مرد میدان عمل

عهد انکار شراب است و به جان زخمی عمیق،

دم به دم حکم قتال و بس شقیقه بین خریق.

حالت پیری، گرفته، شادی از اهل شباب،

نی بساط باده و چنگ و رفیقان شفیق.

چهره‌ها افسرده و زرد و خموده‌، ای عجب!

مفتیان اما به این دوران همه شاد و رفیق.

من ولی جَستم ز دست جور و تاراج زمان،

یافتم پیری گرامی، سینه سینا، دل صدیق.

چون صبا شاباش نو بر دشت معنی پاشد و-

هم به دل دارد فراوان حكمتِ عهدِ عتیق.

غرفه‌ای دارد به سان روضه‌ی دارالامان،

چون منی آنجا ندارد هول قِطّاع الطریق.

چشمه‌ای جوشان مثال كوثر موعود حق،

من در آن جوشش بدیدم هفت دریا را غریق.

این طرف انبان الماس و زر و سیم از كلام،

وان طرف عود و عبیر و عبهر و مشك و عقیق،

من كه میخانه ندیدم در تمام عمر خود،

باده‌ی صافی بخوردم من در آنجا، بی‌بریق.

خارق العادات باشد پیر برنا طبع ما،

در پس مهر و عطوفت، دیده‌ای دارد دقیق.

ای عجب شولای شعله، روی دوش آبشار،

تاج برفی بر سر و در سینه‌اش دارد عریق.

من از آن بحر پر از مرجان، سبك‌جان گشته‌ام،

پس چرا دیگر نخواهم غوص در بحر عمیق؟!

من یكی گنگ زبان الكن بباشم لیك او،

مرد میدان فصاحت باشد و دكتر صدیق.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید