مشخصات کتاب
نام کتاب: دیدی از نوآوری های حبیب ساهر
ناشر: ساوالان
محل نشر: تبریز
سال نشر: 1357
موضوع: نقد ادبی
29 ص.
شرح كتاب
معرفی کنندهی اصلی حبیب ساهر در داخل و خارج، دکتر صدیق است که از سال 1348 به این کار همت گمارد. این کتاب در واقع مقدمهی وی است که بر مجموعهی شعر ساهر موسوم به «کتاب شعر ساهر» نوشت ولی به دسیسهی ادرهی نگارش رژیم ستمشاهی انتشار نیافت و از کتاب حذف شد.
در سال 1356 یکی از ناشران با اجازهی نویسنده آن را به صورت کتابی مجزا و کم حجم انتشار داد.
دیدی از نوآوریهای حبیب ساهر
منتقدان مترقی ادبیات معاصر آذری، «حبیب ساهر» را یکی از درخشانترین چهرههای شعر امروز آذربایجان میشناسند. وی در دو مجموعهی شعر با ارزش «لیریک شعرلر» و «کؤشن» که در سالهای اخیر در تهران چاپ کرده، به بلندترین ذروهی شعر معاصر آذری عروج کرده است.
دربارهی اشعار آذری ساهر خیلی بحث شده است: در آذربایجان شوروی، ترکیه، امریکا و ایران.* ولی تاکنون مطلب قابل ملاحظهیی در مورد آثار فارسی وی به چشم نخورده است.
به جز سه جزوهی «شقایق»، «افسانههای شب» و «سایه» که به هنگام جنگ جهانی دوم چاپ شدهاند، دو مجموعهی با ارزش «اساطیر» و «اشعار برگزیده» و مجموعهی حاضر نیز حاوی برخی از آثار فارسی این شاعر پر احساس آذربایجان است.
به عنوان خوانندهیی، من در این گفتار کوتاه خواهم کوشید تاثرات خود را از مطالعهی این مجموعهها به زبان آورم:
ساهر خود اشعار فارسیاش را از آزمونهای دوران اولی شاعریش به قلم میآورد، با تصریح اینکه در ایران از پیشگامان «شعر دنیوی» سرا و نجاتدهندگان شعر فارسی از باطنیت و «درویشمآبی*» و بعدها از ستایشگران مؤمن شاعران نوپرداز و انسانهای پیشرو و برجستهی فارسی زبان بوده است.
برای بهتر شکافته شدن مطلب، باید نظر خود را به زمانی که ساهر دست به آزمون شعری یعنی سرودن شعر به زبان فارسی زده است، معطوف داریم: حدود نیم قرن پیش، دوران «دسپوتیسم» و اختناق در شرق نزدیک که ادبیات با مشتی بدآموزیهای صوفیانه آلوده شده بود و محتویش جز تبلیغ اعراض از دنیا و خلق، گوشهگیری، ناتوانی و عجز انسان و بیتعلقی در حیات، خیالپردازی و نقش بر آب دانستن آرزوهای انسانی، و نیز نیایش و ستایش و تعلق و مدّاحی و گاه نیز نصایح و اندرزهایی و تدریس اخلاقیات مکاتب قرون وسطایی شرق و دانشهای «اسکولاستیک اسلامی» چیزی نبوده است.
شاعر این دوره در جوانی به «کسب کمال» میپرداخت و در پیری «به منطق گویا، مدیحسرای حضرت» میشد هدف از شعر را چنین توجیه میکرده که:
مرا نبود اندر حریم قربش راه
وسیله کردم در حق خویش مدح و ثنا
هنوز کو که ز مدحش چنانکه قصد نیست
دهم به نظم دری صد هزار زیب و بها.
- دیوان نثار تبریزی، ص 11-
تا به رغم حسود، «شمول رحمت حضرت» سبب شود که شاعر نیز همانند «بسی کسان که به برگ و نوا رسیدهاند» آبی زیر پوستش برود.
ساهر در چنین دورهیی به فعالیت ادبی پرداخت، که شعر فارسی را از چنگال کاخ و خانقاه نجات دهد. جالب است پیش از تلاطمات فرهنگی و ادبی در ایران، وی در چهرهی شاعری «ساتیریست» به شاعران خادم کاخ و خانقاه خطاب میکند:
نخست قافیهها را به رشته کش، زان پس
بساز شعر پریشان ز روی عشق و هوس
نویس فیالمثل از من، چمن به دفتر خویش
و یا پریش نویس و حشیش و کیش و سریش
........
چو شاعران سلف، با تصنع و اغراق
گهی ز چرخ بگو گه ز انفس و آفاق
ز رنج و محنت مردم همیشه غافل شو
ز حق کناره بگیر و مرید غافل شو
همیشه کهنهپرست و مدیحه گو میباش
که پایدار بماند هماره کاسه و آش!....
کار شاعر در آغاز به شعر، ستایش و پرستش جمال و کمال انسان و ترنم زیباییهای طبیعی سرزمینش آذربایجان است:
وصف سایهی صبح که سحرگاهان بر روی آب میافتد، فرش سبز رنگی که نو بهار از پای لاجوردی شط تا به پای کوه میگسترد، شبی که سوسکی میان برگ درختان به پردهی اسرار ترانهها از دلدادگی میسراید، صدای زمزمهآسای کشتزاران در آن دقیقه که خورشید به سوی باختر میخرامد، سخن از خیمه زدن بر سر چشمهی آب زلال، از تازگی و دلبری عهد شباب، از لرزش کبودهای زمرد بر میان پردهی زربفت مغرب، از باغ محبتی که برای دلبرش آراسته و در آن با محنت و رنج سبزه و گل به هم آورده و چون طاق کبود بر سرش سایبان ساخته و ......
در «لیریسم» ساهر، جز وصف زن و طبیعت و ترنم محبت دنیوی و عشق ملموس و بیزاری از «فناتیسم» و نیز باطنیت، چیزی نمیتوان یافت. زیبایی انسان و طبیعت با همهی حقایق و صور واقعی و اصیل خود در خمیر خانهی خیال ساهر شکلی بدیع، جاندار و جذاب مییابد. شاید این طبیعتگرایی شاعر غذای خود را از حیات خانوادگی او، از چادرنشینی پدرش، از کوههای پر برف و چمنزارهای سر سبز آذربایجان کسب کرده است. از داستانهای مادر سیاه گیسوی خمارین چشم خویش «که از ایل بایات بود و شبها قصه میگفت» الهام گرفته است.
شاعر در شعر غنایی فارسی خویش به حوادث و حقایق زندگی به نیروی تخیل، رمانتیکانه بال میبخشد و به پرواز درمیآورد و در عین حال با پرداختن به حیات و طبیعت و اخذ قوت و الهام از آن، نردبانی میآفریند برای بالا رفتن و صعود به مقام «شاعر خلق» در آثاری که به زبان مادریاش سروده و میسراید.
قهرمان اصلی لیبریسم فارسی ساهر «زن» است که تا حد شگفتآوری جاندار، واقعی و ملموس تصویر شده است:
جامه برکن ز تن ای ماهرخ زرین مو!
دور افکنده و با عشوه بیا در بر من
جسم عریان تو زیباست چو اندام ونوس
در صدف چند شوی ای دُر شهوار نهان!
شاعر، زن را که محبت دنیوی بدو ارزانی داشته است، خدای شعر و غزل و ستارهی زیبای آسمان هنر میداند و بر خاکنشینانی که از بتان عطرآگین بینصیبند و به نور شمع، زار و نژندمی نشینند و برای «یار خیالی و آسمانی!» ترانه میخوانند؛ دل میسوزاند و صریح و قاطع میگوید که: اگر جهان بی زن بود، چون گور سیاهی مخوف میگردید و زمانه به مراد هنر نمیچرخید، که:
«زن» است منبع الهام شاعران جهان
به نغمه رنگ زند «او»، به شعر بخشد جان.
این ستایشگر زیبایی و کمال، وقتی در مسیر اندیشههای تابناک عصر ما میافتد، همانگونه که پیشتر از دنیای مبتذل و منفذ تنگچشمی نثارها و فطرتها با گشادهرویی به درآمده بود، این بار نیز در جهان مجرد و محدود «تغزل» محبوس نمیشود. چرا که برای او، که میخواست «بیانگر دردها و محنتهای ایل خویش باشد»، زندانی تنگ و تاریک جلوه میکند. شاعر به هنگامی که:
راهی به صبح روشن آینده باز شد
چشم و زبان شاعر گوینده باز شد،
در دل آینهها، غیر رنگ خود و جز نقش هوسهای گران، نقش دیگری نیز میبیند.
ساهر با این شناخت، دل خویش را از زندان زلف یار رها میسازد و برای مردم زحمتکش و رنجبر دهات وطن خویش سرود میسازد. با جسارت به خود حق میدهد که به عنوان یک انسان «وارد جامعه» شود. چرا که در تعیین طالع خویش، خود را، فقط خود را محق میشناسد. سخن از دربهدریها به میان آورده و پایمردان به راه مؤمن را، آواز میدهد.
دیگر راهی که ساهر میباید بپیماید، شناخته و معلوم است دیگر وظیفهی او تنها وصف زن و طبیعت نیست. اگر به تعبیر «ق. جاهانی» منتقد معاصر آذربیاجان بگوییم: «اینک او شعر خود را در خدمت فرزندان وطن درمیآورد... و حیات پر مشقت و محنت بار مردم محروم وطنش را لمس میکند.»
این راه جدید لیریسم او دور است، اما در کنار وی واحهیی چون رویای دلپسند بشکفته است، راهی است که رهنمایش نور ماهتاب است و در افق خویش سراب را خاموش و محو خواهد کرد:
ای راه پر مصیبت و پر رنج بازگو
از داستان مردم بدبخت مستمند
...........
ای راه! قافلهمان میکند عبور؟
یا آخرین صدای درای شبانگه است؟
ای راه کاروان بنگر واحه شد پدید
خاموش ساز در افقت آن سراب را...
راهی است که اگر با قلب پر از عشق و امل در سراغ چشمهی آب حیات سپرده شود، به مانند بوستان، سبز و پر فروغ خواهد بود. چرا که این جز «راه زندگی» نیست و راه زندگی در هر نشیب، پرتگاهی ژرف و مرگبار دارد و در هر فراز، منظرهیی نغز و دلپسند.
ساهر وقتی این مسیر جدید را مییابد، دیگر غزل خویش را به روی مخملین گلزار قالیها نمیلغزاند، از نقوش دلربای آنها مفتون نمیشود. بلکه این بار وقتی گل مخمل را بر روی قالی میبیند، فریاد برمیدارد:
ترا در کارگاه سرد مرطوب
کدامین دست کرده این چنین خوب؟
.....
تو هرگز روی محرومان نبینی
گلی از باغ مسکینان نچینی
.....
تو نور حسرتی در چشم محروم
تو ای منسوج چین، ای دیبهی رم!...
و دست به سرودن و پروردن حماسههای بلند و بازگو کردن محنتهای این محرومان و ساکنان کارگاههای مرطوب میزند: داستان کنیزی که پدرش را بر سر آب کشتند و خانهاش را از سر کینه بگشتند و خودش را به سرا پردهی سلطان بردند (اشعار برگزیده ص 14) داستان «نارگیله»ی آذربایجانی که به گرمای هجیر، به قصر امیر که همه با کاشی سبزینه بیاراستهاند و آب در حوض رخامیاش چون گلاب میغلتد، بنشسته و در حسرت گذشتهی خویش است که بر خانهی چوبی بر آغوش شوی جوانش غنوده بود و اکنون آلت ملعبهی بردهفروشان گشته است (اشعار برگزیده ص 18).
****
ساهر به معنای واقعی کلمه، شاعری است میهنپرست و مردم دوست. در اشعاری که پس از حوادث متعاقب جنگ جهانی دوم سروده است، حسرتی دردناک در دوری از دیار خویش و آهی جانکاه در ماتم وطن لمس میشود. شاعر در سوگنامههای خود با غمی بزرگ از آشفته شدن صدای خویشتن، از زوزهی گرگان مردهخوار، که زمانی به کوه افتاده بود؛ و از تار و مار گشتن گلبنی که به دست خویش کاشته بود، از سوز برف و سرمای آذر ماه، از خشکیده شدن چشمهسارها، از کوچ مرغکان از صحن دلپذیر گلستان خود و سترده شدن جای پایش به دست باد ستمگر و خشکِ دی سخن میراند.
در دیار غریب، اشک بر گونه میساید، کوهها، دهات، چشمهسارها و آبشارهای وطنش را به یاد میآورد. و از بیرونقی «لاله» و از خرابی«قله» ناله میکند، تابش ماه از سوی «سرخاب» و وزش نسیم را از طرف «سهند» یاد میکند و میگوید:
خوشبخت آن کس است که در جنگ توروا
جان داده و، ندیده غم و ماتم وطن...
وی همیشه از «علت پنهان»، از «غم و درد نهان» نالان است. در دیار غربت مویه میکند، فریاد برمیدارد، از مصایب و محنتهای طاقتفرسای خود صحبت میکند که خواننده را در برابر بیداد و خیرهرویی بیگانه به خشم و نفرت وامیدارد. در جایی خطاب به اجنبی میگوید:
گر رفتم از دیار خودم، لیک کلک من
بر کوه و بر چمن ز هوس رنگها بزد
در زیر سقف کلبه غمگین رنجبر
شوم چو باد صبح به دل چنگها بزد
......
گر رفتم از دیار خود باز جان من
اندر هوای صاف وطن بال و پر زند....
این نشان میدهد که مویهگری و سخن از محن و مصایب به یک سو، شاعر همیشه امیدوار و استوار است. با شهامت و نفرت و انزجار خطاب به بیگانهی ستمگر که او را به جبر و زور به دست غربت واسپرده و خورشیدش را به دست عزراییل سرخین بال مغرب داده است، میگوید:
نه معبد کهنت چنگ میزند بر دل
نه خانههای پر از زرق و برق و آینهدار،
نه کوچههای پر از خاک و کوی و برزن تو
نه بقعههای گلی
مایههای بید و چنار
.......
ز بامهای گلی دودهای پیچنده
ز پشت پنجرههای شکسته نور چراغ
حکایتی به من بیدل خرین گویند
نظیر قصهی من
......
درخت سنجد اگر گل کند به راه گذر
به یاد من فکند ناگهان بهار مرا
به یاد آورد آن کوههای سبز و کبود،
دیار مرا.....
خشم ساهر وقتی به اوج و شدت میرسد که میبیند«شب تیره و غول سیاهی» اجازه نمیدهد که انسان «قدحی از بادهی هستی گیرد» و او را «تشنه لب و پویهکنان در دل گرمای تموز» به منزل شومی، به «سورگونگاهی» رهنمون میشود. و گرد ازجامه نیفشانده و سیر نادیده رخ یار، بند و سلسلهی پایش را میجنباند که«هنوز خانه به دوش، هنوز دربهدری». این زمان، خشم ساهر ترسانگیز و وحشتناک و برای «شب شوم» مرگآور است.
برو ای تیرگی شوم جهل دنیا را
تا منور شود از نور حقیقت یک دم
......
ای ابر تیره از افق شرق پرده گیر
تا تابد از کرانهی ما نور آفتاب......
خشم بر «دیوان دیوانگی و ستم» و دیوان سیاه که بر باغهایی که گلهای آن از خون جگر انسانها سیراب میشود، پرورش یافتهاند و پشت دیوار قصر خویش از آتش و خون اهریمن دوزخی ساختهاند و دستیاران آنان که «سرد و بسته رنگ و خنک»اند و غافل از محنت مردم همه شب به مردهخواری میپردازند و جام مرصع میگیرند.
*****
دیدن و فهمیدن این واقعیات و حقایق، ساهر را وادار میکند که با مهر پدرانه و انساندوستانه آدمها را آواز دهد برای پیریزی به نام آرزوهای مقدس خویش. در شعری خطاب به «فروغ فرخزاد» هنگام انتشار نخستین دفتر شعرش میگوید:
کوش تا هم ره ما سوی سحر رو آریم
آن سحرگه که در آن اندوه و دلتنگی نیست...
در جای دیگر:
در پی هر نو بهاری گر بود فصل خزان،
آدمی از دل نیفتد
زندگی بی فر نگردد
لاله در گلخانه بهتر میشکوفد...
**
شب اگر غمگین و تیره است
پیاش صبح است زیبا
زندگی زیبا و رنگین
این جهان زیبنده دنیاست
گر به باغی دهر «سزم» آرد زیان
رو به شبیخون برزند:
مرد باید ریشهی سزم آورد از بیخ و بنیان
روبهان را دور سازد از گلستان...
ساهر از سویی نیز به شاعران دروغین، کاذب، فرصتطلب و ابنالوقت که: «یک عمر دم از حکمت و اخلاق میزنند. در محفل دو نان صدرنشین میشوند، خانه را به بیگانه ارزان میفروشند که به جای لاله در آن علف هرزه بروید، انجمن میکنند و دیگران را از گلستان میرانند و چون آلپ نگین خیمه بر چرخ میزنند؛ هرزگان بیگانهپرستی که بر احباب شکست میآورند» نفرت میورزد و بر آنان- که در شاهکارهای آذریاش نیز مکرر به حسابشان رسیده است. مثلا در منظومهیی که خطاب به «شاعر حیدر بابا» سروده است اطمینان میدهد که شاخ مظالم به جهان غنچه و بر نخواهد داد، که جرم افسرده، مهر منیر نخواهد شد؛ که دنیای جوان، پیر نخواهد گشت. چرا که باور دارد:
هرگز این مشعل
هرگز این مشعل پر نور نگردد خاموش
هرگز این باغ نخشکد ز شره،
باز با ابری و بادی بشود بار آور...
به خصوصیات لفظی شعر ساهر که برسیم، صرفنظر از برخی ناهمواریهای خاص بیان که در کتابت فارسی همه آذربایجانیها کم و بیش تظاهر میکند، زبان شعر او را یکدست، هموار، ساده و بیتکلف خواهیم یافت که گاهی عین محاوره است و کلمهیی کم و زیاد ندارد:
گل ترنج شگفت و هوا معطر گشت
دوباره سار و پرستو به بوستان برگشت
بسان موج، نسیم از میان باغ گذشت
کنار دلکش دریا به زیر سد نشست
تصاویرش چنان ماهرانه و استادانه ساخته مسشوند که به یک لحظه در ذهن خواننده تجسم مییابند!
تاکها گیسو خشانده
رنگ خوشید سحرگه
در دل شبنم بمانده
روی سبزه
ژالههای سبز و زرین میدرخشد
چرخ ریسک بر سر آب روان
میخرامد...
**
کرجی که شده بر موج خروشنده سوار
از سر موج به دامان یکی موج دگر میافتد.
موج سرکش چو یکی اسب کبود است که گاه
روی پای عقبی میایستد!
کرجی که شده بر اسب سوار
میجهد بر سر آب...
**
میرود بر دل آب
باز برگشته ز نو
میشود غرق در آب...
****
استاد حبیب ساهر با غلا گرفتن و بهرهوری از گنجینهی ادبیات آذری و تاثیرپذیری از مدنیت بومی آذربایجان، مسیر جدیدی را در شعر فارسی گشوده است. در آغاز گفتار نشان دادیم که او چگونه نزدیک نیم قرن پیش پا از محدودهی تنگ شعر کلاسیک بیرون گذاشت و باری تفهیم عصرگرایی و نوجویی در ادبیات و علیالخصوص در ساحهی شعر پیشگام شد و خدمت عظیمی به فرهنگ و ادبیات بومی کرد.
خود به این واقعیت مکرر اشاره میکند: در منظومهی «خاطرات» که به زبان آذربایجان سروده، از باروری شعر جدید در خراسان، اصفهان و تهران و از «تقی رفعت»ها و کارهای خود و جز اینها سخن به میان میآورد. در آثار فارسیاش هم به این نکته برخورد میکنیم:
نخست من، ز رخ این عجوز افسونکار،
شبانه پرده گرفتم، به خلق بنمودم.
نخست من، بشکستم طلسم عرف قدیم
به سوی عالم زیبا دریچه بگشودم...
**
به سایهها بردم سایه روشن رنگین،
که سایه بر رخ شعر کهن فرو افکند.
اگر چه کهنهپرستان گریستند به من،
و لیک نسل جوان زد به شعر من لبخند...
آیا نقش ساهر در نشأت و گسترش شعر معاصر فارسی در چه حدود است و وی پیرو یا موجد کدام سبک جدید؟
دیدیم که چگونه استاد ساهر از چارچوبهی تنگ شعر خانقاهی پا بیرون نهاد، اما وزن سنتی عروض را به دور نریخت. تنها در «اساطیر»، «اشعار برگزیده» و مجموعهی «کتاب شعر ساهر ج-1 و 2» به مقدار اندک شعر نو- درمعنای فرم و شکل شعری برخورد میکنیم. از سوی دیگر میبینیم که شعر فارسی ساهر از حیث محتوا شعر نو به معنای واقعی کلمه است و خود پیوسته ستایشگر و مشوق شاعران نوپرداز و معاصر است.
برخی را عقیده بر این است که شعر فارسی ساهر پلی است میان شعر کلاسیک دوران مشروطیت و شعر معاصر نیمایی.
پیش از هر چیز باید توجه به این نکته داشت که ساهر یک شاعر فارسی زبان نیست. در سرزمین خود، شعر بومی مردم آذربایجان را به اوج کمال رسانده است و منتقدان آذربایجان شوروی و ترکیه او را درخشانترین چهرهی شعر آذربایجان ایران میدانند و بنابراین شعر فارسی وی هم بیش از هر چیز تحت تاثیر «مکتب ساهر» در شعر آذربایجان قرار دارد. خود گوید:
ساز من گر نغمهی دیگر نوازد، دوستان!
«ساز ترک» است و بسی افسونگر و جانپرور است.
این صدا و زمزمه از چشمهسار دیگر است.
«نسل جوان بر شعر او لبخند میزند و کهنهپرستان بر او میگریند» و این «ساز ترک» به شورهزار محیط، بذری پاشید که اگر چه یک چند، چون خار خشک بیابان غنچه و بر نداد و لیک کمکم باران بر آن فرو بارید و از بذرش نهالی بارور شکفته گشت:
به شورهزار محیط از چه بذر من یک چند
چو خار خشک بیابان نداد غنچه و بر
و لیک کمکم باران بر آن فرو باید،
شکفته گشت ز بذرم نهال بار آور...
ساهر در شعر معاصر فارسی، با الهام و اخذ قوت از مدنیت بومی آذری و ادبیات و شعر معاصر آذربایجان، راه جدیدی گشوده است که شاعران آذربایجان و شارگردان او و پیروان فارس اشعارش آن را میپیمایند، دلبستهی او میشوند. زبانش را میآموزند و شعرش را ترنمکنان، این راه را به کمال میرسانند:
این راه را باید طی کردن آن چنان
کز کاروان علم و ادب دور ناشویم.
این نور کز کرانه به راه اوفتاده است:
باره حیات باشد، آن راه بسپریم.
بشکسته این طلسم و در آن رخنهها کنیم
در باغ سبز شعر نوین خیمه بر زنیم.