در اوايل قرن گذشته، به هنگام آغاز مبارزات «قاچاق نبي» عليه مظالم تزار روسيه و حكومت قاجار و فئودال‌هاي محلي، ادبيات عاشيقي نيرويي تازه گرفت. قاچاق نبي كه آتش جنگ‌هاي دهقاني را دامن زده بود،‌ به مثابه‌ي قهرمان مردم نامبردار بود. درباره‌اش چندين افسانه، ترانه و نغمه ايجاد شده بود. عاشيق‌ها از سويي اين ترانه‌ها و افسانه‌ها را ميان مردم منتشر مي‌كردند و از سوي ديگر با الهام از مبارزات پر دوام او منظومه‌هايي تازه مي‌پرداختند و عليه مأموران تزار و خان‌هاي محلي برمي‌خاستند. 

از ميان عاشيق‌هاي مبارز هم‌عصر قاچاق نبي مي‌توان عاشيق محمود، عاشيق محمد باغبان، عاشيق عزيز، عاشيق آيدين، عاشيق احمد و ‌عاشيق چوپان افغان را نام برد كه در سروده‌هاي خود عليه تسلط تزار بر آذربايجان و غارت خان‌‌ها و فئودال‌هاي محلي به پا مي‌خاستند و از حقوق دهقانان دفاع مي‌كردند. عاشيق محمود در يكي از ساخته‌هايش از وضع رقت‌بار روستاييان شكوه مي‌كند و مي‌گويد:

از دست احمدلي به كجا پناه بريم؟

ما از كار روزگار سر در نياورديم.

از دست چند تن خوشگذران،

ما روز به روز به زانو درآمديم.



در جايي ديگر آرزوي نابودي دشمنان مردم را دارد:

آنان كه از راه مردمي كج مي‌شوند،

جشن‌ها را بدل به عزا مي‌كنند.

فرمان‌ها را مي‌نويسند،

از ميان مردم دور گردند!



عاشيق عزيز گويچه‌لي بيشترين سال‌هاي عمر خود را در مبارزه عليه خان‌ها و بيگ‌ها و مأموران تزار روسيه و حكومت قاجار سپري كرد و چندين بار به زندان افتاد. حتي به دستور دادگاه تزاري از ادامه‌ي كار عاشيقي محروم شد. بر سروده‌هاي اين عاشيق شجاعت و تهور سايه افكنده است: 

عزيز گويد ساز خود را بر دست گير،

كوران و كودنان قصد جان تو كرده‌اند.

روباهان دست بر تو بلند مي‌كنند،

كه گلوله و تفنگ و زور نداري.



عاشيق آيدين نيز به سبب آن‌كه با جسارت عليه بيگ‌ها و خان‌ها مبارزه مي‌كرد از طرف دولت روسيه‌ي تزاري به سيبري تبعيد شد. سروده‌هاي اين عاشيق مشحون از حسرت جدايي، درد و غم ديار غربت و فغان از بي‌حقوقي و ستمگري است.

عاشيق چوپان افغان نيز در خلاقيت خود به مسايل و موضوعات اجتماعي پرداخته و زمانه‌ي خود را «ظلمت» و «دوران خونين» نام داده است:

از آن چرخ فلك شكوه‌ها دارم،

چرا كه آن را داد پيدا نيست.

ما را دست اربابان سپرده است،

ذلّتي كه مبتلاي آن هستيم، ديده نمي‌شود. 



اين چه روزگاري، اين چه زمانه‌اي است؟

خداوندا! دل‌ها پر خون شده است.

رعيت جان مي‌كند و ارباب عيش مي‌كند،

عنايتي به اشك چشم نيست.



چوپان افغان به مأموران دولت اشغالگر روس، خان‌ها و اربابان در سروده‌هاي خود مناسبتي خصمانه دارد و اين ويژگي، اساس شعر او است. در ادبيات عاشيقي اين دوره به تصاوير زيبايي‌هاي طبيعي، حوادث عيني زمانه، پند و اندرزهاي استادانه و هجويات و طنز‌هاي فراوان برمي‌خوريم.

اوستادنامه‌ها كه در گذشته مشحون از آگاهي‌هاي ديني و موضوعات اساطيري بود، اين‌بار سرشار از موضوعات نصيحت‌آميز و اخلاقي مي‌شود. در آغاز اوستادنامه‌ها همراه اسامي امامان، نام عاشيق‌های ماهر و استاد می‌آید و کلمات قصار آنان نیز ذکر می‌شود. هر عاشیق منظومه‌ساز، با سخنان حكيمانه‌ي خود به حوادث جهان معنا مي‌بخشد و مناسبت خود را به حوادث و وقايع اجتماعي بيان مي‌دارد. 

عاشيق علي گؤيچه‌لي نزديك نود سال زيست و هفتاد سال به كار عاشيقي پرداخت. بسياري از عاشيق‌هاي ولايت گؤيچه كه در سده‌ي گذشته پاي به عرصه نهادند، شاگرد او بودند. درباره‌ي عاشيق‌ علي بعدها منظومه‌هاي فراواني ساخته شد. در منظومه‌اي گفته مي‌شود كه او در «دئييشمه» با عاشيق‌هاي تركيه پيروز شد و هم از اين رو يكي از پادشاهان عثماني او را به زندان انداخت.

يكي ديگر از عاشيق‌هاي اين قرن عاشيق موسي است كه وي نيز در ولايت گؤيچه به دنيا آمد و در سال 1840 م. در 45 سالگي جهان را وداع گفت. وي قوشماهاي زيبا و دل‌انگيزي دارد. 

تنها عاشيق زن تواناي تاريخ ادبيات عاشيقي، عاشيق پري است كه در دهي به نام ماراليان در كنار رود ارس متولد شد. وي شاعره‌اي سخندان و باسواد و عاشيقي توانا بود كه به همه‌ي نامه‌هاي منظوم و منثور عاشيق‌ها به شايستگي پاسخ مي‌سرود. در مناظره‌هايي كه با عاشيق‌هاي تواناي روزگار، از جمله عاشيق ميرزه‌خان محمدبيك و نوا ميرزا و حسن ميرزا و ديگران انجام می‌داد، پیروز می‌شد. مضمون اساسي شعر او محبت عميق و صميمي است: 

از دست عشق تو فرياد بر مي‌دارم،

درد من روز به روز افزون مي‌شود.

هر وقت شيوه‌ي رفتارت به يادم مي‌آيد،

بر سر دلم تيغ‌ها به رقص مي‌آيند.



داد و فرياد از دست ناشي‌ها!

جگر از آتش عشق سوخت.

من چه گويم كه از دست اشكِ ديده‌ام،

قوها رم مي‌كنند و بركه‌ها مي‌رقصند.



عاشيق پري شعرهاي تنقيدي در افشاي مظالم حكام روس هم دارد. در مناظره‌ با يكي از سرايندگان خان‌زاده مي‌گويد:

خا‌‌‌ن‌زاده‌اي، سخن از سخنت پيدا مي‌كنم،

دروغ نگو! راست سخن بگو.

تو خود از ظلم خودت بي‌خبري،

در هر جا تو را راهبر خطاب مي‌كنند.



آدلف برژه، خاورشناس آلماني، در مجموعه‌اي كه از اشعار عاشيق پري گردآورده، نوشته است:

«در سال 1829م. در روستاي ماراليان ساحل ارس دختر زيباي هجده‌ ساله‌اي پيدا شد كه به كار عاشيقي مي‌پرداخت . . . اين دختر كه زيبايي وصف ناپذيري داشت، اشعار دل‌انگيزي مي‌سرود. با هر شاعر و عاشيق شناخته شده مناظره مي‌كرد، غالب مي‌آمد . . . بسياري از سروده‌هايش در حافظه‌ي مردم نگهداري مي‌شود.»

ديگر از عاشيق‌هاي تواناي اين زمان، مي‌توان عاشيق محمد و عاشيق يحيي ديلقم را نام برد. عاشيق محمد تا اواسط سده‌ي نوزدهم زنده بود. وي سر تا سر زندگي خود را در روستاها و كوهستان‌ها به ‌سر برده است و اشعارش مشحون از اصطلاحات و تشبيهات طبيعي نظير «برف ساوالان»، «باغ»، «گل»، «ميخك»، «بچه آهو» و غيره است. در ضمن سروده‌هایش طراوت و زیبایی خاصی داشت.

ديگر، عاشيق رجب را مي‌توان نام برد كه به «كور عاشيق» مشهور بود. تغزل او نيز صميمي و جاندار است. در سروده‌هاي غنايي خود از دختري به نام «حوري» ياد مي‌كند كه بر او دلباخته بود. عاشيق رجب در خلاقيت خود به مسايل اجتماعي نيز بها داده است و از نابرابري‌ها و مصايب اجتماعي سخن گفته است.

عاشيق جاواد نيز‌ در همين دوره مي‌زيست و گذشته از شعرهاي غنايي، سروده‌هاي حكمت‌آميز و پندآموز هم دارد. و هم با اين واسطه ميان روستاييان نفوذ كلام داشت. برخي از اوستادنامه‌هايش ماهيت انتقادي هم دارد.

در نيمه‌ي دوم سده‌ي نوزدهم، ادبيات عاشيقي به اوج سير تكاملي خود رسيد و سه چهره‌ي برجسته پيدا آمد كه عبارتند از: عاشيق حسين شمكيرلي (1891- 1811)، موللا جوما (1919- 1855) و عاشيق علسگر (1926- 1821). 

در ميان آنان، موللا جوما درس خوانده و تحصيل كرده بود. با ادبيات كلاسيك و مكتوبات آشنا و به زبان‌هاي فارسي و عربي مسلط بود. خود در اين‌باره گويد:

درس خوانده، از استاد تحصيل كرده‌ام. 

عربي، تركي و فارسي را فرا گرفته‌ام.

انديشه‌ام در عرش و كرسي سير مي‌كند،

من معناي ژرف كتاب‌ها هستم.



نام اصلي موللا جوما، سليمان و نام پدرش صالح بوده و خود در يكي از روستاهاي قصبه‌ي نوخه متولد شده است. موللا جوما عاشيق توانا و والاقدرتي است كه مي‌تواند از گنجينه‌ي ادبيات شفاهي به شايستگي بهره گيرد و نغمه‌هايي سيال و جوشان بسازد. و گه گاه به سبب تسلط به زبان ادبي، از كلماتي ثقيل نظير:«تقدير قضا»، «دلالت»، «تراب» و غيره استفاده مي‌كند. ولي به ‌طور كلي زبان شعري او ساده و روشن است، تشبيهات و استعاره‌هايش نيز طبيعي و جاندار است:

دل مهمان گراميت را ننواختي،

تا دم مرگ داغت از سينه‌ام نمي‌رود.

اي لب زلال من، گريه مكن كه،

مي‌ترسم گونه‌ي گلگونت بپژمرد.

اين گونه خون مريز، گريه مكن،

حيف است آن چشم خمار كه با اشك پر شود.

اي آهووش من، گريستي،

و چون جوما غم خود را عيان داشتي.



عاشيق جوما در سرودن تجنيس نيز مهارت داشت و مانند عاشيق‌هاي برجسته، تجنيس‌هاي موفق و پر مضموني ساخته است.

عاشيق حسين شمكيرلي در انواع شعر عاشيقي طبع‌آزمايي كرده است. خود در اين‌باره مي‌گويد:

ششصد ديواني و تجنيس دارم،

هفتصد معما، قيفيل‌بند، تجنيس،

هشتاد بحر طويل، نازنينم،

اگر مولا يارم باشد، اينك به نخجوان مي‌روم.



از ساخته‌هايش روشن مي‌شود كه به تاريخ كهن و اساطير تسلطي استادانه داشت و داراي جهان‌بيني گسترده‌اي بود. وي اشعار تربيتي و نصيحت‌آميز نيز دارد. در يكي از سروده‌هايش مي‌گويد:

آن كس كه عاشيق است، سخن از سر مي‌سرايد،

از كساني كه سر به زير دارند و دلشان از سنگ است،

و از دوستان بدجنس و بدنظر،

توله‌ي قدرشناسان محترم‌تر است.



عاشيق حسين شمكيرلي در پرورش عاشيق‌هاي استاد و ماهر نقش بزرگي بازي كرده است. بيشتر عاشيق‌هاي ماهر سال‌هاي بازپسين، هنر از او آموخته‌اند. عاشيق ميكيش چارداخلي و فرزند عاشيق چوپان از شاگردان او بودند. اما برجسته‌ترين نماينده‌ي شعر عاشيقي در اوايل قرن گذشته و به طور كلي يكي از تواناترين عاشيق‌هاي تاريخ ادبيات عاشيقي، عاشيق علسگر است كه در فصلي جدا به شرح زندگي و انديشه‌‌اش خواهم پرداخت.


چاپ شده در:
روزنامه‌ي ‌ارمغان آذربايجان، سال چهارم، اسفند 1384. 
نشريه‌ي مقام موسيقايي، شماره‌ي 21.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید