ترور آشکار و بیپردهی چهرهای فاخر
ائلدار محمدزاده صدیق[1]
در شمارهی 60 از فصلنامهی تاریخ معاصر ایران که به سردبیری موسی فقیه حقانی منتشر می شود. مقاله ای با عنوان «دشمنی آشکار و بیپرده با ایران و ایرانی، فارسها و زبان فارسی» توسط مدعی منتشر شده بود که به انواع و اقسام روشهای ترور شخصیتی برای تخریب و تضعیف شخصیت علمی و فرهنگی استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق (از این پس جهت رعایت اختصار: پدرم) دست زده بود.
هرچند که تخریب چهره های علمی، ملی و مردمی توسط مدعی مجهول الهویه قبیح بوده و به برکت فعالیت های علمی و ادبی استاد و فعالیت های علمی و ادبی بسیار دانشجویان و دوستدارانشان شکست خورده است، اما به دلیل روشنگری جوابیه ای در این باره انتشار می دهم.
ابتدا اجازه بدهید پدرم را به شکلی مختصر معرفی کنم:
متولد 1324 شهر تبریز، دارای لیسانس ادبیات فارسی، فوق لیسانس فیلولوژی ترکی، دکترای ادبیات خاور زمین از دانشگاه استانبول، پژوهشگر ادبی، زبانشناس، شاعر و روزنامهنگار، صاحب 150 عنوان کتاب (اعم از تالیف، تصحیح، ترجمه و سروده) و صدها مقالهی ادبی، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای تهران و زنجان، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، مدرس دانشگاه سوره، استاد زبان و ادبیات ترکی در کلاسهای فوق برنامهی دانشگاههای تهران، اصفهان، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، همدان و زنجان، بازنشستهی آموزش و پرورش در سال 1373، مترجم رسمی قوهی قضائیه، برندهی جایزهی «نکوداشت استاد» (اساتید محبوب کشور از نگاه دانشجویان) در سال 1390، برگزیدهی جشنوارهی رشد در سال 1392، از مهمترین کتابهای ایشان میتوان به این آثار اشاره کرد: ترجمه و تصحیح فرهنگنامهی «دیوان لغات الترک» اثر شیخ محمود کاشغری، مقدمه و تصحیح فرهنگنامهی «خلاصهی عباسی» اثر حکیم محمد خویی، شرح اشعار فارسی و ترکی صائب تبریزی، تدوین و مقدمه بر «قارا مجموعه» از تقریرات شیخ صفی الدین اردبیلی، «دیوان امام خمینی به ترکی آذری»، «فرضیهی زبان آذری و کسروی»، «یادمانهای ترکی باستان»، تصحیح و مقدمه بر دیوانهای شاعران برجستهی آذربایجان (ملا محمد فضولی، عمادالدین نسیمی، سید عظیم شیروانی، عبدالله حبیبی، عاجز سرابی، ملامحمدعلی هیدجی، ملا پناه واقف، رضا صراف و . . .).
و اما در این جا سعی میکنم چهرهی واقعی مدعی را از پشت جملات و کلماتش در معرض دید همگان قرار دهم.
چند نکته:
اول: از آنجا که سطح سواد و پیشینهی مدعی نامعلوم است. و در هیچ منبع و اثری از او نشانی یافت نمیشود، نمیتوانم دربارهی او آگاهی به دست دهم. دوم: برای هر بخش از سخنانم، تیتری متناسب با تیتر مدعی میآورم و در آن مطالبم را قید میکنم. سوم: قصد دارم برای تنویر افکار عمومی و ثبت این سند برای نسل حال و آینده به آشکار شدن ابعاد پنهان این قضیه کمک کنم. چهارم: طبق محاسبهی کامپیوتر، در «فحشنامه»ی مدعی 13782 واژه به کار برده است که حدود 4457 عدد از این واژهها چیزی جز القاء ناسزا، تمسخر، تحقیر، فحاشی، رجزخوانی و بیادبی نیست. و این کار زمانی خندهدارتر به نظر میرسد که از «حرمت قلم»، «راستگویی»، «ادب و منطق»، «صداقت در کردار» و . . . داد سخن میدهد. به عنوان نمونه میتوان به عبارات «هرزهدرایی لجام گسیخته»، «ناپاکی»، «آفتاب پرست متلون مزاج»، «هرزهدرایی پیشه ساختن»، «کمترین بویی از تعهد نبردن»، «دروغگویی وسیع» و . . . در این مقاله اشاره کرد که بیشتر در دعواهای خیابانی شاهد آن هستیم. چیزی که شایستهی یک فصلنامه تخصصی نیست.
مدعی، آن چه را که بیشتر در خور خود اوست به استادی نسبت میدهد که محبوبیتش میان دانشجویان و اهل فرهنگ زبانزد بوده و هست که گاه منجر به بروز حسادت و رقابت علیه ایشان در دانشگاهها میشد و ما شاهدان عینی آن بودیم. دهان مدعی از بر زبان آوردن الفاظ رکیک ابایی ندارد. خوشبختانه پدرم در کورهی حوادث سالهای دراز، در برابر پیروان سیاستهای «ایرونیبازی شاهنشاهی» و از خودبیگانگی فرهنگی که در هر برهه، با شکل و لعابی خاص ظهور میکنند، مانند فولاد آبدیده شده است. مدعی کسی است که با تظاهر به درد ایران و ایرانی وارد میدان شده است و سنگ فارسی را به سینه میزند. از نحوهی اظهارنظرهای وی در مییابیم که صلاحیت ورود به مباحث مطروحه در حیطهی تخصص پدرم از جمله زبانشناسی را نداشته، به سخنان شعارگونهی خود با توسل به چند فرهنگ لغت و چند کتاب، وجههای علمی داده است. او توان تحلیل علمی و خودجوش ندارد و صرفاً از کتابهای دیگران سود جسته است. در این «فحشنامه» که برای نوشتنش وقت زیادی صرف کرده است بحث علمی، محتوایی و زبانشناسی وجود ندارد بلکه بر واژهها، الفاظ و برخی عبارات تکیه دارد و آشکار است این عبارات شدیداً باعث آشفتگی، عصبیت و اضطراب او شده است. علت این آشفتگی نیز آشکار است. مثلاً این که:« چرا هرتسفلد باستانشناس را صهیونیست گفتهاید؟»، «چرا احمد کسروی را دوچهره، خیانتکار، زیرآب زن و . . . خطاب کردهاید؟»، «چرا گفتید احمد کسروی در ماجرای شهادت شیخ محمد خیابانی نقش داشته است»، «چرا به آخوندزاده تا به حال خرده نگرفتهاید؟»، «چرا به عنایت الله رضا تاختهاید؟»، «چرا دربارهی ناصح ناطق این حرفها را زدهاید؟»، «چرا ماهیار نوابی را زرتشتی متولد هندوستان ذکر کردهاید؟»، «چرا تات را چنین و چنان معنا کردید؟»
1- نقد
آیا نقد به معنای مچگیری، ایراد یافتن و بدگویی، عصبانیت و رجزخوانی است؟ نقد «ممكن است با فهم اول، یعنی تشكلی كه نویسنده ایجاد كرده است متفاوت باشد، اما نقد ادبی خلاق در محدودهی متن دست به آفرینش و كشف و خلاقیت میزند، بدین ترتیب میتوان در یك متن، متن دیگری آفرید.»[2] منتقد در دنیای ما كسی است كه میتواند از زوایای اصولی و زیباییشناسانهای كه حاصل علم، تحصیل و ذوق اوست، به یك اثر ادبی- هنری نگاه كند و معانی دقیق و ظریفی از اثر بیرون بكشد و آن را در معرض دید عموم قرار دهد. در واقع میتوان منتقد را رشتهی اتصالی مابین خالق اثر و اهل ادب و هنر دانست كه بدون او، ادراك تمامی وجوه ادبی- هنری اثر، ناقص میماند و پرده از روی آن شاهد صاحب جمال فرو نمیافتد. بر این اساس میتوان برای منتقد جایگاهی در حد صاحب اثر و حتی بیش از او در نظر گرفت.[3] صرفاً با آموختن و دانستن نمیتوان منتقد شد بلكه توانایی و ذوق به كارگیری آن اصول و علوم در عمل، چیزی است كه آموختنی نیست. مخصوصاً در نزد قدما، نقد به صورت یك علم بر اساس قواعد مخصوص خود، جایگاه ویژهای داشت اما آیا میتوان نگاه غیرمغرضانه را نیز به شخص آموخت؟ بر این اساس بایست همهی خصوصیات و تواناییهای یك نفر را بر روی هم ریخت و آن را جمع زد تا معلوم شود آیا منتقد هست یا نه. كسی كه با اثر خلق شده، درگیریهای شخصی پیدا كند یا تحت تأثیر نیازهای جسمانی از جمله مقام و كسب درآمد، جلب توجه، نان قرض دادنها، قلمش بلرزد یا برای اثبات تفکرات شخصی خود كسی را به عرش ببرد و دیگری را به فرش بكوبد نمیتواند نام منتقد به خود بگیرد:[4]
آن ملامتگر استاد كه شاگرد هواست، / گرچه اندر پي نقد است ولي نادان است.
منتقد را صفت علم و ادب ميبايد، / ليك او را مرضي هست كه بس پنهان است.
بيادبْ آدم اگر فلسفهدان است و اديب، / در لجنزار غرض، ملعبهي شيطان است.
جوهر صدق چو با علم درآميخته شد، / گوهر مخزن اهل ادب و عرفان است.
هنر اهل ادب، همت و صدق است و عطا، / دست بخشنده كسي راست كه صاحب كان است.
مجلس بيهنران را سخني ميبايد، / هوس و فخر و ملامت، صفت ايشان است.
2- دربارهی احمد کسروی
یکی از مهمترین کتابهایی که پدرم در طول عمر پر برکت خود نگاشتهاند، کتاب «فرضیهی زبان آذری و کسروی» است. این کتاب در سال 1389 در 152 صفحه و در 8 فصل به شرح زیر تالیف شده است: 1- زبان و پیداش آن. 2- طبقهبندی زبانها. 3- آذر و آذری. 4- سرزمین و زبان آذربایجان. 5- جزوهی آذری یا زبان باستان آذربایگان. 6- زندگانی احمد کسروی. 7- مقلدان و پیروان بازپسین. 8- پشیمانی و بازگشت کسروی از تئوری آذری.
نگارش این کتاب ردیهای بود بر فرضیهی «زبان آذری» که کسروی اول بار سنگ بنای آن را گذاشت. تا کنون که حدود 6 سال از نشر کتاب پدرم گذشته است به جز چند مقالهی شعارگونه که با عصبیت و قومیتگرایی افراطی نگاشته شده، و ناراضیان از پدیدهی انگ چسبانی بهره بردهاند، طبق معمول به بیادبی، بداخلاقی و رجزخوانی توسل جستهاند، هیچ مقالهی علمی که بتوان آن را نقد محتوایی این کتاب نامید، چاپ نشده است. معاندان در برابر استدلالهای پدرم که از نظریهها و استدلالات زبانشناسی بهره میبرد، محتوای کتاب را بیپایه و اساس، غیرعلمی، دروغ، جعل، سندسازی و غیره خواندهاند، اما دریغ از این که بتوانند مواردی از آن را به شکل علمی و آکادمیک پاسخ گویند. معلوم نیست بر چه اساسی آن را غیر علمی میخوانند. بیشتر این افراد از این ناراحت بودند که چرا پدرم دربارهی مثلا منوچهر مرتضوی، عنایت الله رضا، احمد کسروی، ماهیار نوابی و دیگران افشاگری کرده است. اینان بیش از 50 سال بود که بر روی تئوری زبان آذری احمد کسروی حساب باز کرده بودند و با تکیه بر این تئوری به امحاء، تحقیر و اهانت به فرهنگ و ادبیات دیگر اقوام مشغول بودند و فرهنگ و ادبیات سرشار ترکی را اجنبی و وارداتی میخواندند. طبیعی است قسمی از همان گروههای پنجگانه برای ترور شخصیت پدرم اقدام کنند. اولین اقدام، مقالهای بود که در همان سال در روزنامهی شرق توسط محمد بقایی ماکان نوشته شد. در این میان طیف وسیعی از جوانان، قلم به دستان، دانشگاهیان و اساتید زبانشناس داخل و خارج که سالها در پی یافتن صحت و سقم فرضیهی احمد کسروی بودند با چاپ این کتاب به پدرم تبریک گفتند و سیلی از تماسها، ایمیلها و قدردانیها به سوی ایشان روان شد. در واقع پدرم به 50 سال سردرگمی در این واقعهی زبانشناسی پاسخ دادند. چاپ این کتاب یکی از نقاط عطف زندگی علمی ایشان است و اتفاقاً دشمنان کشف حقیقت- که اصل برتری نژادی خود را بر این فرضیه بنا کردهاند- به خاطر چاپ این کتاب، بسیار سرخورده و عصبی شدند و به اقدامات تخریبی فراوانی در مجلات، اینترنت و سایتهای خود در همان سال دست زدند که باز البته همگی شامل شعار و هتاکی بود و در واقع هرزنامههایی بود که از همدیگر کپی و ادیت کرده بود. ناگفته نگذارم بسیاری از پژوهشگرانی که این کتاب را به عنوان یک اثر در خور توجه و علمی یافته بودند نیز در نشریات و اینترنت، جوابیههای خود را در حمایت از این اثر منتشر کردند. آن طور که انتظار میرفت این رفتارها موجب محبوبیت بیشتر پدرم و بیشتر مطرح شدن مکتوبات ایشان شد. این قضیه ما را به یاد برآشفتگی کارتلهای صهیونیسم میاندازد که «سوال درباره هولوکاست» را ممنوع کردهاند و هرکس در این باره سوال کند به شدیدترین حملات، تحریمها و ترورهای شخصیتی گرفتار میشود.
اما همان طور که در فرایند ترور شخصیت گفته شد، برای زیر سوال بردن کل محتوای کتاب «فرضیهی زبان آذری» از میان آن همه مطلب علمی به چند پاراگراف چسبیدند و با این ادعا که به ایران و ایرانی اهانت شده است(!) یا اساتید طراز اول زیر سوال رفتهاند، حملات خود را آغاز کردند که:«دکتر صدیق چرا تازیانهی نقد خود را بر برخی اظهارنظرها و نوشتهها فرود آورده است؟»
پدرم در کتاب «فرضیهی زبان آذری و کسروی» چنین آوردهاند:
«همانگونه که گفتیم او (کسروی) اسلامستیزی را در پوشش مبارزه با خرافات پیش میبرد. کسروی از تاریخ پر فراز و نشیب هزار و سیصد سالهی اسلام جز مشتی خرافات که در مذهب ما شیعیان در طول تاریخ نفوذ داده شده است، چیز دیگری نمیدید. او در تاریخ اسلام به دنبال ابن رشدها، فارابیها، ابنسیناها، ددهقورقودها، علامه حلّیها، حکیم قشقاییها، حکیم هیدجیها، ملاصدراها و صدها تندیس دانش و تقوا نبود بلکه به گفتهی خود «مشتی ملّای بیخرد روضهخوان» را میدید و عملکرد آنها را به تمام زمانها و مکانهای اسلام تعمیم میداد.
حتّی اسوههایی مانند ثقةالإسلام شهید، شهید شیخ محمّد خیابانی و دهها تن چون آنان را که خود شاهد زندهی اعمال و افکارشان و همشهری و همزبان و همکارشان بود، فراموش ساخت. مجموعهی عظیم فلسفه و دانش بشری را که زیر رهبری اسلام و مسلمین در جهان ایجاد شده است و او خود، خوب از آن آگاه بود، انکار کرد. آن همه ارزشهای مادی و معنوی را که از سوی مسلمانان در سراسر جهان پدید آمده است، بیارزش جلوه داد و برای نفی اسلام چنین گفت: «امروز نشدنی است که یک فرمانروا با زکات کارهای خود را راه ببرد!»[5]
و یا: «شما را به حقیقت اسلام دسترسی نیست و این نازیدنتان به آن نادانی دیگر است و اگر هم دسترسی بودی، باز کاری از پیش نرفتی!»[6]
و یا: «آن آئینهایی که میبوده، برای این زمان نمیبوده [است]، این است به هم خورده و از میان رفته [است.] کنون میباید آئینی در میان باشد، آئینی که به این زمان شاید!»[7]
اکنون سخن مدعی را بخوانیم:«یکی دیگر از مطالب نادرست و دروغهای صدیق را مرور میکنیم: حتی اسوههایی مانند ثقة الاسلام شهید . . . را . . . فراموش ساخت.»
وی پس از نقل فقط این جملهی تحریف شده از آن متن، ادعا کرده است که پدرم «به عمد، کاملاً آگاهانه و با هدفی از پیش تعیین شده و مشخص» فراموش کرده است که کسروی در تاریخ هجده سالهی آذربایجان اقدامات ثقة الاسلام شهید را به تفصیل بیان داشته است!
پدرم را به «قلب حقایق و باژگونه نمودن واقعیات» متهم کرده است که به نظر میرسد در این نقل قول، خود وی مرتکب چنین عملی شده است. روشن است که قصد پدرم از فراموش کردن اسوهها در متن فوق، پشت پا زدن کسروی به فرهنگ والای اسلام و معارف شیعه است، نه فراموشی یا یادآوری از ثقة الاسلام در کتاب تاریخ هجده سالهی آذربایجان، و این مطلبی نیست که مدعی قادر به فهم آن نباشد!
پدرم در فرازی مینویسند:«اما دربارهی روابط کسروی با شهید شیخ محمد خیابانی: کسروی در پایان جنگ اول جهانی، دورهی کوتاهی به همکاری با وی پرداخت اما اندکی بعد، با شهید خیابانی مخالفت کرد و همراه با هواداران و باند خود در مقابل وی صفبندی و جناحی خاص ایجاد کرد که از میان آنان میتوان رضا صفینیا و علی هیئت را نام برد.[8] شیخ محمد در روز سهشنبه 17 فروردین 1299 قیام میکند. در چنین شرایطی کسروی که سرکردگی مخالفین و منتقدین شیخ شهید را بر عهده داشت، به تهران میآید و راه را برای سرکوب قیام توسط مخبر السلطنه هموار میکند. او، در تهران بود که قیام در تبریز سرکوب شد و خیابانی به دستور مخبرالسلطنه اعدام گردید.[9] کسروی از عناصر مورد اعتماد رضا خان بود و روابط بسیار نزدیک و صمیمانهای با این دیکتاتور داشت. انتساب کسروی به ریاست عدلیهی خوزستان به هنگام زمینهسازی برای برکناری، بازداشت و قتل شیخ خزعل، نشانهای از این اعتماد و ارتباط حسنه است.[10] ملاقات کسروی با رضاخان در قضیهی سرکوب شیخ خزعل تنها دیدار رضاخان با کسروی نبوده است. این دو نفر چندین بار با یکدیگر ملاقات کردهاند و به این سبب که هر دو در جهت اجرای یک ماموریت و دستیابی به یک هدف مشترک فعالیت میکردهاند، روابط صمیمانهای با هم داشتند. کسروی در کتاب ده سال در عدلیه اعتراف میکند که دوبار با رضاخان دیدار داشته است. بار اول صور اسرافیل رئیس کابینهی (دفتر) رضاخان (نخست وزیر وقت) به کسروی میگوید:«آقای رئیس الوزرا خواسته است شما را ببیند». و کسروی با رضا خان ملاقات میکند و رضا خان او را به رفتن خوزستان و قبول مقام ریاست عدلیه این منطقه تشویق میکند. و بار دوم ناصر ندامایی پس از بازگشت کسروی از خوزستان در یکی از خیابانهای تهران او را میبیند و میگوید:«حضرت اشرف میخواهد از شما به خاطر خدمتتان در خوزستان دلجویی کند.» و کسروی میگوید«من خشنود گردیدم و . . . دیدن آقای رئیس الوزرا را هم خواهانم . . . » پس از این مقدمات، کسروی به دیدن رضاخان میرود و رضا خان با خوشرویی او را میپذیرد.[11] وی همگام با برنامههای دوران رضاخان – که تاکید بر مجد و شوکت گذشتهی ایران در دوران قبل از اسلام داشت- مطالب خویش را تنظیم مینمود و حتی در نگارش مطالب خود اصرار عجیبی در به کارگیری لغات فارسی ابراز مینمود. از نظر او زبان پارسی دچار در هم ریختگی و نابسامانی قواعد بود و زبان عربی را مسبب اصلی این نابسامانی میدانست. از این روی اصراری خاص برای حذف واژگان عربی داشت و پیرامون این امر مقالات متعددی نوشت که بسیاری از آنها را در مجلهی هفتگی ایران باستان چاپ کرد و بعد تلخیصی از این مطالب را در کتابی به نام زبان پاک انتشار داد.[12] دم خروس استعمار زمانی از زیر قبای کسروی بیرون میافتد که او در عین ادعای پیرایش دین و پاکدینی، فرقهی وهابیت را بهترین و واقعیترین گروه در بین مسلمانان میداند و مدعی میشود که تنها این فرقه راه صحیح اسلام را در عصر حاضر دنبال میکند: آری وهابیان از روآوردن به قرآن به نتیجهی نیکی رسیدهاند و در میان مسلمانان بهترین گروه میباشند. . .
این حمایت در حالی بود که فرقهی وهابیت از قشریترین و متعصبترین فرق در ادعای مسلمانی بود که راه بر هر گونه تامل و تعقل در نگرش به دین و دنیا میبست و در واقع اسلام تسلیم و سکون – باب میل استعمارگران- بود. گستاخیهای بیحد و مرز کسروی نسبت به اسلام و تشیع و مقدسات دینی، مردم ایران را به مقابله با او واداشت. نخستین شخصیت روحانی که در این میانه قد برافراشت، امام خمینی بود. آن امام مظلومان که در آن زمان در آستانهی چهل سالگی قرار داشتند، در شمار مدرسین حوزهی علمیهی قم بودند و به کار تدریس و تربیت طلاب علوم دینی اشتغال داشتند. حضرت امام (ره) با انتشار کتاب «کشف الاسرار» به جنگ این شخصیت فریبکار رفت و چهرهی او را برای مردم افشا کرد. پس از ایشان آیت الله امینی صاحب گنجینهی گرانقدر «الغدیر» به این عرصه پای گذاشت و همگام با حضرت امام خمینی در این زمینه به جامعهی روحانیت و پاسداران حریم اسلام و تشیع انذار و هشدار داد.
دربارهی دخالیت حضرت آیت الله شیخ عبدالحسین امینی (صاحب الغدیر) چنین روایت میکنند:«. . . وقتی قضیهی کسروی پیشامد کرد، مرحوم امینی و چند نفر دیگر از علمای آنجا میگویند آیا یک مرد پیدا نمیشود که به حساب این شخص برسد؟ . . .»[13]
* * *
مدعی، در آموختن متدولوژی تحقیق به پدرم چنین داد سخن میدهد:«اگر کتاب فقط نقد و بررسی کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان است و اگر چنان که شما آن را یک «فرضیه»، «موهومات» و عاری از حقیقت میدانید، چرا این همه ناسزا، هتاکی، پروندهسازی، جعل، دروغ و تزویر؟ رد ادعاهای کسروی دربارهی زبان آذری چه ارتباطی به این دارد که کسروی دربارهی اسلام چه میگفته و چه میاندیشیده، یا این که «وافوری» بوده یا خیر؟»
به نظر میرسد وی فراموش میکند که نام کتاب:«فرضیهی زبان آذری و کسروی» است. یعنی در این کتاب دو مقوله مورد بحث قرار گرفته است. اول: فرضیه یا تئوری «زبان آذری»، دوم: احمد کسروی.
مدعی سخنان مستند پدرم را هتاکی، ناسزا و پرونده سازی و جعل قلمداد کرده است.
اما واقعیت این است که پدرم علاوه بر مطالبی که دربارهی کسروی نوشته و من در این جوابیه نقل کردم حرفهایی هم از دیگران دربارهی همو نقل میکند. مثلاً در صفحهی 93 مینویسد:« در مقابل این ادّعاها و گستاخیهای کسروی مردم بر او شوریدند. امام خمینی – قُدِّسَ سِرُّه الشَّریف[14] – کتاب کشف الأسرار را در سال 1323 در پاسخ او انتشار داد. و علّامه شیخ عبدالحسین امینی - قُدِّسَ سِرُّه الشَّریف - فتوای قتل وی را صادر کرد.[15]»
و سپس در صفحهی 117 از قول امام خمینی (ره) این مطلب را میآورد:« امام خمینی (ره) در این کتاب (کشف الاسرار) گوید:«... گفتار بیخردانهی آن تهیْ مغزِ مدعی پیغمبری کسروی را بخوانید و در صدد چاره برآیید. با یک جوشش همگانی، با یک خیزش مذهبی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصمت وطنی، با یک ارادهی قوی، با یک مشت آهنی، باید تخم این ناپاکان بیآبرو را از زمین براندازید. اینان یادمانهای گذشتهی شما را به باد فنا میدهند. اینان ودایع الهی را دستخوش هوی و هوس خود میکنند. اینان کتب مذهبی شما را که با خونهای پاک شهدای فضیلت به دست شما رسیده، آتش میزنند. اینان عیدِ کتابْ سوزان دارند. کدام کتابها؟ کتابهایی که از فداکاری حسین بن علی (ع) و رنجهای فراوان پیغمبر (ص) و اولاد او به شما رسیده است ... هان! با عزّت از جای برخیزید ...» (کشف الأسرار، ص. 303)
و در صفحه 86 از همین کتاب به نقل از یک همشاگردی و همبازی دوران نوجوانی کسروی موسوم به «اکبر عمی»، این مطلب را مینویسد:« در باب لغزشهای اخلاقی سید احمد کسروی، مخالفان وی نسبتهای دیگری هم با استناد به گفتههای خودش به وی دادهاند که ما در اینجا تنها به مسألهی اعتیاد وی میپردازیم.[16] آب زیرکاه بودن، خیانت، نامردی، موذیگری، دو چهرگی، زیر آبزنی، گستاخی و انزواگزینی از صفاتی است که اکبر عمی، همدورهی کودکی کسروی هم به وی نسبت میداد.»
سپس سخنان مبسوط مرحوم «میر ابوالفتح دعوتی» در صفحهی 8 الی 11 کتاب «در پاسخ کسرویان» را پیرامون وافوری بودن کسروی نقل میکند.
مدعی میگوید:« صديق با آوردن الفاظ و عبارتي چون: «جاعل»، «متملق»، «چاپلوس»، «آب زيركاه»، «خيانت»، «نامردي»، «موذي گري»، «دوچهرگي»، «زيرآبزني»، «گستاخي»، «وافوري»، «دروغ بافي»، «عوام فريبي» و بسياري ديگر از اين دست واژگان و عبارات درباره كسروي . . . »
مدعی بی جهت سخنان اکبرعمی و دیگران را به پدرم نسبت میدهد.
2- دربارهی عنایت الله رضا
دربارهی عنایت الله رضا، مدعی مینویسد که گویا پدرم مطلبی ناروا دربارهی او نوشته است. اکنون برای تنبه مدعی مطالبی را به عرض میرسانم. عنایت الله رضا (1299- 1389) قبل از سال 1324 به عضویت حزب توده و سپس فرقهی دموکرات درآمد و در سال 1325 به شوروی پناهنده شد و در آن جا با سران فرقهی دموکرات بر سر شیوهی تاسیس فرقه اختلاف نظر پیدا کرد و به چین کمونیستی رفت و در آن جا به دستور حزب، بخش فارسی رادیو پکن را اداره کرد. در سال 1959 م. مجدداً به مسکو بازگشت و این بار بخش فارسی رادیو مسکو را تا سال 1967م. سرپرستی کرد و به تبلیغ مرام کمونیستی پرداخت.
