اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات دیرین ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعهي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايشهاي لازم انتشار دادند.
در سدههای هفتم و هشتم هجری قصیدهسرایی نسبتاً ضعیف شد و گام پس نهاد. در نتیجهی استیلای مغول، پراکندگی فئودالی در آذربایجان به وجود آمد و از اینرو ادبیات درباری نیز به ضعف گرایید. شاعران برجستهی این عهد نظیر «فضلالله نعیمی تبریزی»، «عمادالدین نسیمی»، «اوحدی» و دیگران به کلی با ادب درباری و مدیحهسرایی بیگانه بودند.
ولی برخی از شاعران مانند ذوالفقار شیروانی و عارف اردبیلی سنت مدیحهسرایی را تعقیب میکردند. «سید ذوالفقار شیروانی» در منطق، نجوم و فلسفه دست داشت و شاعری دانشور و پر مایه بود. خود در یکی از قصیدههایش چنین میگوید:
ز منطق و ز طبیعی، الهی وز لغت؛
ز نحو و صرف و احادیث و فقه و از تفسیر،
ز هیئت و ز بیان و معانی و ز عروض،
ز جذر و کعب و ز موسیقی و ترانهی زیر...
مراست حاصل و زانسان یگانهام که، به فضل،
خدای در دو جهانم نیافرید نظیر.
روی هم رفته، فارسیسرایی در آذربایجان تحت تأثیر عمیق روند تکاملی ادبیات گرانبهای ترکی در آذربایجان در سدهی هشتم هجری نسبت به سدهی هفتم، با سرعتی بیشتر تکامل مییافت. اما در مقابل رنسانس، نوزایی ترکی، عتیقهگرایی به حساب میآمد. ادبیات این سده از لحاظ مضمون نیز، با ادبیات سدهی پیش فرق آشکار داشت. داستانهای حماسی و منظومههایی که انعکاس زندگی در خود داشت، پدید میآمد، چشماندازهای زندگی و تمثالهای گیرا و جاندار انسانی، شعر را از عرفان جدا میساخت و با زندگی پیوند میداد. منظومهی زیبای مهر و مشتری از «عصار تبریزی» و فرهادنامهی «عارف اردبیلی» از جمله آثاری هستند که این ویژگیها را در خود جمع دارند و به تقلید از «ییر»[1] های ترکی به فارسی پرداخته شدهاند.
شمسالدین خواجه محمد عصار تبریزی، از دانشوران و استادان زمان خود، و در زمینهی ریاضیات و ستارهشناسی صاحب تحقیق بود. عصار - شاگرد عبدالصمد تبریزی- از علمای نامآور آن زمان و صاحب آثار گرانقدر به زبان ترکی آذری بود.
عصار پیرامون وزن عروض و فن قافیه نیز رسالهای نگاشته است و با عنوان «وافی فی تعداد القوافی» فرهنگ قافیه ترتیب داده است و در تاریخ ادبیات آذربایجان با منظومهی نامبردار مهر و مشتری شناخته شده است که به روایتی، اول آن را به ترکی منظوم ساخته بود. منظومهی مهر و مشتری اثری است که تکامل مکتب ترکی نظامی و نفوذ عناصر ادبیات شفاهی ترکی در شعر و ادب رسمی فارسی آن عهد را به ثبوت میرساند.
در این منظومهی عاشقانه که در سال (1376 م.) (778 هـ.) به پایان آمده، مضامین محبت، صداقت و قهرمانی موج میزند. عصار در این اثر، زیبایی معنوی انسان، دوستی و وفاداری، مبارزه به خاطر خوشبختیها و روشناییها، جسارت و مردانگی و جز اینها را ترنم کرده است. شاعر خالق تمثال گستاخ و جسور قهرمانی همانند مشتری است که برای نیل به آرزوهای خود، ارادهای استوار و پا بر جا دارد. این منظومه با شعریت والا و هنروریهای خود در تاریخ شعر آذربایجان در سدهی هشتم هجری حادثهای نو بود که در آثار ادبی شرق میانه، تأثیر فراوان بر جای نهاد و از گسترش و آوازه برخوردار شد.
یکی دیگر از شاعران برجستهای که در مکتب ترکی نظامی پرورش یافت و در خلاقیت خود، سنن پیشرو و شعری او را دوام بخشید «اوحدی مراغهای» بود که در اواخر سدهی هفتم و اوایل سدهی هشتم میزیست (1338-1274 م.) (739-673 هـ.) اوحدی نیز مانند عارف اردبیل و برخی دیگر از شاعران این قرن، آثار خود را به فارسی سروده است.
ستمگری و بیعدالتیها، زندگی ملالتبار و پر عذاب، فقر و مسکنت جانکاه و معیشت و گذران فلاکت بار مردم آذربایجان در زمان اشغال استیلاگران مغول، در آثار اوحدی انعکاس شدید یافته است.
اوحدی در جام جم، ستم فرمانروایان، خودکامگی و غارت ماموران فئودالی، بیدانشی حکام و نادانی شاهنشاهان ایران و اخلاق فاسد آنان را تصویر کرده است. در جام جم شاهان را به دادگری و انسانها را به راستی، صداقت و ارزش دادن به کار و دانش فراخوانده است.
خلاقیت اوحدی مراغهای نشان میدهد که اثر جاودانی نظامی گنجوی، ایدههای پیشرو اجتماعی او، نوآوری در شعر و شکل و شیوههای سخنوری، در آموزش ادبی شاعران سدهی هفتم و هشتم و تکامل آفرینش ادبی آنان، نقش پر اهمیتی داشته است. ولی باید یادآور شویم که در آفرینش اوحدی، همانند دیگر شاعران زمانش، جای پای عرفان و تصوف نیز دیده میشود.
در سدههای هفتم و هشتم، در شعر آذربایجان، ایدههای صوفیانه بیشتر گسترش مییافت. و این خود نتیجهی تضییقهای داخلی و خارجی و استثمار بیحد و حصر بود. مصیبت و فلاکت در زندگی شدت مییافت، ثروت و دارایی مادی کشور به یغما میرفت، گرسنگی و فقر در میان تودههای مردم، تولید اعتراض و ناخرسندی میکرد و در نتیجه در میان قشر خاصی از روشنفکران نیز، نارضایتی و یأس و نا امیدی پدید میآمد و رفته رفته نیرو میگرفت. و این خود، زمینهای مساعد برای سوق برخی دانشوران و سخندانان به سوی عرفان و تصوف بود.
صوفیگری جریانی نیمه مذهبی و نیمه فلسفی بود که در سدهی دوم، نخست در عربستان و سوریه پدید آمد. «صوف» به معنای پشم و پشمینه است و برای نامیدن جامهی پشمین صوفیان به کار رفته است.
در تشکل صوفیگری مشرق زمین، اندیشههای نو افلاطونی، جریانهای فلسفهی هند و نیز اعتقادات مذهبی خاصی تأثیر داشته است. در دورههای نخستین، صوفییگری جبههی مخالفت با اسلام داشت. قوانین و ضوابط شرعی و عبادی و احکام و مراسم آن را نمیپذیرفت و از روحانیت انتقاد میکرد. هم از اینرو، برخی از روحانیان اغلب صوفیان را آزار میدادند. تکفیر میکردند و به خونشان فتوی میدادند. در سدهی پنجم، کم کم، تضاد و دشمنی میان برخی از طرایق تصوف و شریعت اسلام در بسیاری از جهات از بین رفت. اما محمد غزّالی (1111-58 م.) (505-445 هـ.) صوفیگری و مذهب را با هم آشتی داد. ولی به همهی اینها، برخی از شاعران صوفی مسلک سالهای باز پسین نیز که طرز اندیشهی انتقادی داشتند، به احکام روحانیت و ظلم و ستم دنیای فئودالی اعتراض میکردند.
ولی برخی از طرایق صوفیان، به خلاف راه و رسم معمول، به شعر و موسیقی اعتنا میکردند (مانند طریقت مولویه) و گاه به لهو و لعب سوق داده میشدند و به تبلیغ آن میپرداختند. اما عرفان اسلامی مترقی بود. در آثار و جهانبینی شاعران صوفی برجستهای همانند منصور حلاج، جلالالدین رومی و شیخ محمود شبستری، اندیشههای انسان دوستانه و مترقی، احترام و رغبت به مردمان غیر مسلمان و حشر و نشر آگاهانه و انتقادی با اهل شرع دیده میشود. در اصل، تصوف خود مایههای قوی مذهبی و ذهنی داشت.
«میرزا فتحعلی آخوندزاده» در مقالهای پیرامون جلالالدین رومی - شاعر نامبردار صوفی و پیشوای طریقت مولویه- (1272-1207 م.) (671-604 هـ.)، فلسفهی وحدت وجودی را چنین تشرح میکند:
«عقیدهاش، عقیدهی حکمای هند است. یعنی قائل به وحدت وجود است. بدین قرار که کاینات را از نور واحدی صادر میداند. همین نور را به مثال دریایی فرض میکند که گویا موجودات و مظهرات نسبت به آن دریا به منزلهی قطرات و امواجند. همین دریا، گویا وجود کل است و سایر موجودات و مظهرات جزیی از این کل هستند که در تشکل قطرات و امواج، زمانی از آن دریا دور افتاده سپس باز به آن دریا عود میکنند و به کل وصل میشوند. ولی خطای او این جا است که در همین وجود کل، اراده و اختیار قرار میدهد. از جمله دلایلش، یکی این است که ... گویا وجود کل، با اراده و اختیار، جزءها را به عالم کثرات و تعینات انداخته است. پس آن گاه جزءها باید که تلاش کنند و پس از مدتی سیر، باز به این کل واصل شوند و گویا وسیلهی اصلی این وصال، فناست، یعنی فانی شدن است. بقای جاودانی، از فنا حاصل می شود. خطای دیگر او قایل به فنا بودن است.»[2]
آخوندزاده مثنوی جلالالدین رومی را به درستی و عالمانه تحلیل میکند و جنبههای پندارگرایی آن را باز مینماید. اعتقاد به گردش روح و سر ارواح و وصول به عمل را تنقید میکند.
1. اوحدی مراغهای
اوحدی مراغهای از سخنگویانی است که در اواخر سدهی هفتم و اوایل سدهی هشتم با اخذ قوت و الهام از ادبیات ترکی در تکامل شعر فارسیسرایان آذری نقش برجستهای داشته است.آثار او که مضمون عمیق فلسفی ـ اجتماعی و ویژگی هنری والایی دارد، تأثیر نیرومند و شگرفی در حیات ادبی سدهی هشتم داشته است. اوحدی در سلوک ادبی خود،پیرو مکتب نظامی بوده است. در آثارش، دوران تاریخی، جامهی فئودالی ـ روحانی، ستم و بیدادهای اجتماعی و اعتراضهای مردم علیه نابرابریها ترسیم شده است.
اوحدی به سال ( 1274 م.) (673 هـ.) در مراغه یکی از مراکز فرهنگی قدیم آذربایجان چشم به جهان گشود. در برخی مآخذ نام شاعر رکنالدین و در بعضی دیگر، از آن میان بر روی سنگ گورش، اوحدالدین ضبط شده است. در سالهای جوانی و کودکی او، حیات اجتماعی و فرهنگی در مراغه تکامل مییافت. رصدخانهی مراغه که در سال (1259 م.) (657 هـ.) به همت دانشمند نامآور خواجه نصیرالدین توسی بنیاد گرفته بود، در این زمان توجه سرتاسر خاور نزدیک را به خود معطوف داشته بود. در این رصدخانه دانشمندانی که از سرزمینهای گوناگون مشرق زمین آمده بودند، کار میکردند.
در مراغه مدرسهها و مکتبهایی شایسته و کتابخانههای غنی تأسیس شده بود، دانشمندان و آموزگارانی برجسته زندگی میکردند. اوحدی نخستین آموزش خود را در این شهر گذراند، زبانهای ترکی و عربی و فارسی را آموخت و در رشتههای منطق و ستارهشناسی، طبیعیات، الاهیات و فلسفه صاحب نام و آوازه شد. او، علاوه بر آثار گرانقدر ترکی نظیر حماسهی مناوس، کتاب دده قورقود، مثنوی قوتادغوبیلیغ، دیوان حکمت یسوی، عتبة الحقایق، نهجالفرادیس، آثار قطران تبریزی، نظامی گنجوی و خاقانی شیروانی را تحصیل کرده و با مُرده ریگ ادبی سخندانانی نظیر فردوسی، خیام و سعدی آشنا شده بود.
اوحدی در شعر، استعداد ویژهای از خود نشان داد. در آغاز «صافی» تخلص میکرد. به گفتهی برخی از تذکرهنگاران، وی هنگام سفر به اصفهان، در کرمان با اوحدالدین کرمانی آشنا شد و طریقت او را پذیرفت. و هم از اینرو، تخلص «اوحدی» را برگزید. علیرغم انتساب او به طریقههای صوفیانه که حتی سبب شده با آثارش هالهی خرافی و پندارگرایی افتد، روی هم شاعری مترقی با اندیشههایی پیشتاز بوده است. توان گفت که همهی زندگینامه نویسان سدههای میانه از این که اوحدی دارای دانشی ژرف و استعدادی سرشار، و خود انسانی مهربان، بذلهگو و نیکو بیان و خونگرم بود، سخن گفتهاند. آثار او در زمان حیاتش، در میان خوانندگان دست به دست میگشت و حسن قبول مییافت.
دولتشاه سمرقندی از دیوان پانزده هزار بیتی اوحدی خبر میدهد. از این دیوان، در برخی از تذکرهها، قطعها، غزلها و قصیدههای کوتاهی آمده است. اوحدی در سال (1307 م.) (707 هـ.) مثنوییی با نام «دهنامه» یا «منطقالعشاق» سرود.
در برخی از منابع، بی آن که دلیلی ذکر کنند، میگویند که محافل فئودالی و رحانی آن عهد، برخورد ناپسندی با این اثر داشته و حتی خواندن آن را تحریم کرده بودهاند. قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین میگوید سبب از بین رفتن دهنامه آن بوده است که اوحدی آن را به خواجه ضیاءالدین یوسف نوهی اندیشمند و برجستهی خواجه نصیرالدین توسی اتّحاف کرده بود و از او و فرزندانش به احترام سخن گفته بود.
روایت شده که به فتوای خواجه نصیر، مستعصم بالله، بازپسین خلیفهی عباسی به دست هلاکو خان به قتل رسید. این گونه تصمیم خواجه که بزرگترین و پیشروترین دانشمند زمان خود بود، البته بی معنا نمینمود. بنا به آگاهیهای تاریخی، المستعصم بالله، خلیفهای عشرت طلب بوده است و در عهد خلافت، پیوسته به مستی و عشرت میپرداخت و سبب انزجار اطرافیان خود میشد. فتوای قتل چنین خلیفهای، البته ناشی از توجه به علل و اسباب تضییق منافع مردم بوده است. از آنجا که اوحدی، نصیرالدین توسی و فرزندان او را مترقی و پیشرو میدانست، در آثارش به تمجید و ستایش آنان میپرداخت، گمان میرود که این گونه مناسبت، در محافل روحانی فئودالی آن زمان، خوش آیند نبود و مانع انتشار اثر میشد.
اوحدی که قریباً با آثارش آشنا خواهیم شد، شاعری بوده است که از منافع و حقوق مردم دفاع میکرده، خود را شریک و هم طالع آنان میدانسته و فرمانروایان بیدادگر را آماج انتقاد و پردهدری قرار میداده است.
اوحدی مدت زمان درازی در اصفهان زیست و برخی از آثارش را در همان جا به پایان برد. در اصفهان گذران و معیشتی سخت داشت و در حسرت وطن بود. در بازپسین سالهای زندگی خود، احتمالاً در 59 سالگی به مراغه برگشت و اثر سترگ خود جام جم را در زادگاه خود در مدت یک سال، در سال (1334 م.) (735 هـ.) برای فارسی زبانان به رشتهی نظم در آورد. اوحدی در سال (1338 م.) (739 هـ.) در شهر مراغه وفات یافت و هم در آنجا دفن شد.
آوازهی اوحدی
اوحدی در زمان خود، به عنوان هنرمندی اندیشمند و پر استعداد، توجه دانشوران و تذکرهنگاران فارس زمان خود را جلب کرده بود. غیاثالدین خواند میر تاریخنویس نامبردار در جزء سوم از کتاب حبیب السیر از هنروزیهای اوحدی یاد میکند. زیبایی بیان و دانشوری او را میستاید. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا پیرامون زندگی، آثار و زمان شاعر، آگاهیهای سودمندی به دست میدهد و از «اهل عرفان و طریقت» بودن او سخن میگوید و سپس نمونههایی از شعرهایش را میآورد. این خود، نشانگر آن است که نویسنده با آثار اوحدی آشنا بوده است. او از دیوان 15 هزار بیتی شاعر و مثنویهای جام جم و دهنامه نام میبرد. و اشاره میکند که این آثار با هنرمندی سروده شده و مشحون از دقایق فلسفی است.[3]
عبدالرحمان جامی شاعر و عالم بزرگ تاجیکستان نیز در اثر خود موسوم به نفحات الانس از آثار اوحدی با ستایش یاد میکند و نیز نمونههایی از آنها میآورد. پس از او، قاضی نورالله، لطفعلی بیک آذر، رضاقلیخان هدایت، شمسالدین سامی، بسیاری دیگر از زندگینامه نویسان، از اوحدی یاد کردهاند.
محمدعلی تربیت نیز یکی از کسانی است که پیرامون اوحدی آگاهیهایی نسبتاً گسترده و درست میدهد. تربیت مینویسد که او دیوانی مرکب از 15 هزار بیت و دو مثنوی دارد. از سخنانی که وی دربارهی اوحدی گفته، بر میآید که با آثار او آشنا بوده است. تربیت میگوید که نام او رکنالدین بوده، ولی به مأخذی در این مورد اشاره نمیکند.
وحید دستگردی دانشمند ایرانی، منظومهی جام جم را به عنوان ضمیمهی ارمغان چاپ کرده و نسخه بدلهای آن را نیز داده است. وحید در مقدمهای که بر طبع خود از این مثنوی نوشته، یادآور شده است که اوحدی هنرمند سترگی بوده و در سخنِ سرایندگانی مانند حافظ تأثیر عمیق بر جای نهاده است. نویسنده، شش غزل از اوحدی را نیز که به خطا به دیوان حافظ وارد شده است، مشخص میکند.[4]
محمود فرخ به سال 1956 م. در ایران، گام تازه و پر ارزشی در نشر آثار اوحدی برداشت و برای نخستین بار، گزیدهای از قصیدهها، غزلها، ترجیعبندها و رباعیات او را همراه منظومهی دهنامه (= منطقالعشاق) یک جا چاپ کرد. در مقدمه نیز از تاریخ زاد و مرگ، سفرها و تاریخ تصنیف آثار او به تفصیل سخن گفته است.
آگاهیهایی که بعدها آ. کریمسکی، ا. بروان، و سپس ی. ا. برتلس دادهاند، از منابع شرقی مایه گرفته است، مثلاً ا. براون در جلد سوم تاریخ ادبیات ایران در باب اوحدی، اشاره به هفت اقلیم و نفحات الانس میکند. بروان میگوید که اوحدی در مراغه زاده و در اصفهان زندگی کرده و هم در آنجا مرده است. اما در حاشیه قید میکند که در دستنویسی از نفحاتالانس که پیش خود داشته، جامی به خط خود نوشته است که اوحدی در سال 738 ق. در مراغه جهان را وداع گفته است.[5]
میبینیم که تذکرهنگاران و دانشمندان ایران و اروپا، در زمینهی شناخت زندگی و آثار اوحدی کارهای سودمندی انجام دادهاند، ولی بیشتر کوشیدهاند او را شاعری درویش و صوفی مسلک قلمداد کنند و در نتیجه، مضامین اجتماعی و هنری آثارش را تحلیل نکردهاند. نخستین بار، محمد علی تربیت او را جزو دانشمندان و سخنوران آذربایجان آورده است.
خلاقیت اوحدی
اوحدی یکی از نمایندگان برجستهی اندیشهی هنری ـ اجتماعی آذربایجان است. خلاقیت او، گذشته از آن که از نظر محتوا و مضمون سرشار است، از دیدگاه هنری نیز مقبول و مؤثر است. از آنجا که دیوانش هنوز به تمامی منتشر نشده است، فعلاً نمیتوانیم تغزل او را همه جانبه تحلیل کنیم.[6] ولی از نمونههای کوتاهی که محمود فرخ از قصاید، غزلیات، ترجیعبندها و رباعیات او آورده، در مییابیم که وی شاعری دارای اسلوب هنری رسا و خلاق بوده است.
چنان که آ. کریمسکی نیز گفته است، اوحدی در حمایت غیاث الدین وزیر دانشمند و خردورز سلطان ابوسعید بهادر خان زندگی میکرده، حتی اثری به او اتّحاف کرده است. ولی خلاقیت اوحدی با ویژگیهای هنری و مضمونی خود، متضاد با جریان ادب درباری آن زمان و متناسب با سنن شعری نظامی تکامل یافته است.
اوحدی چه در آثار تغزّلی و چه در منظومههایش، مثل اعلای ادبیاتی است که بر کنار از جریان ادب درباری آن عهد و وابسته با منافع و امیال حیاتی مردم و تحت تأثیر دورانساز متون گرانقدر نظم و نثر ترکی آذربایجان بوده است. هم از اینرو است که، قصیدههای اوحدی هم از نظر شیوه و مضمون و هم به لحاظ کاربرد وسایط هنری، به قصاید درباری آن زمان شباهتی ندارد. بر این قصیدهها به جای مداحی و ستایشگری، اندیشههای فلسفی و دانش و عرفان حاکم است. قصیدهای که ا. براون به نقل از «هفت اقلیم» آورده است، از این جهت شایان دقت است. نوزده بیت از این چکامه که اکنون در دست ماست، به تمامی صبغهی فلسفی دارد. اوحدی در اینجا با شور و حال، به ترنم مضامین وحدت وجودی دست میزند. متظاهران و مقلدان را به باد انتقاد میگیرد و به ریش آنان میخندد. میگوید ایمان و اعتقاد واقعی در خوی نیک، کیفیت معنوی والا، و در راستی است؛ از چهرهی مومنان دروغین که زیر پردهی تقدس پنهان شدهاند نقاب بر میدارد. انسانها را به شناخت خود و شناخت خدا در عالم معنا و فراغت از آرایههای ظاهری فرا میخواند. بیگمان در اینجا است که تمایل او به صوفیگری آشکار میشود. با اتکاء به وحدت وجود، میگوید که «روح خدا» و «روح مطلق» در کاینات و در عالم «کثرت» تجسم مییابد و جذبهی الهی در هر ذره جلوهگر است و معنا و مفهوم هستی را تشکیل میدهد:
جز یکی نیست صورت خواجه،
کثرت از آینهست و آینهدار.
سکهی شاه و نقش سکه یکیست،
عدد از درهم است و از دینار.
از یکی آب نقش میبندد،
بر سر گلبن، ار گل است ار خار.
از یکی آفتاب گیرد رنگ،
خواه نارنج گیر و خواهی نار.
نقطهای را هزار دایره است،
گر قدم بیشتر نهد پرگار.
همه عالم نشان صورت اوست.
باز جویید یا اولوالابصار.
همه تسبیح او همیگویند،
ریگ در دشت و سنگ بر کهسار.[7]
امیال صوفیانه در بازپسین سالهای سدهی هفتم و آغاز سدهی هشتم در آذربایجان و سزرمینهای مجاور آن به شدت گسترده میشد. علت آن نیز اوج گرفتن فقر و بینوایی در نتیجهی ستمها و بیدادهای استثمارگران فئودال و شاهنشاهان فاسد بود. شکوه و ناخرسندی از سختی و مشقت زندگی و بیعدالتیهای اجتماعی در ادبیات در پردهی امیال صوفیگری و عرفان باز نموده میشد، در خلاقیت اوحدی نیز، این جهت تأثیر داشته است. در قصیدهها و غزلهای او به مضامینی نظیر ناپایداری دنیا فراوان برخورد میکنیم. روگردان شدن از دنیا و لذتها و نعمتهای آن، نتیجهی منطقی نابرابریها و بیدادگریهای اجتماعی آن زمان بود. اوحدی در یکی از قصیدههایش، چنین بیانی دارد:
قومی که پی به عالم تحقیق میبرند،
مشکل به ترهات جهان سر در آورند.
چیزی که هیچ گونه وفایی نمیکند،
من در تعجبم که غم او چرا خورند؟
زین جامهها چه فایده، چون بر کند اجل،
زین پردهها چه سود که بر ما همیدرند؟
کمتر ز مار و مور شناس آن گروه را،
کز بهر مار و مور تن خود بپرورند.
روزی امیر تختنشین را نگه کنی
کز تخت بر گرفته به تابوت میبرند.
ارباب ظلم را به ستم دست روزگار،
از بیخ بر کند که درختان بیبرند.
گرگ اجل یکایک ازین گله میبرد،
وین گله را ببین که چه آسوده میچرد،
با طالبان دنیی دون دوستی مکن،
کز روی عقل، دشمن خود را مسخرند.[8]
این همه، به خاطر تقبیح منصبپرستان، شهرتطلبان، ستمگران و خودکامگان؛ و فراخواندن شاهنشاهان فاسد به داد و انسان دوستی، بایسته بود. در چکامهای دیگر، شاعر از شاهنشاه فاسد میخواهد که داد پیشه کند، سپری از عدالت بسازد و در برابر تیرهای ستمدیدگان بگیرد، بیآلایش و حقیقت پرست باشد و به انسانها مهر بورزد. تنگنظری و ریاکاری را محکوم کند.
اوحدی از صوفیان و زاهدان ریاکار و ابلهی که به باورها و اعتقادهای خویش صادق نیستند، انتقاد میکند. او نیز، مانند نظامی و خاقانی توجهی عمیق به تودههای زحمتکش که در فلاکت و محنت روزگار میگذرانند، دل میسوزاند. رغبت به سوی آنان دارد، طمع ورزان و تنگنظرانی را که به اندیشهی گردآوری مال و ثروتاند و از توجه به رفاه و سعادت مردم غافل، افشا و رسوا میکند.
بدین گونه، اوحدی در آثار خود، اندیشهی «همه خدایی» (= وحدت وجودی) را با مضامین اجتماعی در هم میآمیزد. برای آشنایی با اندیشههای فلسفی شاعر و تصورات او پیرامون زندگی انسانی، چکامهی نامبردار او با ردیف «چیست» را در نظر آوریم.
این چکامه که 21 بیت آن به دست ما رسیده است،[9] پس از قصیدهی «ایوان مداین» خاقانی، از بهترین نمونههای تغزل فلسفی در فارسی ادبیات آذری است.
اوحدی در این اثر، با بیان اندیشههای فلسفی خود و شک پیرامون تضادهای زندگی و طبیعت، میکوشد به رازهای هستی پی ببرد. ولی دلیل اصلی نگرانی او تضاد موجود در حیات اجتماعی و سرنوشت انسانها است. او تلاش میکند راز «ستارهی شوم طالع»، اختلاف عناصر (آب، آتش، خاک، باد) و هرج و مرج موجود در جهان را دریابد. چرا زنبور هم انگبین دارد و هم زهر؟ چرا گنج و مار یک جا مکان کردهاند؟ آمدن و رفتن ما از چه روست؟ روز درخشان و شب تیره چرا با هماند؟ سبب این همه چیست؟
در دورهای که اوحدی میزیست، خرافهپرستی جلوگیر درک عمیق و تحلیل این مسایل بود. ولی بسیاری از سئوالهای او، به ویژه در مسایل اجتماعی، ماهیت اعتراضی دارد. او میخواهد علل و اسباب اختلافات و تضادهای اجتماعی را دریابد.
به تاریخ بر میگردد. از علت دشمنی ابوجهل استفسار میکند و به اختلافاتهای مذهبی و کشتارهای ناشی از آن اعتراض میکند. کشاکشهای مذهبی در مشرق زمین فئودالی قرون وسطایی، از حوادث اجتماعی ناشی بود. شاعر انسان دوست که در میان مردم به دنبال دوستی، هم فکری و مؤانست بود، از «هزاران تفرقه» که سبب کینهها و خصومتها میشد، به بدی یاد میکرد.
اوحدی میدید که در آن زمان در نتیجهی بیدادگریهای اجتماعی و کشاکشهای خونین، نیرویی که پیامآور صلح و آرامش و سعادت باشد، پیدا نیست. شاهنشاهان با فریب تودههای مردم، به آنان وعدهی تساوی و برابری و سعادت میدهند، انسانها را از عذاب دوزخ میترسانند و گویا جهان را به نیکخواهی، راستی و داد میخوانند. ولی این نظام را پیوسته خود فئودالها، نیروهای حاکم، قاضیان و شاهنشاهان زیر پا مینهادند و مرگ و بیداد میپروراندند.
مضمون اساسی این قصیدهی فلسفی اوحدی، شکایت از مصائب و فلاکتهای زندگی و بیعدالتی و اعتراض علیه خرافهها، نابرابریهای اجتماعی و جنگها و خونریزیهایی است که فقر و محرومیت نصیب انسان میکند. این چکامه، نشانگر آن است که اوحدی به دقایق شاعری و سخنوری تسلط ماهرانه داشته است. شاعر، اندیشههای خود را به واسطهی تشبیههایی استوار و به سادگی بیان داشته است. سرتاسر شعر بر اساس تضادهای بدیعی پایهریزی شده است.
وزن آن در تغزّل قرون وسطایی مشرق زمین، موزون، جزیل و مؤثر و هیجانانگیز است. این چکامه، حتی در خلاقیت عمادالدین نسیمی، شاعر فیلسوف ترکیسرای دوران رستاخیز ادبی شاه ختایی که زیباترین نمونههای تغزّل فلسفی را به ادبیات مشرق زمین ارزانی داشته، تأثر عمیقی بر جای نهاده است. نسیمی حتی این قصیده را ترجمه کرده است.
ترجمه نسیمی، از نظر مضمون، روح و شیوهی بیان، به قصیدهی اوحدی بسیار نزدیک است. اوحدی میگوید:
در یک مگس مُجالست زهر و نوش چه؟
در یک مکان مناسبت گنج و مار چيست؟
اصل فرشته از که و نسل پری ز چه؟
وین آدمی بدین نسب و اعتبار چيست؟[10]
نسيمی در ترجمه چنین آورده است:
بیر مگس طبیعینه باخ، بال ندن، زهر ندن؟
بثنه بیر یئرده عجب مال ندیر؟ مار ندیر؟
فلگین اصلی ندير و ملکین نسلی ندن؟
آدمین صورتینه بونجا طلبکار ندیر؟[11]
ولی نسیمی گاه به ترجمهی آزاد نیز دست میزند و آن را به صورت سئوال و استفهام مطرح میکند. از سوی دیگر، ترجمهی نسیمی طبیعت خلاقه و موضع اندیشگی او را نشان میدهد و روح حماسی ترکی بر آن حاکم است.
چکامهی اوحدی از لحاظ مضمون، نزدیکی عمیقی با جهانبینی نسیمی دارد. نابرابریهای اجتماعی، اختلافات و تفرقهای که منتج به شور بختی و فلاکت میشود، همانند اوحدی، نسیمی را نیز به اندیشه فرو میبرد ولی این اندیشههای فلسفی، شکایات اعتراضها، در آفرینش هر دو شاعر، ناشی از نفس زندگی و شرایط تاریخی اجتماعی بوده است. نسیمی نیز که مانند اوحدی، از اختلافات مذهبی که سبب دشمنیها و کینهها میشود، سخن گفته است:
کعبه و دیر ندیر، غیر ندیر، سیر ندیر؟
مسجد و بتکده و خرقه و زنّار ندیر؟
علم قرآن و حدیث و خبر وعظ دروس؟
جمله بیر معنی ایمیش، بونجا بو تکرار ندیر؟[12]
بدین گونه، نسیمی هم مانند اوحدی، همهی انسانها را صرفنظر از اختلافات مذهبی، به یک چشم میبیند. در چکامهی مورد بحث، اوحدی به مثابهی شاعری مترقی و پیشتاز دوران خود، سرنوشت انسان و معنا و مفهوم زندگی میاندیشد، علیه بدعتها و نابرابریها که منتج به بدبختی و فلاکت میشود، بر میخیزد. گر چه خود افکاری پندارگرا است ولی دید و برداشت انتقادی او از زندگی و اندیشگی[13] فئودالی و امیال مترقی و پیشرواش، رفته رفته گسترش مییابد و نیرو میگیرد.
تغزّل اوحدی
پژوهشگرانی که تلاش دارند اوحدی را شاعری صوفی مسلک قلمداد کنند، یا آثار او، به ویژه تغزلش را نخواندهاند، یا دریافت درستی از او نداشتهاند. البته در نتیجهی تأثیر طرز اندیشهی آن دوران، امیال و جهانبینی صوفیانه و عارفانه بر آثار اوحدی سایه افکنده است. ولی با این همه، او کسی است که زندگی را میستاید، به لذتهای این جهانی رغبت دارد و مهر و محبت انسانی را با روحی آتشتن ترنم میکند.
در تغزّل او، زیباییهای طبیعت و انسان، تجسم یافته، عشق این جهانی به مثابهی احساسی نجیب که انسان را به سوی زندگی فرا میخواند، تصویر شده است. مثلاً در یکی از غزلهایش چنین میگوید:
نیست ما را هیچ عیب از عشقبازی کاندرین،
ما همیکوشیم و پیش از ما همیکوشیدهاند.
اهل تقوا را ز درد ما نخواهد شد خبر،
کین چین دُردی که ما داریم، کم نوشیدهاند.
زاهدان از چشم تو ما را ملامت میکنند،
جرعهای در کار ایشان کن که بس خوشیدهاند.[14]
میبینیم که شاعر ضمن دفاع از عشق این جهانی، زاهدان و صوفیان را نیز که آن را انکار میکنند، زیر آتش انتقاد میگیرد. آنچه از آثار تغزّلی شاعر در دست ماست، نشانگر آن است که او غزلگویی ماهر و سخنشناس و استاد است که گزینش کلمه و تعبیرها، و شیوهی بیان خاص خود دارد. تغزّل اوحدی، با روشنی مضمون، سرشار از مجازها و تشبیهات جاندار، طبیعی و مؤثر ست. تغزّل او خالی از ترکیبها و عبارت پر طمطراق است. برای نمونه یکی از غزلهای او را در نظر آوریم:
بر گل از عنبر کمندی بستهای،
گرد ماه از مشک بندی بستهای.
میوهی وصلت به ما کمتر رسد،
زان که بر شاخ بلندی بستهای،
تا به بستی باز تبریز ای صنم،
بر دلم کوه سهندی بستهای.
عاشقانی را که در دام تواند،
چند را کشتی و چندی بستهای.
اوحدی را کی پسندی بعد از این؟
چون دل اندر ناپسندی بستهای![15]
در این غزل شاعر، محبت و درد حسرت و جدایی موج میزند. او اندیشهها و مضامین خود را با تشبیهها بیان میکند. در مصراع نخست، مراد از گل، چهره و از عنبر، گیسو است و در مصراع دوم، چهره را به ماه و گیسو را به مشک تشبیه کرده است. بدین گونه، در یک بیت، برای تصویر دو چیز چهار استعاره به کار برده است. هر چهار تا نیز کوتاه روشناند.
در بیت دیگر از این که به وصال یار نایل نشده است، شکوه میکند و این چنین بیان میکند که: میوهی وصال بر شاخهی بلندی است و دست به آن نمیرسد. در بیت سوم، غم بزرگ جدایی را با این الفاظ که «تو هنگامی که آهنگ سفر تبریز کردی، کوه سهند را بر دلم بستی» یعنی غمی بزرگ بر دلم نشست، بیان میدارد. این تمثیل را شعر شفاهی ترکی مردم اخذ شده است. با توجه به بیتهای دیگر، در مییابیم که در این غزل، وحدت اندیشه میان بیتها موجود است. مضمون ابیات به همدیگر وابسته است و در بیتهای بازپسین، کاملتر بیان میشود. در شعر، سادگی و تکرارناپذیری به چشم میخورد.
یکی از دو مثنوی اوحدی که به دست ما رسیده است، دهنامه یا منطقالعشاق نام دارد. شاعر، این اثر را در سال 1307 م. سروده است. این مثنویِ 525 بیتی، از موضوع سنتّی عشقی در ادبیات کلاسیک شرق مایه میگیرد. در آغاز اثر، شاعر پس از چند بیت در ستایش خدا، از سرگذشت خود و از خواجه ضیاءالدین - نوهی خواجه نصیرالدین توسی که کتاب را به او تقدیم داشته است- و نیز از بیعدالتیهای زمانه سخن میگوید و روزگار خود را مذمت میکند.
در منظومه، عشق این جهانی مترنم است. در این اثر که علاوه بر چند مقدمه، مرکب از دهنامه است، از دلدادگی عاشقی جوان به دلبری زیبا رخ و از اندوهها و اضطراباتی که عاشق در راه عشق متحمل میشود. سخن میگوید. عاشق در خطاب به باد صبا، از او میخواهد که غم و درد او را به آگاهی معشوق برساند. او از معشوق خود درمان دردش را میطلبد و میگوید: «درمان درد نهانی من در توست، طبیب من نیز تو هستی».
معشوقه به عاشق پیغام میدهد که این نالهها و فریادها بیهوده است. چرا که سرو عشق او بلند است، و عاشق لایق این عشق نیست. شاعر با یاد آوردن لیلی و مجنون، به این نتیجه میرسد که عاشق میباید در راه محبت متحمل جفاها باشد، صبر پیشه کند و با پایداری و استقامت در راه نیل به آرزو گام بردارد. معشوق، عاشق خود را بارها میآزماید، از دهشت و درشتناکی راه عشق سخن به میان میآورد و به او توصیه میکند که از این راه برگردد. ولی عشق او، رفته رفته شعلهورتر میشود و وفاداری و صداقت خود را در عشق به ثبوت میرساند. معشوق نیز، سرانجام از جفا و ستم پشیمان میشود. در نامهای که به عاشق میفرستد، او را میستاید و به سعادت وصال فرامیخواند.
ترکیب و سوژهی منظومه ساده، و حتی ابتدایی است. عاشق و معشوق به همدیگر نامه میفرستند. عاشق، از محبت و صداقت خود، از اضطرابات عشق سخن به میان میآورد، و سرانجام کامیاب میشود. عشقی است نجیب و رمانتیک و نیروی حیاتی بزرگ آن در منظومه مترنم است. شاعر در این اثر از امیال خرافی و پندارگرایی به دور است. با اشتیاق به ترنم عشق این جهانی، سعادت وصال و وفاداری و صداقت در راه عشق میپردازد.
نامههای شکوهآمیز و روایتی، با ترجیعات تغزلی پایان مییابند، و غزلهایی از زبان عاشق و معشوق بیان میشود.
مهمترین اثر اوحدی مثنوی جام جم، مرکب از پنج هزار بیت است. شاعر این اثر را که در 1333 م. سروده به سلطان ابوسعید بهادر خان اهداء کرده است. در این اثر فلسفی ـ اخلاقی که به اسلوب آموزشی ـ اخلاقی به نظم در آمده، تأثیر و جای پای دو اثر ناهمگون حدیقة الحقیقهی سنایی (1180 م. 576 هـ.) و مخزنالاسرار نظامی دیده میشود.
اندیشههای پیشتاز اجتماعی، اعتراض علیه ظلم و ستم فئودالی و ترنم و تبلیغ اندیشههای بشر دوستانه، محصول تأثیر آثار نظامی بر خلاقیت اوحدی است. تأثیرپذیری اوحدی از سنایی نیز تصادفی نبوده است. چرا که سنایی، گر چه طریق صوفیان داشت، ولی شاعر حقپرست، عدالتخواه و انسان دوست بود. گر چه او در بادی امر، مداح سلطان ابراهیم بود. اما بعدها از کار خود نادم شد، دیوان خود را به آتش کشید و «خلوت گزین» شد. حدیقةالحقیقه را نیز پس از این انزوا سرود. نمایندگان وعّاظ السلاطین، شاعر را متهم به گمراهی کردند و به او تاختند. سنایی شاعری بود که مناسبتی انتقادی با دربار و درباریان آن زمان داشت. از دربار پر دبدبهی شاهان، زندگی پوچ و بیمعنای دربار آن زمان رو گردان شده بود. هم از آن رو است که اوحدی نیز مانند خاقانی، سنایی را دوست میداشت و به آثار او توجه داشت.
شاعر در وجه تسمیهی اثر خود در جام جم مینویسد: این کتاب، مانند جام جمشیدی، همهی جهان و کارهای آن را پیش روی خواننده خواهد گشود. و به آنان ذوق و صفایی بیانتها ارزانی خواهد داشت. به نظر شاعر، در این اثر، هر چه خواهی، توانی دید. راه بهشت و دوزخ و طریق الهی را توانی آموخت. اوحدی راه راستی، صداقت، نیکی و کار «صواب» را نشان میدهد. جام جم در دوران حیات خود شاعر، توجه اندیشهورزان را به خود کشید. چرا که شاعر در این اثر، با استادی به منعکس کردن زندگی اجتماعی، آرزو و خواستهای تودههای وسیع مردم و حیات و منافع آنان پرداخته است.
جام جم در بحر «خفیف» که رواج زیادی داشته، سروده شده است. اثر به پیروی از سنت ادبی شرق، با ستایش خدا، نعت رسول و مدح سلطان وقت آغاز میشود. در این جا شاعر ضمن ستایش خدا و اظهار صداقت به او، با احتیاط و حزم، برخی از جهات اندیشهی فلسفی شکاکانهی خود را نیز بیان داشته است. و به ناکافی بودن تعلیمات زاهدانه برای شناخت کاینات، اشارهای ضمنی کرده است.
بخش نخست اثر، ماهیت مدخل و در آمد دارد. شاعر در این جا، دربارهی مسجد، مدرسه، خانقاه، منشاء کاینات و موضوع کتاب سخن میگوید. سرایندهی این اثر، دانشمندی برجسته ومترقی و صاحب اندیشههایی درخشان و تابناک است. در فصل «در مبدأ آفرینش»، از «وجود» و «عدم» به مثابهی اساس هستی، از قدیم و فرد بودن «ذات واجب»، از «بی چه و چون و خواب و خورد» بودن او و از این که هستی او «اقتضای ظهور» کرده و هم از اینرو کاینات را آفریده است، سخن میگوید. هم در این فصل، از پیدایش «عقل کل»، «سقف آسمان»، «هشت فلک» هشت سیاره، دوازده برج، از گردش چرخ که منتج به روشن شدن زمین و پیدایی زمان شد و چهار فصل و هفت اقلیم پیدا آمد، بحث میکند. سپس از جهات چهارگانه، و پیدایش عناصر (آب، آتش، خاک، باد) و از زایش «موالید ثلاثه»یعنی جماد و نبات و حیوان از این عناصر، و از به خاک پوشیده شدن معدن و جوشیدن نبات از زمین و سپس از «حکم روایی حیوان و زمین و آب و هوا» سخن به میان میآورد.
اوحدی در جام جم میکوشد اندیشهی انسانها را به فروغ دانش روشنی بخشد، به راز هستی پی ببرد و پیرامون کار و ساختمان کالبد آدمی آگاهی بدهد. نیز به انسان، پرورش و تکامل او و وظایف اخلاقیش اهمیت خاصی میدهد. در فصل «در شرف بنیت انسان به صورت و معنی بر دیگر مخلوقات» انسان را به شناخت خود و معرفت خدا فرا میخواند. در این فصل، شاعر از سویی جهانبینی پندارگرایی خود را پیرامون هستی و وظایف انسانی، تشریح میکند، از سوی دیگر خرد و کمال انسانی را میستاید و از نقش بیمانند او در زندگی سخن میگوید: انسان است که مسایل جهان را حل میکند. در پنجهی انسان، سنگ تبدیل به موم میشود.
شاعر، قدرت انسانی، خرد و هنر او را که زینت و زیبایی حیات و جهان است، تصویر میکند بدین گونه، انسان، کار و زحمت خلاقهاش، قدرت و استعدادش، در مرکز و اساس اندیشگی اثر قرار دارد.
بخش دوم جام جم، خود دو قسمت است که مسایل مربوط به معیشت و زندگی انسانها را در بر میگیرد. در قسمت اول، شاعر به پادشاهان اندرز میدهد، از «ظلمت ظلم»، از وظایف حکام و رعایا، از زیان شراب و تریاک و مستی و بی خودی سخن گفته، پیوامون تربیت فرزند، اندیشههای مترقی به میان میکشد. از فضیلت و ارزش شعر، و نیز از نظمهای بیارزش بحث میکند. شاعر انسان دوست، در این اثر خود، مبلغ دوستی و صداقت است. از هنرمندان راستکار، از فضیلت تحصیل علم و دانشوران صحبت میکند. از قواعد و ضوابط صوفیان و کارها و شرایط زندگیشان نیز سخن میگوید و در مسایل اخلاقی ـ معنوی، اندیشههایی زیرکانه و پیشرو به میان میکشد و دروغبافی و حیلهگری و تقلید را تقبیح میکند.
در جام جم، جای وسیعی به اهمیت دانش اختصاص یافته است. دلیل آن، این است که شاعر به ارزش دانش در کشف رازهای زندگی و طبیعت و حل مسایل مهم هستی پی برده است و به آن باور دارد.
یکی از موضوعهای مهم دیگر که در جام جم انعکاس یافته، سرزنش فرمانروایان و شاهنشاهان ستمگر است. این جا است که تأثیر اندیشه و افکار جاودانهی نظامی به چشم میخورد. اوحدی نیز ـ مانند نظامی در مخزنالاسرارـ راه انتقاد و اندرز بر میگزیند. او نیز برای تأثیر گذاشتن بر پادشاهان فاسد و ستمپیشه و اصلاح حال آنان، به دین و مذهب متوسل میشود. در جایی خطاب به فرمانروایان چنین میگوید:
ای که بر تخت مملکت شاهی،
عدل کن، گر ز ایزد آگاهی...
پایداری به عدل و داد بود،
ظلم و شاهی چراغ و باد بود،
شاه کو عدل و داد پیشه کند،
پادشاهیش بیخ و ریشه کند.
شاه باید که دارد از سر هوش،
بر جهان چشم و بر رعیت گوش.
شاه را گر به عدل دسترس است،
قاصد او یکی پیاده بس است.[16]
شاعر برای تآثیر در فرمانروایان و به اندیشه واداشتن آنان، با مهارت از شعر سود میجوید. از اینرو است که میکوشد شعرهایش از نظر معنا و مفهوم سرشار و از لحاظ فورم جاندار و جزیل باشد. از خلاقیت شفاهی ترکی مردم نیز سود میجوید و به اثر خود، گونهای وحدت تأثیر بیان میبخشد.
اوحدی از نارساییهای اجتماعی زمان خود با جسارت انتقاد کرده، از غارتها و دزدیهای خواجهها و امیران و شاهان مینالد و از ویرانه ماندن کشورش و نیازمندی اهل علم به لقمهای نان، و مضیقه و مشقت فقرا به تلخی شکایت میکند. شرایط سخت زندگی آن عهد، خودکامگی شاهان و شاهبچگان و فرمانروایان، رشوهخواری و جنایات مأموران راتصویر میکند. بر اثر نزدیکی بامردم، اوحدی حقیقت زندگی را منعکس کرده، به مثابهی مدافع منافع مردم، فریاد خود را بلند کرده است:
دزد را شحنه راه رخت نمود،
کشتن دزد بیگناه چه سود؟
دزد با شحنه چون شریک بود،
کوچهها را عسس چریک بود.
همه مارند و مور، میر کجاست. . .
همه اندر تراش چون تیشه،
کی بماند درخت این بیشه؟
گوشت، دهقان به هر دو ماه خورد،
مرغ بریان چریک شاه خورد.
دست دهقان چون چرم رفته ز کار،
دهخدا دست نرم برده که: آر!
چه خوری نان ز دستوارهی او،
نظری کن به دستِ پارهی او،
تو پر از باد کرده پشم بروت،
که کی آرد شبان پنیر و قروت.
شاعر در منظومه از معاش معیشت به تفصیل تمام بحث میکند. از زیان شراب و تریاک سخن گفته و شرایط زندگی خوب و سعادتبار را آموزگارانه شرح میدهد. دربارهی گزینش همسر و تشکیل خانواده نیز حرف میزند و به مردان توصیه میکند که در برابر همسران خود صداقت داشته باشند و آنان را زا زندگی آرام و آسودهای بهرهمند سازند. وی، در عین حال، میخواهد که زن پوشیده، از تحصیل علم بهرهور باشد.
سومین فصل منظومه، ویژهی شرح مسایل آخرت است. تضاد موجود در جهانبینی او، اینجا بارزتر به چشم میآید. از سویی از تعلیم فلسفهی صوفیگری از «عقل کل» و تجلی «جمال مطلق» و از اتصال روح به منشاء الهی یا از بازگشت به اصل خود و تحمل ریاضت و ترک نفس و شهرت به خاطر باز جستن آن، سخن میگوید و از سوی دیگر، مرگ و زندگی را به مثابهی جریانی پارهپذیر و عقلانی شرح میدهد و میخواهد راز جهان را به یاری دانش این جهانی بشکافد.
چنان که در جام جم میبینیم، اوحدی برای شعر مقاصد و هدفهای اجتماعی قابل است. راه خلاقهی شاعر نشانگر آن است که او هنر شعر را وسیلهای نیرومند برای خدمت به مردم و زندگی میشناسد و عمیقاً این مساله را درک میکند که هنر، انسان را والامنش و زندگی را زیبا میسازد. هم از این روست که او، شاعران چاپلوسی را که عمر به مداحی زورگویان میگذراند و بر در آنان چون سگان تملق میکنند، سرزنش مینماید. اوحدی در انتقادها و اندرزهای اخلاقی خود پیوسته، به مواعید دین مبین اسلام استناد میجوید.
این خود، جهت خاصی از جهانبینی اوست که معتقد است ظلم را اسلام میتواند ریشهکن سازد. اوحدی در تاریخ ادبیات آذربایجان، یکی از شاعران برجسته و پیشروی است که مکتب ادبی نظامی را دنبال کرده و با اخذ قوت و الهام از دریای معارف تُرکی آذری مبلّغ اندیشههای مترقی و انسانی در شعر فارسی بوده است.
ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
[1] «ییر» در زبان ترکی در معنای شعر و داستان آمده است. این واژه در سنگ نبشتههای ترکی باستان نیز به کار رفته است. «ییرلاماق» مصدری از آن و «ییرچی» در معنای شاعر است. این لغت در متون ترکی سومری نیز دیده شده است و امروزه در ترکی قشقایی به همین معنا رایج است.
[2] م. ف. آخوندوف، اثرلری، 1938، ج 2، ص 39-138 .
[3] رک. دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، نشر و. براون کمبریج، 1901، ص 15-210.
[4] دیوان حافظ شیرازی، تهران، 1318 ق.
[5] ا. بروان، تاریخ ادبیات ایران، ج 3، ص 159.
[6] کلیات دیوان اوحدی مراغی در سال 1340 به کوشش شادروان سعید نفیسی، توسط انتشارات امیر کبیر چاپ شده است. در همین سال چاپ دیگری توسط «حمید سعادت» انجام گرفته است. - م.
[7] آ. براون. تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1948، ج 3، ص 185.
[8] خلاصهی احوال و منتخبات آثار اوحدی، به اهتمام محمود فرخ و مشهد، (1956 م.) 1335، ص 8-7.
[9] این قصیده در کلیات دیوان اوحدی مراغی، چاپ مرحوم نفیسی (ص 8-7)، سی و نه بیت است. - م.
[10] دیوان اوحدی، ص
[11] نسیمی، دیوان، ص 82. (ترجمه: طبع یک مگس را بنگر، نوش از چه و زهر از چیست؟ شگفتتر آن که گنچ و مار در یک جا چیست؟ اصل فلک و نسل ملک از چیست؟ این همه خواهان صورت آدمی از چیست؟)- م.
[12] همان جا.
[13] ایدئولوژی.
[14] خلاصهی احوال و آثار اوحدی، پیشین، ص 63.
[15] دولتشاه سمرقندی، تذکرهالشعراء، نشر ا. برواون، کمبریج، 1901 ص 208 (نیزقس کلیات دیوان اوحدی، چاپ نفیسی، پیشین، غزل شماره 731. – م.
[16] اوحدی، جام جم، تهران، 1927، ص 66-65. (متن را از چاپ نفیسی، پیشین ص 30- 529 آوردیم. – م.)
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها
دیدگاهها
جواب:
سلام
انتشارات الهدی کتابی با نام «مناس» چاپ کرده است که میتوانید از آن کتاب استفاده کنید. ما هم در آینده از تحقیقات دکتر صدیق در سایت قرار خواهیم داد.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا