دکتر حسین محمدزاده صدیق وقتی در دانشگاه آزاد اسلامی زنجان عضو هیئت علمی بودند، در سال 1376 در کنگرهی بزرگداشت مقام علمی شهریار سخنرانی افتتاحیه را ایراد کردند و در آن سخنرانی از شعور مذهبی، ملّی و مردمی شهریار سخن به میان آوردند.
شعور مذهبی در شهریار
نخستین ویژگی خلاقیت ادبی شهریار که باید در «شهریار شناسی» مورد توجه واقع شود «شعور مذهبی» او است . شعور به حقیقتی میگوییم که مکشوف انسان واقع شود و عبارت است از ادراک بدون اثبات مجموعهی احوالی که انسان به آنها آگاهی یابد . هم از این روست که من به جای بینش مذهبی و یا دیدگاه مذهبی و مانند آن، شعور مذهبی بهکار میبرم. این شعور در سرتاسر آفرینش شعری شهریار سایه انداخته است و سرتاسر دیوان او را به مناجاتی صافی ضمیرانه تبدیل کرده است که با «تظاهر به تدّین» و یا «اقدام به شعر مذهبی سرودن» بسیار فاصله دارد. فقط اصطلاحاتی نظیر : همای رحمت ، سحاب رحمت ، سایهها ، چشمهیبقا، ماسوا ، شه ملک لافتی و نظایر آن را نمیتوان دلیل خدامحوری و دینمداری شهریار دانست؛ چرا که این راه عقل است و شهریار در تعارض عقل و عشق ، عشق را برگزیده است و اسیر آن شده است. و این باور مذهبیِ عاشقانه است که او را پس از انقلاب اسلامی ستایشگر پیشتازان انقلاب میکند به گونهای که فرجامین دههی حیاتش به تمامی وقف انقلاب میشود و البته به گفتهی خود، این رفتار و حرکتش دگرگونه نمینماید:
شهریارا دگران گو که دگرگونه نمایند،
من هر آنگونه که بودم به همان گونه نمودم.
چه نیازی به تفکر که به سرچشمهی الهام،
همه شهد است که از غیب تراود به شهودم!
سالَم افزود و شر و شور و شعورم همه را کاست،
از همه کاستم اما به غم عشق فزودم.
و یا دهها قصیده و قطعه نظیر:
دل که امام دلبر اوست،
تاج هر افتخار بر سر اوست.
و یا :
سلام ای جنگجویان دلاور،
نهنگانی به خاک و خون شناور.
و یا :
ای به عرش برین سرافرازان،
پیش پای خدا سراندازان!
و غیره و غیره.
همه حکایت از دلبستگی عمیق وی به این عشق عارفانه و شعور مذهبی دارد. و همین شعر است که او را روزگاری وادار میکرد بگوید که:
شیخ، خود قلابی و دین را تمسخر می کند،
وین تمسخر مایهی تفریح رندان یا علی!
تا سخن گفتم به حق، حق حیاتم خود نماند،
وین سزای هر سخن گوی سخندان یا علی!
یعنی قصد اولی در شهریار رضای خدا و تقرب به ذات اوست تا چون یوسف صدّیق مخلص شود که در این حال جاذبه های غیرالهی کمترین تأثیر سویی بر جسم و جان او نمیگذارند. چرا که بر سر پیمان با معشوق است که می پرسد:
اَلَم اَعهَد اِلَیکُم یا بَنی آدَم اَن لا تَعبُدُ الشَّیطانِ اِنّهُ لَکُم عَدوٌ مبین[1]
شعور مذهبی در شهریار او را وامیدارد که انسان را پرتوی از کمال مطلق خدا داند و خود را به صفات الهی متّصف کند و به قول لاهیجی در «مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز»، نسخه و آئینهی تمام نمای کلیهی اسماء و صفات الهی گردد و یا در اصطلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، موجودی «خدایگونه» شود.
شعور مردمی
دومین علت آوازه و اقبال عام شهریار «نوگرایی» او است که ملکالشعراء بهار هم، در مقدمهی چاپ اول دیوان وی، به آن اشاره میکند. البته این نوگرایی مورد نظر، آن نوگرایی هرز و بدون صفت مشخصه نیست که به صورت مجرد، تفننی، آبستره و گاه مخدّر بروز میکند. میان نوگرایی شهریار با آن نوگرایی مجرد که از بیلیاقتی و فربهی اندیشه ناشی میشود و صرفاً برای اقلیتی مرفه و بیدرد به خود معنا میگیرد، فاصله است. نوگرایی و تجددطلبی شهریار نیاز زمان بود که در باب عللِ مسائل جاریِ نظامِ خودکامه، کنجکاوی برمیانگیخت و مردم را در باب هر آنچه که دل مشغولی و ایستایی به بار آورد ، وادار به تفکر میکرد.
مثلاً وقتی در سال سیاه جشنهای دو هزار و پانصد ساله میگفت:
هرگز نژاد باعث هیچ افتخار نیست،
این افتخارهاست نژاد آفریدهاند!
در واقع مانند شاعر «آی آدمها!» تعهد در برابر مردم را میپذیرفت و حتی او را هم به جلو سوق میداد و با «نیما» معلموار برخورد میکرد. در شعر«نیما، غم دلگو!» فریاد برمیدارد که:
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن.
شعرهایی که در فاصلهی سالهای 1310-1300ش. سروده درقالبهای سنتی است؛ ولی محتوا به گونهای است که قالبی نو میطلبد. در همهی یک صد غزلی که به استقبال حافظ شیرازی شتافته است، این سنتشکنی محتوایی و کنار هشتن تابلوهای شعری دیده میشود. مثلاً:
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند،
به جان خواجه، که این شیوهی شبانی نیست!
و یا:
به یک مسلسل رگبار، شهر شد خاموش،
از آن سپس که جهانی به جنب و جوش آمد!
و یا:
بر سر در عمارت مشروطه یادگار،
نقش به خون نشستهی عدل مظفر است.
بگذر زدشمنان که به محشر شود عیان،
کاسباب ارتقای ستمکش، ستمگر است.
و یا:
جهان زندان تاریکی شد از جور جهانداران،
مگر داد دل مردم جهان داور نمیگیرد؟
و یا:
خرمگس شاهین شد و صید کبوتر میکند،
شاهبازان را که زد، شاهین شکاران را چه شد؟
و دگرگون سازی قالبهای شعری را به دنبال دارد که در منظومههای «پیام به انیشتن»، «ای وای مادرم»، «سرود اسلام» و جز آن به چشم میخورد. این جا نوگرایی در قالب و محتوا به گونهای است که الفاظ شعری نیز دگرگون شدهاند. یعنی مورفولوژی زبان هم تغییر یافته است. هم قالب و هم محتوای شعرش وخشورانه در خدمت سعادت مردم و اجرای احکام الهی است. مثلاً:
دگر اکنون نه عصر داریوش است،
دم حشر است و باتری ته کشیده.
دگر ملیت انسانیّت توست،
کجایی؟
با خدا باش و به خود آی!
به هوش آ!
نوای ناله جز واحسرتا! نیست!
سرود ما پیامی آسمانی:
بیا سوته دلان گرد هم آییم!
و یا در شعر«تقریر» از زبان یک دانش آموز میگوید:
این پشت کوه عینعلی،
یه کاگلی اتاقکی واسهی ما دسپا کرده!
برادر بزرگترم رفته بود به سربازی
آن هم میگن کشته شده
تو آن جنگ با ارزونی.
بابام میگن با مرگ او پشتش دیگه شکسته شد
دو سال بیشتر زنده نبود
کی میشه که مادرمو
از کلفتی، از رختشوری
از پیسی و از نخریسی
از منّت همسادهها نجات بِدَم
چه غیرتی به کار زده
مادر من
تا ما به این قد برسیم.
و اینگونه شعرها نشان میدهد که چه سان با مردم درآمیخته و دفاع از حقوق بینوایان شهر و روستا را وظیفهی خود میدانسته است. در کتاب صد ماجرا از شیخ ابوسعید ابوالخیر آمده است که:
« شیخ را گفتند: فلان کس به روی آب میرود!
گفت: سهل است و زغنی و صعوهای نیز بر روی آب رود.
گفتند: فلان کس در هوا میپرد!
گفت: سهل است زغنی و مگسی نیز در هوا پرد.
گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود!
شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد ولی یك لحظه از یاد خدا غافل نماند.»
شهریار پس از شعور مذهبی، دارای چنین شعور مردمییی بود. در اسلام، ما خدمت به مردم را تکلیف شرعی میدانیم و مسئلهای واجب است، البته به وجوب کفایی و نه با شعار بلکه با شعور.
شعور ملی
دو ویژگی مهم در شخصیت شهریار یعنی «شعورمذهبی» و «شعور مردمی» سبب میشود که در چهل سالگی انقلاب و تحول عظیمی در روحیهی او رخ دهد. امام محمد غزالی هم در چهل سالگی راه خود را عوض کرد و تهافة الفلاسفه و المنقذُ منالضّلال را نوشت، مولوی رومی نیز در همین سن از قیل و قال و مدرسه دست شست و دل به آراء شمس تبریز باخت و فضولی کبیر هم در چهل سالگی گفت:
ای عقده گشای عرب و ترک و عجم
ائتدین عربی افصح خلق عالم
قیلدین شعرای عجمی عیسی دم
من تورک زباندان التفات ائیلمه کم
و در همین سن، خواجه احمد یسوی، پیر ترکستان، «دیوان حکمت» را سرود و یوسف خاص حاجب یکهزار و اندی سال پیش در خراسان مثنوی گرانجای«قوتادغوبیلیغ» این نگین درخشان تاریخ ادبیات ترکی ایرانی را به نظم درآورد و نیز «عاشیق پاشا» آن عارف دلسوختهی ما، باز در چهل سالگی «غریب نامه» را به نظم ساخت و در آن گفت:
تورک دیلینه کیمسهلر باخماز ایدی،
تورکلره هرگز کؤنول آخماز ایدی!
و شهریار بعد از شعور مذهبی و شعور مردمی، در چهل سالگی به « شعور ملی» هم دست یافت و یکباره فریاد برآورد که:
تهرانین غئیرتی یوخ شهریاری ساخلاماغا،
گئدیرم تبریزه قوی یاخشی یامان بللنسین.
و بر دامن مادر پارسای خود بوسه زد و سر بر زانویش نهاد و منظومهی جاودانهی «حیدر بابایا سلام» را سرود که بهگفتهی رهبر معظم انقلاب اسلامی حادثهای عجیب و عظیم بود.
این، بازگشت به خویشتن شهریار بود. همان است که غربیها نستالوژی مینامند. خود شناسی و به خود بازگشتن که مقدمهی خداشناسی است. تجلّی این شعور در شهریار او را شهرهی خاص و عام ساخت و آوازهاش مرزها را درنوردید بهگونهای که امروز به قولی 800 میلیون نفر با شعر و نام او در دنیا آشنا هستند.
بازگشت به خویشتن و شعور ملی در شهریار، سبب شد که «حبیب ساهر» ممثل ادبیات مقاومت ملی آذربایجان در رژیم منحوس پهلوی و «سهند»، حماسه پرداز بلند آوازهی سرزمین سرافرازها به جای رعدی آذرخشیها، رضا زاده شفقها، ناصح ناطقها. . . به او توجه کردند. او را خودی دانستند، گاه به نرمی و گاه به تندی به درد دل با او پرداختند و این «درد دل سرایی» و «استقبال» را در شعر معاصر آذربایجان ایران به سنتی بدل کردند، به گونهای که اکنون شما شاعری آذری سرا نمییابید که به استقبال «حیدر بابایا سلام» نشتافته باشد و با شهریار، این شعورمند مذهبی و مردمی و ملی درد دل نگفته باشد.
شهریار هنگام نشر«حیدر بابایا سلام» با مردمی رودررو بود که در حکم مرد سیلی خوردهی داستان معروف مولوی رومی در مثنوی بودند. بدین معنی که همان قسم که او بر اثر ضربه محکم سیلی نمیتوانست بیاندیشد، مردم نیز از شدت درد و رنج حاصل از هجوم وحشیانهی شوونیزم پهلوی و کارگزارانش به آرمان بزرگ و مقدس آذربایجان، نمیتوانستند به علل و عوامل واقعی واماندگیهای خود پی ببرند و راههای علاج و چاره را پیدا کنند. و شگفت آن که به جای دور شدن و فاصله گرفتن از «سیلی زن» گاه به او نزدیکتر میشدند[2] و او با منظومهی «حیدر بابایا سلام» حس اعتماد به نفس را به مردم آذربایجان بازگردانید و به ما این قدرت و توانایی را داد که فقط با تکیه بر خود بتوانیم اصالت فرهنگی و معنوی و استقلال مدنیت بینظیر خود را حفظ کنیم و به کیمیای عشق برسیم و از پای تا سر همه نور خدا شویم:
این سعادت را من از فرط ارادت یافتم،
یا اگر اغراق بود، از فرط استغراق بود!
رهبرم سرمشق قرآن بود و پیه چشم و شمع!
شهریارا عشق ما بی منّت مشّاق بود.
* * *
گرنور عشق حق به دل و جانت اوفتد،
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی.
از پای تا سرت همه نور خدا شود،
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی.
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود،
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی.
[1] برگرفته از سخنرانی افتتاحیهی كنگرهی ملی شهریارشناسی در دانشگاه آزاد واحد زنجان، آذرماه 1373.
[2] آن یکی زد سیلییی مر زید را،/ حمله کرد او هم برای کید را.
گفت سیلی زن:« سؤالی میکنم،/ پس جوابم گوی و آنگه می زنم.
بر قفای تو زدم آمد طراق، / یک سئوالی دارم اینجا در وفاق،
این سئوال از تو همی پرسم بگو، / حل کن اشکال مرا ای نیک خو!
این طراق از دست من بوده است یا، / از قفا گاه تو ای فخر کیاء؟»
گفت:«از درد ، این فراغت نیستم، /که در این فکر و تأمل بیستم.
تو که بی دردی، همی اندیش این، / نیست صاحب درد را فکر متین.
غفلت و بی دردیت فکر آورد، / در خیالت نکته ی بکر آورد.
دردمندان را نباشد فکر غیر، / خواه در مسجد برو خواهی به دیر!»