با نام «شيخ محمود شبسـتری» و «گلشـن راز» در سال 1341هـ. آشنا شدم. نوجوان هفـده سالهی کنجکاوی بودم که در تبريـز تقريبا همهروزه عصر، به کتابخـانهی «تربيـت» میرفتم و هر روز با کتابهايي مشغول میشدم. از «لـباب الالباب» گرفته تا «مجمع الفصحا» را ورق میزدم و يادداشت برمیداشتم، قصيدهی «مير فندرسکی» را حفظ میکردم، برای کشف مجهولات خود به «کشف الذنون» سر میزدم و «گلشن راز» را در خدمت حکيم فرزانهی عصر، مرحوم «محمد حسن برهانی»، کاشف اسرار علايق نامريي مشائيون و عـرفا تحصـيل میکردم؛ فيلسـوف مظلـومی که از کسـوت اهل ظـاهر به در آمـده، به کتابداری در مخزن گنجينهی مرحوم تربيت مشغول بود. هم او مرا با مرحوم «عبدالصمد امير شقاقی»، نحوی و لغوی و اديب نامآور تبريز، آشنا ساخت و به خوشهچينی از محضر ايشان در تحصيل عاشقانهی«مفاتيح الاعجاز فی شرح گلشن راز» پرداختم. دريغـا که هر دو استاد فرزانه قلم بر دست گرفتن و يادگار مکتـوب بر جای گذاشتن را دون شأن خود دانستند و رخت از جهان بربستند و ميراث معنویشان وارث نشناخت و پراکنده شد.
در سال 1343هـ. به امر و تشويق مرحوم «امير شقاقی»، با غور در تذکرهها، به تدوين شرح احوال شـيخ محمود پرداختم. در آن حال و هوای نوجـوانی. چهقدر خوشحـالی میکردم و در پوسـت خود نمیگنجـيدم که مثلا، میتوانستم اثبات کنم روايت مرگ او در720 هـ . نادرست است و از مؤلفين «تذکرةالشعرا» تا «آتشکدهی آذری» و نيز «نتايج الافکار» و «حاج ميرزا آقاسی» بانی سنگ مزار شيخ محمد، همه بيراهه رفتهاند و فقط «اميـن احمـد رازی» راست گفتـه است که: وی در سال 725هـ. فـوت کرده است! و آگاهیهايي از «مرات المحققين» و«حق اليقين» وی به بازنويسی حواشی عوراف المعارف، «چاپ شيراز» میپرداختم و به دنبال «سعادتنامه» میگشتم و «شاهدنامه» و روايات «مجالس العشاق» را رد می کردم و ...
هر چند هفته يکبار، عصر پنجشنبه، به محضر دو قطب و شيخ ذهبيه، مرحومان «شمس الدين پرويزی» و «دکتر گنجويان» میرفتم و همه جا به دنبال کشف رموز خفته در ادبيات «گلشن راز» بودم.
در سال 1344هـ. تقريبا همهی ادبيات «گلشن راز» را حفظ کرده بودم و تلاشی ناموفق داشتم که اين 999 بيت فارسی را به شعر ترکی برگردانم و از اين که «شيخ محمود شبستری» اين مفاهيم عاليه را چرا جامهی فاخر ترکی در برنکرده است، رنجور میبودم! و اين رنجوری را پيش همگان بر زبان میآوردم. روزی مرحوم «علی اکبر وقايعی»، واعظ عارف سرخاب، محلهمان، مرا پيش خود فراخواند و گفت: «گلشن رازی ترجمه ائدهنين جيسمينده شيخ محمودون روحو حلول ائتمه ليدير.»
و آب بر آتش سوزان طلب من ريخت. به اشارهی پدرم به تحصيل «عقدالفـريد» در خدمت ايشان پرداختم، سپس دانـشجوی «زبان و ادبيات فارسی» شدم و بتمامی مسير عوض کردم و ماجراهای سياسی رنگارنگی از سر گذراندم و ...
بعدها، اين عشق اوليهی نوجوانی پيوسته با من بود. چاپهای مختلف «گلشن راز»، نسخ خطی و متون چاپی شروح مختلف آن را شناسايي و بررسی کردم. سالی نيز هوس کردم در«تربيت معلم» در درس«متون عرفانی»، «گلشن راز» را تدريس کنم و چنان سختی کشيدم، که مپرس!
در فروردين 1380هـ. برای معرفی دو کشف ادبی خودم: «ديوان بايرک قوشچو اوغلو» و «قارا مجموعهی شيخ صفی الدين اردبيلی» به آکادمی علوم جمهوری آذربايجان دعوت شدم. در دومين روز اقامتم به سراغ نسخهی خطی «ترجمهي ترکی گلشن راز» خفته در مخزن نسخ خطی شهر باکو رفتم. گرچه همه جا در باکو، هرکس با روی گشـاده به استقبالم میآمد، اما فتوکپی اين نسخهي خطی را به سختی توانستم بگيرم. در آخرين روز اقامتم، پس از 14 روز اصرار و سفارش و ... چون گنجی به سينه فشردم و با خود به ايران آوردم.
آنچه زير دست خواننده است، همين نسخه است که بيش از شش ماه، هر روز به طور متوسط دو ساعت برای قرائت و مقابلهی آن با متن فارسی وقت صرف کردهام و اينک ثواب حاصل کارم را به روح استادان «گلشن راز» دوران نوجوانيم، مرحـومان: محمد حسـن برهانی، عبدالصمد امير برهـانی، علی اکبر وقايعی سرخابی، نثار میکنم. خداوند ارواح طيبهی اين بزرگان را قرين رحمت سازد! بیگمان ارواح اين سليمانهای ملکانديشه، کار علمی ناچيزم، اين پای ملخ را، هنر از موری چون من خواهند شناخت.
1. در قرائت متن، همهی تلاشم مقصور بر اين بوده است که کلمهی ناخوانده و ناشناخته باقی نماند. با اين همه، باز هم متن تنقيحی را آلوده به سه نقطه و دو چنگ ساختم.
2. سعی کردم متن را با املايي نسبتاً معقول آماده سازم، اما، ويژگیهای تلفظی سدهی نهم هجری را حفظ کردم.
3- متن فارسـی را هم، با استفـاده از اين ترجـمه، تصحيح و بازسازی کردم. و ايـن متن تصـحيحی، تفاوتهايي با همهی متنهای چاپ شده تاکنون، دارد.
4- ادبيات هر دو متن ترکی و فارسی را شمارهگذاری کردم و در بخش تعليقات (= آچيقلامالار) برخی توضيحات کوتاه در مقابل شمارههای ابيات ترکی افزودم.
5- برای نشان دادن ابياتی که بوی ترجمه میدهد شمارههای ابيات فارسی را در سمت راست هر بيت ترکی، داخل ابروان آوردم.
6- منابع مورد استفاده را در، فهرست منابع شمارهگذاری کردم و اشاره به هر کدام از آنها را با حرف م و شماره مربوط مشخص ساختم. حاصل کار اينک در دست و بیگمان به مصداق:
«از غلط بيرون نباشد هيچ خط،
خط تقدير است بيرون از غلط.»
از خبط و خطا و ذلت خالی و عاری نيست. هر بزرگواری که سهوهای احتمالی من را گوشزد کند، و يا ارائـهی طريق نمايد، من و خوانندگانم را مديون خود خواهد ساخت. و اميدوارم که اهل فن به نقد فنی و اظهار نظرهای مستدل بپردازند. اما از خداوند میخواهم که حاصل رنج شبانهروزی من را، دستآويز راحتطلبانی که از روی حسـادت و يا خـباثت، دست به قلم خواهنـد برد و با سخنان بی سر و ته به تخريب آنچه ساختهام دست خواهند زد، قرار ندهد و دست آنان را در تجاوز به اين حريم پاک، کوتاه کند.
نخستين آگاهیها پيرامون ترجمهی «گلشن راز» به ترکی، در کاتالوگهای نسخ خطی کتابخانههای وين و پاريس به دست ما رسيده است. و پرتچ (W.Pertsch) و ب. فلمينگB.Flemming)) در کاتالوگهای نسخ خطی خود که در 1968م. و 1889م. چاپ کردهاند، مترجم تـرکی «گلـشن راز» را «دستازی» (؟) مینامند!2
محمد بورسهای در کتاب گرانقدر «عثمانلی مولفلری» در مادهی «عاشيق علی پاشا» گويد که مخدوم وی «الوان چبلی شيرازی» توانسته است «گلشن راز» را به ترکی ترجـمه کند.3
محمد عـلی تربيت نيز در اثر نفيس«دانشمندان آذربايجان» گويد که در سال829 هـ. شاعری موسوم به شيرازی به ترجمهی منظوم ترکی گلشن راز دست زده است4 و دو بيت نخست آن را آورده است. وی از نسخههای خطی استنساخ شده به سال 871 هـ. که در کتابخانهی شخصی وی بوده، سخن به ميان میآورد.
مرحوم عبدالباقی گولپينارلی در ترجمهی منثور خود از گلشن راز، ترجمهی شيخ الوان ولی شيرازی را به راستی برگردان موفق مینامد5و استاد مرحوم محرم ارگين در شمارهی چهارم از مجلهی «تورکديلی و ادبيات درگيسی» مقالهای کوتاه با عنوان «گلـشن راز ترجمهسی» نگاشته است و آن را به لحاظ تاريخ زبان ترکی بسيار با اهميت توصيف کرده است.
شيخ الوان ولی شيرازی، مريد حاج بايرام ولی، يکی از پيروان مکتب عرفانی مولويه، در منظوم ساختن «گلشن راز شبستری» در ترکی، فقط نقش يک مترجم را ندارد. او، فرازهايي از انديشههای محی الدين ابن عربی، شيخ عطار و مولانـا را اخـذ کرده است و در واقع، اين اثر را با اخذ قوت و الهام از «گلـشن راز» اثر«شيخ محمود شبستری» در ترکی «تصنيف» کرده است نه «ترجمه». و به احترام شيخ محمود، انديشههای عرفانی خود را در قالب اثر پرآوازهی وی بر زبان جاری ساخته است و در زبان ترکی ما، يکی از زيباترين متون عرفانی اسلام را آفريده است. هم از اين روی، ما لفظ «ترجـمه» را در عنوان کتاب ذکر نکرديم و آن را «روايـت» ناميديم.
ويژگیهای تـصنیفی و برگردان در ايـن اثر را که موضوع ادبـيات تطبيقـی (Comparative Literature) است، می توان به شرح زير باز نمود:
1. بايد گفت که برخی از ابيات مثنوی عيناً بیکم و کاست ترجمه شده است، مانند ابيات زير:
متن اصلي:
که چون حاصل شود در دل تصور،
نخستين نام وی باشد تفکر.
مقدم چون پدر تالی چو مادر،
نتيجه هست فرزند،ای برادر.
چو برخيزد خيال شيخ احول،
زمين و آسمان گردد مبدل.
متن ترجمه:
کی چو حاصيل اولادلده تصور،
آئين آدی اولور اونده تفکر.
مقدمدير پدر، تالی چو مادر،
نتيجه اولدو فرزند،ای برادر.
خيالی رفع انديلجک چشم احوال،
زمين و آسيمان اولور مبدل.
در ترجمـهی اينگونه ابيات اغـلب الفاظ متن فارسـی حفظ شده است و شيخ ولی مانند يک مترجم دقيق و امانتدار ظهور کرده است.
2. در بسياری از جاها، ولی شيرازی به شرح و تفسير متن پرداخته است. مانند چهار بيت زير:
بسان آتش اندر سنگ و آهن،
نهادست ايزد اندر جان و در تن.
چو بر هم اوفتاد اين سنگ و آهن،
ز نـورش هر دو عـالم گشـت روشن.
از آن مجموع پيدا گـردد ايـن راز،
چـو بشـنيدی بـرو بـا خـود بپـرداز.
تويي، تـو نسـخهی نقـش الـهی،
بجو از خويش هر چيزی که خواهی.
که آن را در7 بيت به شرح زير تفسير کرده است:
بيراود وارديـر دمـيرده، داشـداگيــزلی ،
نه ايچـده دير اول اود، نه ديشدا گـيزلی.
دميری چون کيم اول داشا قيخارسان،
اول اود چيخسين دئيه، لابد چيخارسان.
چيخار داشــدان توتـار اود بـو مـکانی،
آنينـــلا خلـــق ائيـــلر زنـــدگــانی.
بـو جـان و تنـده ده بيـر خاصيـت وار،
کـی پئــيدا اولـور اونــلاردان بو اسرار.
قـوپـار اول خاصيـتـدن شــعله يــارا،
کيـــم آنــينلا اولـــــور حق آشکارا.
سن اولـدون نسـخهی نقـش ايلاهی،
عجـب مجموعه نين خوش پادشــاهی.
اوزونـدن ايـسته مطلـوبـون نـه ايـسه،
بـــولارسان سنده مجـــبوبن نه ايسه.
3. شيرازی مفاهيم فلسفی ديگری از خود به ترجمه ابيات افزوده است. کليه ابياتی که در اين نشر فاقد شمارهي داخلی ابروان هستند، افزودهی خود شيرازی است.
اين اثر اهميت فراوانی در پژوهشهای زبانشناسی تاريخی زبان ترکی نيز دارد و کار ناچيز من، اگر بتواند انگيزهای در علاقهمندان به ترکیپژوهی ايجاد کند، خود را ماجور خواهم شناخت.
در تدوين اين اثر نيز، مثل هميشه، بييار و ياور ماندم، هنوز ما در دانشگاههايمان نتوانستهايم کادرهای علمی مددکار ترکیپژوه، تربيت کنيم. در اين بیياوری، دانشجوی سختکوشم، محمد صادق نائبی، در بازخوانی متن و فرزندم ستارخان در حروفچينی . صفحهآرايي مدد رساند که جای سپاس دارد.
و مهمتر از آن، جانافشان و پاکوبان همگی مسـروريم که متنی حاوی لطـايف عرفانی به زبان ترکی را احيا میکنيم. با اين اميد که قلب خويشتن را از کبر و ريا خالی کنيم.
مجرّد قيل کونول کبر ريادان،
کی پر نور اولاجانين کبر يادان.
پينوشتها:
1. بهار زنجان، دوشنبه 7/11/1381.
سينا، ش 41، شنبه 17/3/1382 .
2. منبع 37 و 42.
3. م 3، ج1، ص109.
4. م 5، ص 336.
5. ص XII.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها