پيشينهي تاريخي فرهنگ عاشيقهاي آذربايجان، از گذشتههاي بسيار دوري تغذيه ميشود. آثار مكتوب به جاي ماندهي اين فرهنگ ديرينه از هفت هزار سال پيش به دست ما رسيده است. كلمات «قوپوز» و «آشيق» نخستين بار در الواح سومري به كار رفته است. اين واژكها مشتق از دو مصدر (Qopmaq) و (Ashmaq) است كه اولي معناي «نواختن بر زه و زخمه» را ميدهد و دومي در مهفوم «خنياگري» آمده است. در ميان الواح ياد شده چند لوحه وجود دارد كه نقش عاشيق قوپوز بر سينه فشرده بر آنان نقر و حك شده است.
نخستين گروه عاشيقها، نقش كهانت قبيلهاي را نيز داشتهاند، به گونهاي كه هم حكيم و اندرزگو و معلم قبيله بودند و هم وظيفهي طبابت بر عهده داشتند و بيماران را با گياهان شفابخش درمان ميكردند. به ديگر سخن يك عاشيق در واقع طبيب امراض رواني و جسماني افراد قبيله به شمار ميرفته است و مورد احترام بوده است.
عاشيقها پيوسته توانستند اين شخصيت را حفظ كنند و بر موسيقي متأخر آنان نيز هيچگاه گرد ابتذال ننشست و پيوسته عرفان متعالي خود را حفظ كرد.
آنچه كه اكنون به عنوان نخستين منظومههاي مدوّن عاشيقي در دست داريم، مربوط به دورهي اساطيري (Mythologique)عاشيقهاست. منظومهي «آقآنا» شايد يكي از كهنترين اين منظومهها باشد كه در يونان باستان «آكينه» (Akina)و در ايران باستان «ميشانا» (Mishana)تلفظ شده است. آقآنا نخستين موجود لطيفي است كه «تانري» (Tanri) او را از لعاب دهان خود ميآفريند. زئوس نيز آكينه، اورمزد و ميشانا را به طريق مشابه ميآفريند.
منظومههاي عاشيقي«آقآنا» بعد از اسلام بر مجموعههايي نظير «ديوان لغات الترك» و كتاب «الادراك في لسان الاتراك» و نيز «جامع التّواريخ» خواجه رشيدالدين راه يافت و واريانتهاي آن در «گاتا»هاي منسوب به زرتشت و در اسطورههاي يونان برجاست.
بيگمان عاشيقها آفرينندهي اين سمفوني اساطيري بودند و آن را ساز و آواز و همراه با حركات موزون و نقّالي و قصهگويي اجرا ميكردند و جنبههاي قوي مذهبي و آييني داشت كه نشانههاي آن هنوز در «متل»هاي آذربايجان موجود است. نظير اين متل:
ائركج قازاندا قاينار،
قنبر يانيندا اوينار.
قنبر گئدر اودونا،
قارغي باتار بودونا.
قارغي دگيل قميشدي،
بئش بارماغيم گوموشدو. . .
كه نشان از آيين خاص رقص مذهبي در اطراف ديگي دارد كه با آداب خاصي بز را در آن ميجوشانيدند و نماد پنج انگشت نقرهاي را به حركت درميآوردند و اين همه را گروههاي نوازندهي عاشيقي اجرا ميكردند.
يكي ديگر از منظومههاي باستاني عاشيقها منظومه موسيقايي «آلپ ارتونقا» است كه در فارسي افراسياب تلفظ شده است و داراي موسيقي بسيار حزنآور و اندوهگين است.
بعد از گردن نهادن به اسلام، عاشيقها نقش كهانت خود را به گونهاي ديگر حفظ كردند. دورهي اسلامي دوران تكامل ادبيات و موسيقي متعالي عاشيقي به شمار ميرود. در اين دوره بيش از دوازده گونهي شعري و هفتاد عنوان قطعه موسيقي ابداع شد كه بر همهي آنها عرفان مثبت اسلامي و شعور مذهبي حاكم است. از ميان اين انواع به «ايلاهي» و «اوستادنامه» ميتوان اشاره كرد كه در كيفيت آفرينش كاينات و اسرار خلقت با موسيقي سنگين و آرامي اجرا ميشود و هر عاشيق موظف است كه پيش از ورود به هر بحث موسيقايي و معركهگيري هنري، آن را اجرا كند.
ديگر انواع شعر و موسيقي عاشيقي نيز مانند «باياتي»، «گرايلي»، «گؤزللمه» و غيره همه در خدمت كل به هم بستهي اين روند عرفاني سوق داده ميشود.
شعر و موسيقي عاشيقي در آذربايجان پس از رستاخيز عظيم فرهنگي در دورهي شاه اسماعيل صفوي معروف به ختايي اوج گرفت و عاشيقهاي نامآوري چون: عاشيق قورباني، عاشيق عباس و بعدها: عاشيق جمعه، عاشيق خسته قاسيم، عاشيق علسگر و جز آن ظهور كردند و اين مجموعه را اعتلا بخشيدند.
موسيقي عاشيقي اكنون از مجموعههاي متعالي و گرانجاي هنري ايرانزمين به شمار ميرود و شايستهي اعتنا و عنايت دانشگاهي و آكادميك است كه بتوان رنج و محن و آلام سينههاي سوخته را از خلال سدههاي پرفراز و نشيب تاريخي به وسيلهي آنها بازشناخت.
منظومههاي قوپوزنوازان
عاشيقها يا قوپوزنوازان آذربايجان، علاوه بر اجراهاي تكسرودهها در ساز خود، داراي هنر نقالي نيز هستند. البته نقالي عاشيقي توأم با قوپوزنوازي اجرا ميشود كه در ادبپژوهي قوپوزنوازان به آن «روايت منظومه» نام ميدهيم.
منظومهها در فولكلور آذري، در واقع رمانهاي عاميانه هستند كه از نظر حجم بيشتر و گسترش وسيع، داراي اهميتاند. در فولكلورشناسي معاصر، به آنها «داستان» اطلاق ميشود. در گذشته، در كهنترين آثار مكتوب آذري، «بوي» (Boy) و در دورهي اسلامي، «حكايت»، «قصه» و «ناغيل» ميگفتند.1
منظومهها به دست عاشيقها- خنياگران دورهگرد- آفريده ميشود. هر منظومه مركب از پارههاي نظم و نثر است. عاشيقها، بخشهاي نثر را روايت ميكنند و پارههاي نظم را در ريتمها و آهنگهاي گوناگون عاشيقي ميخوانند. هر دو پاره، پيوسته و مربوط به هماند، تكههاي نظم، رايجترين و سيالترين فورمهاي شعري بومي از قبيل قوشما (Qoshma)،گرايلي(Garayli) و باياتي (Bayati) را دارند و همه، داراي ماهيت تغزلي رسا و مؤثر و از نمونههاي زيباي شعرياند كه بيشتر هيجانها و اضطرابهاي دروني قهرمانان منظومه در آنها ترنم ميشود. چنان كه جاي جاي به تعبيرهايي نظير:«نميتوان به سخن گفت، بايد با ساز سرود!»، يا «او گرفت و چنين سرود!» و يا «گرفت و ببينيم چه پاسخ گفت، من عرض كنم، شما بنيوشيد!» و غيره برميخوريم.
تكههاي نثر در عين حال كه ابتداييترين اشكال نحوي زبان را داراست، زيباترين و دلنشينترين تعبيرات و تشبيهات دلپذير طبيعي عاميانه را دارد. عاشيقها در اينجا، از گنجينهي واژگان و تعابير زبان مردم بهرهور ميشوند و به دنبال هم، قافيهها و تعبيرهاي بومي وارد منظومه ميكنند. مانند:«اگر درياها مركب ميشد و بيشهها قلم، نميشد شمار دارايي او را نگه داشت!»، يا «خود را هفت قلم آرايش داد و مانند ماه چهارده شبه درخشان شد و رو در روي او ايستاد»، يا «سخاوت خالق جوشيده بود و هنگامي كه زيبايي پخش ميكرد، نخستين خط را از آن او كرده بود.» و يا «از سر پوشيد و در پا قفل زد، از پا پوشيد و در سر قفل زد» و غيره.
منظومهها در مجالس سرور مردم سروده ميشوند. نظير جشنهاي عروسي كه چند شب پيش از جشن، سرايش آن آغاز ميشود. اكنون عاشيقها اين كار را اغلب در قهوهخانهها ميكنند. برخي از عاشيقها، منظومهاي را چندين روز و شب تعريف ميكنند. برخي ديگر، آن را هفتهها و ماهها طول ميدهند. عاشيق وقتي ديد منظومه به طول انجاميد و شنوندگانش خسته شدند، در ميان منظومه، قصههاي كوتاه طنزي و هجوي و موسوم به «قارا وللي» (Qaravalli) داخل ميكند و ترانههاي نشاط انگيز ميخواند.
عاشيقها در گذر از توصيف حادثهاي به حادثهي ديگر، از ماهرانهترين اصول داستانسرايي بهره ميگيرند. معمولا براي جلب توجه و علاقهي شنوندگان خود، حادثهاي را ناتمام ميگذارند و مثلا، ميگويند:«حالا آرزي را در خانه تات داشته باشيد، بشنويم از قمبر كه به شكايت پيش خان رفت.»، يا مثلا:«دلي (Dali)ها در زندان بمانند، از كي بگويم؟ از كوراوغلو در چنلي بئل.» و مانند آن.
منظومههاي قوپوزنوازان آذري را فولكلورشناسان معاصر، در دو گونهي «منظومههاي حماسي» و «منظومههاي غنايي» نوعبندي كردهاند. در منظومههاي حماسي كه مهمترين آنها، منظومههاي نام آور «كوراوغلو»، «قاچاق نبي»، «قاچاق كرم»، «ستارخان» و غيره هستند، مبارزههاي حقطلبانهي مردم در درازناي تاريخ پر فراز و نشيب تصوير شده است. برخي از آنها، نظير منظومهي «كوراوغلو» از نامبردارترين آثار فرهنگي بشري هستند.
نوع عظيم و گستردهي منظومهها، منظومههاي غنايي و عاشقانهاند كه پربارترين بخش فولكلور آذري تشكيل ميدهند. اينگونه منظومهها، به خلاف منظومههاي حماسي، محصول زمان صلح و دوران آرامش تاريخ اين سرزمين است. قهرمانان اينگونه منظومهها، پيامآوران دلباختگي، وفا، صداقت، دوستي و عشق هستند.
در اين منظومهها، پيوسته دو قهرمان اصلي موجود است: عاشق و معشوق. تار و پود منظومه را عشق اين دلباختگان شوريده حال، تلاش براي رسيدن به هم و نوشيدن بادهي وصال و ناكاميهاشان تشكيل ميدهد. به نظر پروفسور محمدحسن تهماسب، فولكلورشناس معاصر، ميتوان همهي منظومههاي غنايي را مركب از سه بخش عمده زير دانست:
1. زاده شدن و پرورش اوليه قهرمانان.
2. دلدادگي و آغاز ماجرا.
3. موانع سر راه وصال و آغاز مبارزه.
4. انجام و اوج غمانگيز يا شاديآفرين منظومه.
هر يك از منظومهها متناسب با زمان و اوضاع زندگي و معيشت مردم هر دوره شكل ميگيرد و پايان ميپذيرد. از طريق هر كدام، آرزو و انديشهاي بيان ميشود كه زادهي طرز زندگي مردم است. درد و بلايي كه قهرمان دچار آن ميشود، مصيبتي است كه گريبانگير مردم است و حتي نام قهرمان، متناسب با بلا و مصايبش نيز تغيير ميكند. چنانكه محمود ميشود «كرم»، رسول ميشود «غريب» و از اين قبيل.
در بيشتر منظومههاي غنايي رومانتيك، قهرمان به وصال ميرسد، معشوقه خود را پس از رويارويي با دشوارترين موانع سر راه، بر ميگيرد و به زادگاه خويشتن بر ميگردد. مثلا، منظومههاي غنايي «عاشيق غريب»، «عاشيق عباس و گولگزپري»، «شاه اسماعيل»، «عليخان و پريخانيم» و غيره چنيناند.
در برخي ديگر- چنانكه در «آرزي و قمبر»- مبتلاي جدايي ابدي دردانگيز و فاجعهآميزي ميشوند. فرجام محنتبار اينگونه منظومهها كه از اوضاع پر مشقت و فلاكتبار زندگي دورههاي گوناگون گذشتهي مردم تاريخ اين سرزمين تغذيه ميشوند، شنونده را ساعتها متأثر ميكند و به تفكر واميدارد و به نوحههايي پر سوز و گداز كه به درامي شكوهمند تبديل شود، همانند است. در اينگونه منظومهها، همپاي برخي انديشههاي محدود و مجرد خرافي، نظير تبليغ بياعتباري دنيا و بيوفايي خوبان و اعراض از نعمتهاي اين جهان و غيره، افكار فلسفي و اجتماعي عامه مردم پيرامون جهان و زندگي و همچنين آرزوها و تمنيات آنان و وضع معيشتيشان نيز انعكاس پيدا ميكند.
به هر انجام، يك اصل هميشه در منظومهها پا برجاست و آن ستيز و مبارزهي قهرمانان با موانع سر راه وصال است. در اين مبارزه، قهرمان اغلب متكي به نيروي خود و قواي مادي جهان است. رويارويي نيروهاي شر، دزدان سر گردنه و حتي سپاهيان حكام ولايتها ميايستد، ميستيزد و غلبه ميكند و معشوقهي خود را از چنگال آنان ميرهاند. در بسياري ديگر اغلب، استاد ساز و سخن است و با هنر عاشيقي به مبارزه ميرود. چنانكه در منظومههاي «عاشيق غريب»، «عباس و گولگز»، «عاشيق قورباني» و غيره ميبينيم. در اين نوع منظومهها كه گاهي بر اساس هنرنمايي و مهارتهاي عاشيقي بنيان ميگيرد، طرف مقابل قهرمان يعني نيروي شر و بدي نيز از هنر عاشيقي بهرهور و مغرور به آن است و قهرمان با او به مسابقه، و به ديگر سخن به «مشاعره» مينشيند و سرانجام از او ميبرد و «ساز» خود را ميبوسد و بر سينه ميفشارد و بيرنج و تعب به وصال ميرسد. چنانكه «عاشيق عباس» به دنبال شاه عباس صفوي كه گولگزپري، تنها معشوقهي او را به حرمسراي خود برده بود با تنها ساز خود از توفارقان (= آذرشهر كنوني) تا اصفهان ميآيد و با او ستيز «عاشيقانه» ميكند.
گاهي نيز در چنين منظومهها، نيروهاي اساطيري خارق العاده وارد ميشوند و قهرمان را ياري ميكنند. مثلا، «خضر» در منظومهي «عاشيق غريب» قهرمان منظومه را در عرض سه روز به موطن خود باز ميگرداند. در حاليكه كسي نميتوانست آن راه را چهل روزه طي كند و يا آنكه مثلا بازيافتن روشنايي چشمان خود در «شاه اسماعيل و گلزار»، رهايي قهرمان از چنگال مرگ در «عاشيق قورباني» به دست نيروهاي مافوق طبيعي و غيره از اين قبيل است. اين مورد، ويژگي بيشتر افسانههاي آذري نيز هست كه از گذشتههاي بسيار دور و باورهاي ابتدايي مردم تغذيه ميكند ولي اين حادثهها، به هيچ روي، جريان اصلي منظومهها نيست و حتي چه بسا كه به آنها، آب و رنگ اين جهاني و هيجانآور نيز داده ميشود.
چنانكه نفرينهاي قمبر در منظومهي «آرزي و قمبر» اساسا ماهيت عيني دارد و بيشتر بيانگر هيجانها و اضطرابهاي قلب پاك و بيآلايش قهرمان ساده و بيچيز و ستمديدهي منظومه است تا نشانگر قواي متافيزيكي.
همهي اينها از آن ناشي ميشود كه اساسا مبارزه در منظومههاي غنايي با مبارزه در منظومههاي حماسي فرق عمده دارد. در انواع حماسي، قهرمان منظومه در راه منافع محرومان جامعه و عليه ستمگران و زورگويان ميستيزد. از دستهها و گروههاي جنگنده و از پيروزيها، شكستها، اشغالها و استيلاها سخن ميرود. مبارزههاي فداكارانه در راه نجات ميهن از چنگال دشمنان و اشغالگران بيگانه و يا از ستم فئودالهاي محلي تصوير ميشود. ولي در منظومههاي غنايي، به جاي اين مسايل سياسي و اقتصادي از دلدادگي و محبت سخن به ميان ميآيد. از مبارزهاي گفتوگو ميشود كه عليه نيروهاي سياه كه موانع سر راه وصال هستند برپا شده است و در هر حال گرچه اين حادثهها و تصويرها براي جوامع مشرق زمين در دورهي فئودالي گذشته تيپيك است ولي ستيزي نيست كه در «كوراوغلو» يا «قاراملك» يا «نبي» و يا در «شاه اسماعيل- تاجلي» در راه منافع ملي و ميهني ميرود.
اينجا نه تنها معنا، مضمون و مقصد فرق ميكند، حتي وسايط و سلاح نيز متفاوت است. اينجا به فلاخن، تير، گرز، پولاد، كند، جامهي آهنين، سپر، تيغ مصري، ششپر و غيره نيازي نيست. سلاح مبارزه در منظومههاي غنايي عبارت از ساز و سخن، آهنگ و نوا، رقص و ترانه و سخن گفتن فيالبداهه است. اينجا قافيهها و تجنيسهاي بيحد و شمار، جاي تيرها و نيزههاي فراوان حماسهها را ميگيرد و همينجاست كه گرچه ميدانيم منشا ارزشهاي معنوي و جلوههاي هنري، همه، طبيعت و زندگي انساني است، جاي پاي اشكال گوناگون انديشههاي قرون وسطايي ديده ميشود و خرافهها ميتوانند در خلاقيت بديهي انسانهاي ساده را يابند.
ولي چنانكه گفتيم، در اين منظومهها نيز كه از نظر فرم، زنجيرهاي مركب از پارههاي به هم پيوسته منثور و منظوم بديعي است، اصل همان ستيز است تا حد فداكاري و از جانگذشتگي در برابر خصم نيرومند و پر قدرتي كه نيروي شر و مانع به هم رسيدن دلدادگان است و توصيف دقيق سيماي او كه دشمن مشترك قهرمان مثبت منظومه و مردم عادي است، منظومه را از ماهيت تجريدي و انتزاعي بيرون ميآورد و به آن معنايي همگاني و مردمي ميدهد.
پينوشتها:
1. در زبان فارسي از آن رو «منظومه» اطلاق ميكنيم كه واژهي «داستان»، خود در فارسي معنايي سواي تعبير آذري آن دارد و مفهوم «منظومه» به تعبير اصلي آن بيشتر نزديك است.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها