کتاب «سلطان ولد، فرزندی زیر سایه‌ی پدر؟» در 353 صفحه (قطع وزیری) به قلم استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق توسط نشر تکدرخت منتشر شد. سلطان ولد نخستین ترکی‌سرای صاحب دیوان آسیای صغیر - فرزند مولانا جلال الدین محمد مولوی رومی- قرن‌هاست که زیر سایه‌ی نام شکوهمند پدر خود پنهان است. گرچه او شخصیتی خودْویژه دارد و خلاقیت، نوآوری، شجاعت، جسارت و عملگرایی وی خود سبب قبول خاطر، آوازه‌ی بیش از پیش و جاودانگی مولانا شده است اما هیچ گاه او را به تنهایی نستوده‌اند، همیشه «فرزند مولوی» نامیده‌اند. در  پژوهش حاضر، مؤلف جهات و ابعاد شخصیتی دور از چشم و پنهان سلطان ولد را که تا کنون مورد غفلت و حتی تحقیر و تخفیف واقع شده است، باز می‌نماید.

 کتاب «سلطان ولد، فرزندی زیر سایه پدر؟» به قلم دکتر حسین محمدزاده صدیق

در زیر فصلی از کتاب را می‌خوانیم:

جفا به سلطان ولد

1- تخفیف و تحقیر

برخی از پژوهشگران ترکیه و ایران اغلب کوشیده‌اند سلطان ولد را زیر سایه‌ی پدر بنهند و حتی او را گم کنند. سنگ بنای این نگرش را در ایران جلال همایی و در ترکیه تحسین یازیچی گذاشتند. پژوهشگران بعدی هم بی آن که تحقیقی کنند، در نگاشته‌های خود حرف‌های آن دو را در هر دو کشور عیناً و یا گاه با تغییراتی در لفظ تکرار کردند.

مثلاً این عبارت از مصحح انتهانامه در واقع با تغییراتی اندک در الفاظ از مقدمه‌ی جلال همایی بر ولدنامه برداشته شده است:« در میان فرزندان جسمانی مولانا تنها کسی که تا اندازه‌ای لیاقت و شایستگی برای جانشینی پدر را داشت همین سلطان ولد بود.» [1]

یا مثلا ذبیح الله صفا[2] درباره‌ی او گوید:

«دیوان قصائد و غزل و رباعیات [سلطان ولد] که نسخه‌ی چاپی آن به تصحیح نافذ اوزلوق 12719 بیت دارد که همه‌ی آن‌ها به پیروی از روش مولوی ساخته شد. ولی سراسر از جمله‌ی اشعار متوسط و گاه سست و معمولاً خالی از گرمی و شوق و حدّت احساسات و وسعت مشرب و لطافت ذوق است که در آثار پدرش ملاحظه می‌کنیم . . . »[3]

و سپس از مثنوی‌های سه‌گانه‌ی سلطان ولد یاد می‌کند و می‌گوید:

«. . . گفتار شاعر در این منظومه‌ها نیز غالبا متوسط و گاه سست است و گویا شتاب فراوان سلطان ولد در اتمام مثنوی‌های خود، علت این حالت بوده باشد.»[4]

اما به نظر من، سلطان ولد، هم در شیوه‌ی سخن‌سرایی و هم در خط سیر اندیشه، راه مستقل و کاملاً خودویژه‌ای پیموده است. و تأکید می‌کنم حتی برای این که تقلید از مثنوی مولوی نکند، ولدنامه را در اقتفای حدیقه‌ی سنایی سروده است.

در طریقت هنگامی که مریدی به مقام مرشدی و اولیایی می‌رسید، گرچه کم و بیش در گفتار و کردار تحت تاثیر و در سایه‌ی شیخ و مرشد خود بود، ولی در طریقت سلسله‌ی جدیدی بنیان می‌گذاشت. بر دوش مرشد خود می‌ایستاد ولی گام‌های جدید برمی‌داشت. مثلاً مریدان شیخ نجم الدین کبری معروف به شیخ ولی تراش هر کدام طرایق جدیدی بنیان گذاشتند، مانند شیخ نجم الدین رازی، سیف الدین باخرزی،‌ سعدالدین حموی، مجدالدین بغدادی. اما به هر حال حذف و منسی کردن شیوه‌ها و روش‌های قدما کاری لغو،‌ بیهوده و گاه مضرّ است. صد البته هر مرشد و نخبه‌ی دیار عرفان، مانند جهان علم و دنیای هنر پیوسته بر بستر گذشتگانش رشد نموده است. بد اقبالی سلطان ولد این است که پسر مولانا بود نه مریدش.

حسادت به سلطان ولد از روزگار خود او شروع شده است و خودش بارها رنجش خود از حسودان و منکران را بر زبان آورده است.

 

و اما تخفیف سلطان ولد را که جلال الدین همایی شروع کرد، اول بار تحسین یازیجی در انسیکلوپدی اسلام به زبان آورد. پس از او، گؤلپینارلی کم و بیش ادعاهای بی سر و ته آن دو را در سخنان خود گنجاند. در ایران هم هر کس در این وادی وارد شد، تحقیق نکرده به تکرار سخنان همایی پرداخت.

محمد علی موحد در تخفیف سلطان ولد چنین ادعای نابجایی دارد:

«بدیهی است که سراج الدین مثنوی‌خوان هر چه زور بزند،‌ متاع کم‌مایه‌ی سلطان ولد در برابر گنجینه‌ی شاهوار مولانا توفیق نمی‌یابد. سلطان ولد چنان می‌پندارد که جاذبه‌ی خاص مثنوی مولانا وزن آن است، و در ابیات آغازین آن که به نوای نی خوانده می‌شود، پس مثنوی دوم را به همان وزن مثنوی مولانا می‌سراید و در افتتاحیه‌ی آن در برابر نی‌نامه‌ی مولانا:«بشنو از نی چون شکایت می‌کند» رباب‌نامه‌ی خود را می‌گذارد:«بشنوید از ناله و بانگ رباب». تقلای سلطان ولد برای رقابت با پدر حقیقتاً رقت انگیز است.»[5]

اما از خود سلطان ولد بشنویم که علت سرودن ابتدانامه را چه می‌گوید:

«سبب انشای مثنوی ولدی در بیان اسرار احدی آن بود که حضرت والدم و استادم و شیخ سلطان العلماء و العارفین مولانا جلال الحق و الدین محمد بن الحسین البلخی – قَدَّسَنا الله بِسرُّه العَزیز- در مثنوی خود قصه‌های اولیاء گذشته را ذکر کرده است و کرامات و مقامات ایشان را بیان فرموده، غرضش از قصه‌های ایشان اظهار کرامات و مقامات خود بود و از آن اولیایی که همدل و همدم و همنشین او بودند مثل سلطان الواصلین سید برهان الدین محقق ترمدی و سلطان المحبوبین و المعشوقین شمس الدین محمد تبریزی و قطب الاقطاب صلاح الدین زرکوب قونوی و زبدة الاولیاء و السّالکین چلبی حسام الدین ولد اخی ترک قونوی – عَظَّمَنا الله بِذِکرهم- احوال خود را و احوال ایشان را به واسطه‌ی قصه‌های پیشینیان در آنجا درج کرده، چنان که فرموده است:

خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران

گفته آید در حدیث دیگران

لیکن چون بعضی را آن فطانت و زیرکی نبود که مصدوقه‌ی حال را فهم کنند و غرض او را بدانند این مثنوی مقامات و کرامات حضرتش را و از آن مصاحبانش که همدم او بودند که:

بیت

مقصود ز عالم، آدم آمد،

مقصود ز آدم، آن دم آمد!

شرح کرده شد تا مطالعه کنندگان و مستمعان را معلوم شود که آن همه احوال او و مصاحبانش بوده است تا شبهت و گمان از ایشان برود زیرا چون فهم کنند که این اوصاف همان اوصاف است که در قصه‌های ایشان فرموده است، معلوم کنند که مقصود احوال خود و مصاحبانش بوده است. و حکمتی دیگر آن است که آنچه مولانا – قَدَّسَنا الله بِسرّه العزیز- فرمود قصه‌های پیشینیان است، در این مثنوی قصه‌هایی است که در زمان ما واقع شده است. غرض دیگر آن که مرید باید که به اخلاق شیخ خود متخلّق گردد و پیروی شیخ کند. همچو مأموم به امام و مقتدا با مقتدی مثل خرقه پوشیدن و سرسپردن و سماع کردن و غیره از اعمال شیخ آن قدر که تواند چنان که می‌فرماید «تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ الله» و هم حضرت والدم مولانا – عَظَّم الله ذکره- مرا از برادران و مریدان و عالمیان مخصوص گردانید به تاج «اَنْتَ اَشْبَهُ النّاس بی خَلْقاً و خُلْقاً» این ضعیف نیز بر وفق اشارت حضرتش به قدر وسع طاقت اجتهاد نمود که «لایُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلا وُسْعَها» و بر مقتضای «مَن اَشْبَه اَباه فَما ظَلَم» در موافقت و متابعت و مشابهت حضرتش سعی کرد. حضرتش دواوین در اوزان مختلفه و رباعیات انشاء فرمود به طریق متابعت دیوانی گفته شد. آخرالامر دوستان التماس کردند که چون به متابعت مولانا – قَدَّسَنا الله بِسِرُّه العَزیز- دیوانی ساختی در مثنوی نیز متابعت لازم است. بنابر آن و جهت آن که خود را مانندای حضرتش گردانم . . . در این مثنوی شروع رفت تا هم از پی ضعیف نیز بعد از رحلت یادآوری بماند.»[6]

و در بیان علت سرودن مثنوی انتهانامه گوید:

«چون دو دفتر از مثنوی تمام شد، درِ موعظه و نصیحت را از طریق نظم بسته بودم که آنچه که گفته شد اگر خلق بدان عمل خواهند کردن کافی است و تمام. پس عالم خموشی پیش گرفته بودم و به عالم باطن مشغول شده. در عین آن خموشی الهام حق دررسید بی‌چون و چگونه که به پند و موعظه مشغول شو که آنچه در عالم خموشی می‌طلبی در بیان و گفتار حاصل شود که «خَیرُ النّاسِ مَنْ یَنفَعِ النّاس» پس لازم شد امتثال امر حق تعالی کردن و به دفتر ثالث مشغول شدن زیرا که ثالث کمال است و کمال در سوم است. نی در وضو هر عضوی را که یکبار بشویند نماز بدان وضو جایز است. اگر دوبار شویند فضیلت و ثواب آن مضاعف می‌گردد و چون سوم بار بشویند تمام است و کمال. اگر چهارم بار بشویند ثواب نباشد زیرا که ثواب و کمال در سه بار شستن است . . . بنابر این معنی دو مجلد مثنوی در باب نصایح گفته شد به عبارات و امثال مختلف بر وفق کلام مجید تا خلایق از مناهی مجتنب شوند و به انابت و طاعت مشغول گردند به امر حق تعالی و بر وفق سنت رسول – صلی الله علیه و سلّم- در مجلد ثالث شروع رفت امید است که حق تعالی این را نیز به اتمام رساند. ان شاء الله تعالی.»[7]

به خلاف ادعای مصحح ابتدانامه، باید گفت که مثنوی‌های سلطان ولد اولین و موثق‌ترین منبع در داستان زندگی خاندان مولوی است. به گونه‌ای که همین مصحح با تلخیص این کتاب، کتابی با عنوان قصه‌ی قصه‌ها ترتیب داده و در آنجا گفته است که موضوع ملاقات مولانا با شمس تبریزی را سلطان ولد موضوع ولدنامه کرده است و:

«گزارش سلطان ولد گواهی دست اول نزدیک‌ترین و مطلع‌ترین شاهد آن ماجرا است . . . همچنان که نماز بی الحمد نمی‌شود، هیچ کار جدی درباره‌ی مولانا بدون دقت و تأمل در زیر و بم گزارش سلطان ولد میسر نیست.»[8]

عمل تبویب کتاب قصه‌ی قصه‌ها خود ناقض ادعای سطحی بالاست.

2- افعال ناصواب تحقیر کنندگان

تحقیر کنندگان سلطان ولد در واقع دو فعل ناصواب انجام داده‌اند. ابتدا بزعم خود خطای ترکی‌‌دانی و ترکی‌نویسی را از سلطان ولد پاک کرده‌اند و سپس از نظر علم و سواد ظاهر او را که مدرّسی چون مولوی داشته است کوچک و حقیر دانسته‌اند و برای اثبات این موضوع، به قول ناروا و نابجای جلال همایی استناد ورزیده‌اند.

دومین خطا دم فرو بستن به وقت گفتن است. اینان از معرفت و ادراک ولد، خدمت‌ها که به مکتب و اندیشه‌ی مولوی کرده است، ذوق و صفای قلبی‌اش که پرورش‌یافته‌ی نفس مولوی و شمس تبریزی است و هم‌روزگارانش او را ستوده‌اند و جان و دل اُمرا و حکمای وقت را که پیش از آن با همه‌ی دبدبه و خدم و حشم که داشتند در صف نعال خانقاه مولوی انتظار دیدار می‌کشیده‌اند، طالب و مسخّر خود کرده است، سخن نمی‌گویند. با این بی‌مهری، سلطان ولد را چنان بی‌پیرایه و بی‌بضاعت جلوه می‌دهند که چیزی شبیه به یک عروس عجوز می‌شود. اینان در واقع القاء‌ می‌کنند که اگر به سلطان ولد توجه کرده‌اند و به افتخار نشر این اشعار نائل آمده‌اند به خاطر قصه‌ای است که درباره‌ی مولوی و شمس پرداخته است. اگر سخن ولد حجت و سند است، چگونه است که سخنان او درباره‌ی خدماتی که در احیاء و گسترش مکتب مولوی و شناسایی شمس، صلاح‌الدین و حسام الدین کرده است، مورد استناد نیست؟

چون غرض آمد، هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

داستانی که سلطان ولد در ابتدانامه از شمس و مولوی بیان می‌دارد چنان لطیف، صادقانه و وارسته از اسطوره‌پردازی و زوائد است که حتی خود حریف، نام کتاب را قصه‌ی قصه‌ها گذاشته است. سیر روایی داستان واقع‌گرایانه است و به نحوی پیش می‌رود که ظنّی باقی نمی‌گذارد که سلطان ولد خود، بعینه واقعه را ملاحظه کرده است و سعی نداشته از پدر خود اسطوره بسازد. چنین کسی را نمی‌توان متهم به مریدبازی و فرقه‌‌سازی برای کسب شهرت و موقعیت عرفانی کرد، آن چنان که در میان برخی فرق یافت می‌شود. حکایاتی که در دست است نشان می‌دهد بر خلاف بسیاری از سلسله‌های عرفانی که فرزند جای پدر را می‌گرفته است، سلطان ولد با تواضع بسیار از حسام الدین چلبی می‌خواهد رهبری یاران را بر عهده گیرد و دوازده سال در خدمت و ارادت به حسام الدین چلبی غفلت نمی‌ورزد و حتی برای چهار فرزند پسر خود نام‌های چلبی عارف و چلبی عابد و چلبی زاهد و چلبی واجد برمی‌گزیند. او در واقع رسول و پیام‌رسانی است که واقعه‌ی ظهور شمس و طلوع مولانا و اندیشه‌های ناب را به اقصی نقاط منتشر کرده است و با این کار خدمتی بسزا در حق بشریت به انجام رسانده است:

لم یَشکُرِ المَخلوق،‌ لَم یَشکُرِ الخالِق.

همایی و تاثیر پذیرندگان او را در ستایش خدمات سلطان ولد  همین بس که اشعار او را برای واکاوی و بررسی حوادثی که مابین شمس و مولانا گذشته است، دستمایه‌ی کتاب خود قرار می‌دهند و بوسیله‌ی سلطان ولد سعی می‌کنند به آنچه درباره‌ی مولوی و شمس بر زبان می‌آورند صحّه بگذارند.

سلطان ولد با این که در منطقه‌ی آنادولو از مادری متعلق به آن آب و خاک متولد می‌شود و در محیطی ترک زبان می‌بالد و ترکی برایش زبان مادری به حساب می‌آید، در سرودن شعر فارسی بویژه در قالب مثنوی، مهارتی قابل تحسین توام با ذوقی لطیف و عارفانه دارد. نه چنین است که بتوان به خاطر ابیاتی چند که از ایراد عمدی قافیه خالی نیست، خط خطا بر آثار او کشید و چشم را به آن همه ابیات ناب و آراسته به صنایع ادبی و ذوق عرفانی او بست و به تخفیف و تضعیف وی پرداخت. قطعاً تربیت و تدریس مولوی به عنوان پدری نمونه، در رشد و بالندگی شعری او مؤثر بوده، آن چنان که در پرورش روح و جان وی موفقیتی بزرگ به دست آورده است. به جرأت می‌توان گفت آثار مولوی فقط مثنوی، فیه ما فیه، مجالس سبعه و غزلیات نیست بلکه سلطان ولد به عنوان مفسّر اندیشه و سلوک شمس و مولوی و شکافنده‌ی رموز مکتوبات آن دو و مؤلف چند کتاب عرفانی مستقل و به عنوان یک عارف و تکمیل‌کننده‌ی فرایند حرکت، جنبش و جوشش معنوی شمس و مولوی و رساندن این امانت به نسل‌های بعدی نیز یکی از مهم‌ترین آثار مولوی به حساب می‌آید که حیات خود را تا زمان حال ادامه داده است. اینان همه یک وجودند در جلوه‌های مختلف. دست مولوی از آستین سلطان ولد بیرون می‌آید:

جان گرگان و سگان از هم جداست،

متحد جان‌های مردان خداست.

 سلطان ولد از این باب حتی از حسام الدین چلبی مؤثرتر، مهم‌تر و به جریان معنوی و عرفانی شمس و مولوی خادم‌تر است و بشریت به وی مدیون‌تر. آنچه امروز از شمس و مولوی در دست ماست که سینه به سینه و نسخه به نسخه تا زمان حال رسیده است حاصل کوشش‌، همت و صفای باطنی او و مجموعه‌ای است که با درایت و راهبری وی راه و روش شمس و مولوی را تکمیل کرده است.

این عمل – تخفیف - تا جایی تسرّی پیدا کرده است که هرکس از نوقلمان خواسته‌اند درباره‌ی او سخن گویند حتماً به گونه‌ای به کنایه به تخفیف او پرداخته‌اند. مثلاً یکی می‌نویسد:

« اگر سلطان ولد برای ترکیه اهمیت دارد، برای ما که عطار و سنایی و مولوی را داریم پسر این بزرگوار چندین جلوه‌ای پیدا نمی‌کند!»[9]

 



[1] انتهانامه، ص نُه.

[2] ذبیح الله صفا، مؤسس و عضو لژ فراماسونری صفا.

[3] تاریخ ادبیات ایران، ج 3، بخش 2، ص 707.

[4] همان، ص 709.

[5] ابتدانامه، خوارزمی، ص 11.

[6] ولدنامه، ص 3و 4.

[7] انتهانامه، ص 8.

[8] قصه‌ی قصه‌ها.

[9]  http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/

«ماه در برکه»

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید