی برخوردار نبوده است، به گونهای كه، نامش در هیچ یك از منابع زندگیگزاری آن روزگار نیامده است.
ظاهراً وی در جوانی به جنبش باطنیگرایان بابائیه در عصر سلاجقهی روم در قرن هفتم پیوسته و به تدریج مریدان و علاقهمندان شیعی و علوی را دور خود جمع كرده و طریقتی بنا نهاده است كه پس از فوتش با نام بكتاشیه معروف شده است.
1- نام و نشان
نام اصلی وی بكتاش Bəktaş است. بكتاش در لغت هم به معنای بزرگ ایل و رهبر یك گروه و دسته و هم به معنای عزیز و گرامی آمده و هم به هر یك از خادمان یك امیر و بیگ گفته میشده است. مركب از دو جزء است:
تكواژ بك bək كه در تركی باستان به صورت -baq تلفظ میشده است. درمعنای خدا و سرور آمده است. به فارسی وارد شده است و با تلفظ/بغ/ در همان معنا به كار رفته است. در كلمات بغداد، بغپور ( فغفور) و بغستان (← بگستان ← بَیستان ← بَیستون) موجود است. به عربی وارد شده و با تلفظ البیك ( جمع آن: بیكات و بكوات) به عنوان لقب فرماندهان و شاهزادگان به كار رفته است. امروزه در تركی آذری به صورت بَی-bəy و در فارسی به شكل بیگ -beyg تلفظ میشود
2. پیافزودهی تك شكلی تاش -taş كه امروزه در تركی آذری به صورت داش-daş تلفظ میشود و معنای همراهی میدهد. مانند كلمات: یولداش(= همراه)، قارداش(← قارینداش) (= برادر) و سرداش (=همراز). بدین گونه باید گفت بكتاش در لغت به معنای همبیگ و همخواجه و همسرور است و به هر یك از خادمان یك امیر و بیگ گفته میشده است.[1]
2- در روایات اهل حق
در اواخر سدهی ششم در میان مردم تحت امر سلاجقهی آناتولو، شورشهای طریقتی موسوم به بابائیه رخ داد. برخی از اهل تحقیق تركیه، رهبر این طریقت را بابا الیاس خراسانی نامیدهاند. گروههای اهل حق جانشین او را بابا اسحاق مینامند كه بعدها و در آیین اهل حق به سلطان سحّاك معروف شد و مزار وی در روستای شیخان در مرز ایران و عراق و نزدیك شهر پاوه قرار دارد و مهمترین زیارتگاه فرق اهل حق به شمار میرود.
در منابع آن عهد، نامی از حاجی بكتاش ولی برده نشده است، ولی در میان اهل حق در ایران و علویان در تركیه، حكایات افسانه آمیز فراوانی دربارهی او وجود دارد. مطابق این حكایات كه در ولایت نامه نیز مسطور است،[2] وی كسی است كه با یك فریاد صدها پهلوان را از بین میبرد، نابود میكند. پوستی را كه بر روی آن جلوس میكند، بر روی دریا میاندازد و بر روی آن مینشیند بدان سو میرود. اگر لازم باشد، تبدیل به عقاب یا كبوتر میشود. و هر گاه لازم میآید، تكانی به خود میدهد و دوباره انسان میشود. در یك آن، در مكانهای مختلفی حاضر میشود . نماز صبح را در كعبه و نماز ظهر را درخانهاش میخواند. در میان آتش و یا در دیگ آب جوش میماند، بیآن كه برایش اتفاقی بیفتد. رد پایش بر سنگ میماند. با فوت كردن، كوه را مانند پركاه پراكنده میكند. سنگ تختهها زبان باز میكنند و به معجزات او شهادت می دهند. به امر او، حیوانات سخن میگویند و تپهها راه میافتند. حیوانات درنده در مقابل نگاههای او یا میمیرند و یا تبدیل به سنگ میشوند. ارادهاش مافوق طبیعت است، كاری نیست كه از او برنیاید. برای او «نه» وجود ندارد. تولدش نیز معجزه بوده است. مرگ هم برایش معنای « به خواب رفتن » دارد.
هر یك از این افسانهها را مردم به نوعی تأویل میكنند و از حقایق و وقایع زندگی او افسانهها میسازند.
3- در ولایت نامه
در ولایتنامه یا كتاب مناقب، مهمترین ویژگی شخصیت حاجی بكتاش ولی انتساب او به سادات رسول اكرم است.
چكیدهی شرح احوال او در ولایتنامه چنین است:
پدرش موسی ثانی از نسل امام موسی كاظم (ع) است و حاجی بكتاش خود یك شاهزاده است كه به توصیهی لقمان پرنده، پیش خواجه احمد یسوی تلمذ میجوید. در دوران جوانی، كراماتی از او سر میزند. قطبالدین حیدر، فرزند نفسِ خواجه احمد یسوی را از دست كافران بدخشان میرهاند و از دست خواجه، جهاز فقر( تاج، شعمدان، سجاده، سفره، علم) دریافت میكند. خواجه بر كمر او شمشیر چوبی میبندد و او را جهت ارشاد تركان به دیار روم میفرستد. او، نخست به مكه مشرف میشود، عنوان «حاجی» مییابد، سپس نجف و كربلا را زیارت میكند و عزم دیار روم میكند. اگر چه صوفیان رومی از آمدن وی خوشحال نمیشوند، اما ویبه روستای سولوجا قارا هؤیوك كه قشلاق یكی از اویماقات تركان بود، میرود و در آن جا رحل اقامت میافكند و در منزل قادینجیق آنا یا خاتون آنا مهمان میشود، برای تأمین معیشت، چوپانی میكند. مدتی بعد مریدانی اطرافش گرد میآیند. بسرعت معروف میشود. صوفیان دیگر بر او رشك میبرند و او را به آزمونهای گونه گون میآزمایند. او خالی داخل مشت خود دارد كه آن را به عنوان مظهر حضرت علی و ظهور و تجلی وی در بدنش، بر همه نشان میدهد. بدین گونه به یكی از اولیاء معروف روم تبدیل میشود.
در مدت اقامت خود در این روستا، با سید محمد حیرانی و اخی ائورن دوستی میكند و به غیر مسلمانان اطراف نزدیك میشود. برخی از مغولان و مسیحیان را مسلمان میكند. چندین خلیفه تربیت میكند و پیش از مرگ خود، به همهی آنان اجازتنامه میدهد و به بخشی از آناتولو اعزامشان میكند.
طبق این روایات، وی پیر ابدالان دیار روم است و به مقام اولیا رسیده است. او، در واقع خلیفهی سلطان سحاك در سرزمین روم به شمار میرود.
4- اسناد
كهنترین سندی كه از حاجی بكتاش ولی سخن میگوید، كتاب مناقب القدسیه فی مناسب الانسیه اثر الوان چلبی فرزند عاشیق چلبی است.[3] دومین منبع، كتاب فارسی مناقب العارفین اثر احمد افلاكی[4] نوهی اولو عارف چلبی است كه پس از وفات حاجی بكتاش ولی تألیف شده است.
این كتاب و نیز آثاری نظیر مناقب خواجه احمد یسوی، مناقب لقمان پرنده، مناقب اخی ائورن و جز آن در اواخر قرن هفتم نگاشته شدهاند.
در كتابهای تركی ترجمهی نفحات از لامعی چلبی[5]، تواریخ آل عثمان[6] از عاشق پاشازاده (قرن نهم) و شقایق نعمانیه از تاش كؤپرولوزاده (قرن دهم)[7] نام و یادی از وی آمده است.
منابع بازپسین همگی تكرار مطالب ولایتنامه و شقایق نعمانیه است. مرحوم مدرس تبریزی در ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالكنیة و اللقب[8]شرحی دربارهی او مینویسد و معصوم علی شاه در طرائق الحقایق[9] نیز یادی از او میكند.
5- تولد
آن چه از اسناد بازگفته در بالا به دست میآید، این است كه وی در حدود سال606 هـ . در نیشابور به دنیا آمده است. نام و لقب او را محمد بن ابراهیم بن موسی خراسانی ثبت كردهاند. بنا به روایت ولایتنامه، از نسل امام موسی كاظم است و مرید لقمان خراسانی معروف به لقمان پرنده از خلیفههای خواجه احمد یسوی بود.
برخیها ادعا میكنند كه وی پیش خود خواجه احمد یسوی تحصیل علوم عرفانی كرده است. این ادعا شاید از آن جا ناشی است كه لقمان پرنده خود هم طلبه و هم خلیفهی خواجه احمد یسوی بوده است.
حاجی بكتاش پیش او با راه و طریق یسویه آشنا شده است و خود نیز ریاضت و عزلت دیده است. مانند چهار قاپو و چهل مقام كه نخستین بار در فقرنامهی یسوی آمده است.[10]
دردوران تحصیل وی درمكتب خانههای خراسان كه تحت ارشاد خلفای خواجه احمد یسوی بود، عرفان، فلسفه، نجوم و هیئت را فرا گرفته است. ابتدا پدرش او را برای تحصیل و ارشاد نزد لقمان خراسانی سپرد.
آن چه مسلم است، این است كه بكتاش در میان تركمانان خراسان تولد یافته و در آن ولایت نشو و نما كرده است و در جوانی منسوب به صوفیان قلندریه بوده است و در اوایل سدهی هفتم پس از حملهی مغول، در میان سیل مهاجرانی كه از خراسان به آسیای صغیر میرفتند، او نیز همراه یكی از عشیرههای توركمن به مهاجرت تن داده است.
6- خواجه احمد یسوی
بكتاش به عشیرتی از توركمانان خراسان منسوب بود كه پیرو طریقت خواجه احمد یسوی بودند. خواجه احمد یسوی دوران كودكی و جوانی خود را در ماورالنهر به سر آورده و در شهر یسی از شهرهای تركستان، موجد طریقتی معروف به یسویه شد كه نقطهی آغاز و سر منشأ الهام طریقتهای صوفیهی رایج در میان تركان نظیر بابائیه، بكتاشیه، بایرامیه و غیره گردید. تقریر نگاریهای او به تركی كه بعد از وفاتش از سوی مریدانش انجام پذیرفت به دیوان حكمت معروف است.[11] خواجه احمد یسوی در سال 562 هـ. فوت كرده است كتاب مقالات غیبیه و كلمات عینیه و نیز كتاب فوائد سراسر، ذكر حالات و كلمات خواجه احمدیسوی است. در كتاب اخیر، تقریر نگار او را با القاب سلطان العارفین، قطب المحققین و كاشف الاسرار الاولین و الاخرین میستاید.
7- سفر مكه و استقرار در آناتولو
طبق روایت ولایت نامه، حاجی بكتاش ولی گذشته از مكبتخانههای نیشابور، در بدخشان، بصره، بغداد و نجف نیز تحصیل كرده است. سه سال در مكه و یك سال در مدینه مانده است. سپس از راه حلب به آناتولو رفته است.[12]
بكتاش پس از ورود و استقرار در آناتولو، همراه عشیرهی خود جذب توركمانان آناتولوی شرقی شده است و در قیام خونین بابا اسحاق خراسانی (یا سلطان سحاك) از توركمانان صاحب طریقت مهاجر، شركت كرده است. طبق ضبط عاشیق پاشازاده در تواریخ آل عثمان، وی و برادرش منتاش به بابا اسحاق انتساب داشتند. الوان چلبی و افلاكی نیز او را خلیفهی بابا اسحاق مینامند. در این منابع آمده است كه برادر وی منتاش در قیام بابائیه در سیواس، از سوی قوای سلاجقه به قتل رسید. حاجی بكتاش پس از این واقعه به قیر شهیر kırşehir واز آن جا به قصبهی ساریجا قره هؤیوك (حاجی بكتاش كنونی) در حد فاصل میان قیصریه kayseri و قونیه konya رفته و در آنجا خاتون آنا را به دخترخواندگی خود پذیرفته و تا پایان عمر در آن جا مانده است.
وی در آن عهد میان توركمانان چپنی çepni زندگی میكرده است و بدینگونه خود را از چشم سنّیان سلجوقی كه بر توركمانان غیر سنّی، ستم روا میداشتند، دور میداشت. از این رو، در منابع مكتوب رسمی كه عمدتاً از سوی اهل سنت و جماعت تألیف شده است، نامی از وی دیده نمیشود. وی در این روستا، زندگی سادهای داشت و در غاری در كنار روستا زاویه داشت و به چوپانی رمههای روستائیان روزگار میگذراند.
8- رهبری یِنیچریها
ینیچریها غلامان غیر مسلمان بودند كه پس از هدایت به اسلام برای سربازی تربیت میشدند. این غلامان از سراسر امپراتوری عثمانی، بویژه از آلبانی، بوسنا و بلغارستان گردآوری میشدند و تحت تربیت قرار میگرفتند.[13]
سلطان اورخان غازی تأسیس كنندهی این نهاد نظامی، از حاجی بكتاش ولی خواسته كه آنان را دعا كند و تحت تربیت در آورد. حاجی بكتاش ولی درمیان سپاهیان ینیچری نفوذی فراوان یافت و آنان را تابع مقررات سختی كرد، از قبیل فرمانبرداری بیچون و چرا، انجام فرائض آئینی، پرهیز از هرگونه تجمل، اجتناب از زناشویی و همهی علائق خانوادگی كه سبب شد ینیچریها روحیهی نیرومندی به دست آورند و بهترین سربازان ثابت در اروپای عثمانی شوند.[14]
برخی از پژوهشگران ترك معتقدند حتی نام ینیچری را حاجی بكتاش ولی پس از ملاقات با اورخان غازی به این نهاد نظامی داده است.[15]
بعد از وفات حاجی بكتاش ولی، وی به عنوان پیر ینیچریان آوازه یافت وسلاطین عثمانی به همین دلیل اطراف مزار وی را آباد كردند و به زیارتگاهی بدل ساختند. در میان ینیچریان پیوسته پیری به عنوان وكیل حاجی بكتاشحضور داشت و بر آنان رهبری معنوی میكرد.
تا روزی كه سلاطین عثمانی مردانی سلحشور بودند و سپاهیان خود را در میدان كارزار رهبری میكردند، ینیچریها از انضباط معنوی استواری برخوردار بودند. ولی پس از آن كه سلاطین عثمانی حرم را جایگزین میدان كارزار ساختند، انضباط و روحیهی ینیچریها متزلزل گشت و كج رویهای بسیار، این سربازان ممتاز را وبال امپراطوری عثمان ساخت، تا آن كه سلطان مراد دوم در سال 1826 م. آنان را امحا كرد. طریقت بكتاشی نیز در همین سال تعطیل گردید و بكتاشیان قلع و قمع شدند.
9- ازدواج
بكتاشیان سالها پس از فوت حاجی بكتاش ولی، به دو فرقه تقسیم شدند. فرقهی چلبیها و فرقهی باباییها.
فرقهی چلبیها معتقدند كه وی با خاتون آنا ازدواج كرده است و صاحب پسری به نام سید علی سلطان شده است و از طریق وی، نسل او تداوم یافته است.
اما شاخهی باباییها بر پایهی آن چه در ولایت نامه تصریح شده، معتقدند كه وی مجرد زیست و سید علی سلطان ولد نَفَس او است و فرزند معنوی به حساب میآید نه صلبی. از این رو، ددههای این فرقه هم، همسر اختیار نمیكنند و از گوش خود به نشان مجرد، حلقهی بزرگی آویزان میكنند.
10- خلیفهی سلطان سحاك
در متون اهل حق، حاجی بكتاش به عنوان خلیفهی سلطان سحاك معرفی میشود ومیگویند سلطان سحاك كه او را تجسّد ذات حق بر روی زمین میدانند-شبانه به آناتولی رفت و حاجی بكتاش ولی را به عنوان خلیفهی خود برمردم آن دیار برگزیدند و همان شب هم با طی الارض برگشت[16]. ولی ولایتنامه او را به بابا رسول و خواجه احمد یسوی منسوب میدارد و وی را اولین خلیفهی طریقت یسویه مینامد. این ادعا از آن جهت مقرون به صحت نیست كه حاجی بكتاش حداقل نیم قرن پس از وفات خواجه احمد یسَوی در عشیرهای از توركمانان خراسان زاده شده است و طبیعی است كه نمیتوانست محضر او را درك كند.
11- وفات
بنا به تحقیقی كه محققان تركیه كردهاند، در انتهای كتاب اسرار حروف نامه در افزودهای بر حاشیهی كتاب، وفات او 669 هـ . ثبت شده است. در وقف نامهای به تاریخ 691، پس از نام حاجی بكتاش كلمهی «المرحوم» آمده و در وقف نامهی دیگری به تاریخ 695 نیز كه در خانقاه شیخ سلیمان ولی در قیر شهیر موجود است، با قید «مرحوم» از او یاد شده است. در منابع بكتاشی وفات او را 738 نوشتهاند. به نظر میرسد، این تاریخ برای تطبیق با لفظ بكتاشیه، از نظر حساب جُمل، جعل شده باشد.
مزار وی اكنون در مجتمع حاجی بكتاش قرار دارد كه در 45 كیلومتری نوشهیر واقع شده است. این مجتمع دارای یك آرامگاه، یك مسجد، دار الضیافه، آشپزخانه، درخت آرزو و محل برای زاهدان است. همه ساله در این مكان در روزهای 18-16 آگوست، جشن بزرگداشت حاجی بكتاش ولی برگزار میشود و جمعیت عظیمی را به خود جلب میكند.
منبع: محمدزاده صدیق، حسین. حاج بکتاش ولی و متون بکتاشیه، قم، دانشگاه ادیان، 1393.
[1]. فرهنگ تركي به فارسي دكتر صديق، ج 12، آواك آغازان، حرف: ب.(زير چاپ)
[3]. Elvan Çelebi. Menakıb`ül – Kudsiyye fi menasib`ül- Ünsiyye, nşr, İ. E. Erünsel, İst., 1984, sf. 169.
[7] Taşköprülüzade. Şekaikul-numaniyye (nşr. A. S. Firat) İst. 1985, sf. 44.
[8]. مدرس تبريزي، محمد علي.(1369) ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنية واللقب، تهران،ج 2، ص 6
[10]. Eraslan, Kemal. (1977) YESEVİNİN FAKRNAMESİ, Türk Dili ve Edebiyatı Dergisi, C. 22, sf. 22.
[12]. Sezgin, A. (1995) Hacı Bektaş Veli ve Bektaşilik, İst. sf. 41-42.
[15]. Kısakürek, N. F. , (1977), YENİÇERİ, Sf. 15- 16.