او تحصیل کردهی دانشکدهی حزب کمونیست شوروی بود که از آن جا لیسانس گرفته و در سال 1335 از پایاننامهی دکتری خود با عنوان «اندیشههای پیشرو کسروی» دفاع کرده است. در سال 1347 شمسی به وساطت برادرش فضل الله رضا – فراماسونر[17] دربار پهلوی دوم- مورد عفو شاه قرار گرفته، به تهران آمد و در «کتابخانهی ملی پهلوی» مشغول به کار شد و در مراکز کلیدی فرهنگی کشور به تدریس پرداخت. وی با ادارهی نگارش شاهنشاهی هم به عنوان سرممیز همکاری میکرد.
پدرم در خاطرات چاپ نشدهی خود چنین نوشتهاند:«من در سفری که در سال 1360 به شوروی داشتم با خلاصهی این پایاننامه توسط مرحوم سید ابوالفضل حسینی آشنا شدم. اگر این کتاب به فارسی ترجمه شود، در ایران جزو کتب ضاله به شمار خواهد آمد. مرحوم ابوالفضل حسینی جزو ناراضیان شوروی بود و خاطراتی از رضا نقل میکرد که من همه را در سفرنامهی خود درج کردهام.
من رضا را در سال 1351 شناختم، زمانی که در دورهی نه ماههی تهیه کنندگی و نویسندگی در صدا و سیما شرکت داشتم. کلاسهایمان در آمفی تئاتر طبقهی هفتم ساختمان سیزده طبقهی سیما تشکیل میشد و رضا هر هفته دو جلسه در آن مکان، «تحلیل انقلاب سفید شاه و مردم» را درس میگفت. من و مرحومان علی فروزنده و صمد سردارینیا سه نفر تبریزی بودیم که در آن کلاسها ی چهل نفره شرکت میکردیم و به خاطر همین درس او را عامل رژیم میدانستیم. پس از اتمام دوره، صلاحیت استخدام من را ساواک تایید نکرد و در خرداد 1352 از آن جا جدا شدم. سالی بعد مقالهای از او در مجلهی تماشا (سروش بعدی) دیدم علیه مرحوم بولود قرهچورلو (سهند) شاعر حماسهپرداز بلندآوازهی آذربایجان و کتاب حماسی ایشان با عنوان «سازیمین سؤزو» که مورد تخطئه قرار گرفته بود. این کتاب حاوی دوازده منظومهی حماسی به زبان ترکی آذربایجانی و از شاهکارهای شعر جهانی به شمار میرود. مجلهی تماشا را پرویز نیکخواه و همکارش فولادی – که اولی در اوایل انقلاب اسلامی دادگاهی و همراه امیر عباس هویدا اعدام شد- اداره میکردند. پرویز نیکخواه رئیس گروه تحقیق هم بود. از دوستان همدورهی من در آن زمان آقایان علی رستمی و قاسم موسوی در قید حیات هستند. گرچه ما در دوران جوانی دارای افکار باصطلاح سوسیالیستی بودیم و حتی مرحوم سهند را به دلیل کارخانهدار بودنش قبول نداشتیم، اما از مقالهی رضا که در نفی و طرد زبان ترکی و زیباییهای آن نوشته شده بود، همگی ناراحت بودیم. یادم است که در آن مقاله ایراد گرفته بود که مثلاً چرا ما کلمهی «باغچه» را «باخچا» تلفظ میکنیم و از این قبیل. خود رضا که شمالی بود، ترکی را خوب بلد بود و به لهجهی تبریزی شوخیهایی میکرد. من در طول عمرم حتی یک سطر هم مطلبی دربارهی او ننوشتهام. او، هیچ گاه ذهن من را به خودش مشغول نکرده است. آن چه از او میدانم جز آنچه نقل کردم، ترجمهی کتاب «جیلاس» است و کتابی در اثبات این که جمهوری آذربایجان باید «اران» نامیده شود و جز آن. یکی از لکههای تیرهی زندگی او همین سرسانسورچی بودن در رژیم شاه است. بسیاری از مبارزان ستم زدهی سیاسی که دستی به قلم داشتند، از دست این سرممیز به فریاد آمده بودند. آقای شیوا فرهمندراد در اعتراض به بزرگداشت عنایت الله رضا از سوی مجلهی نگاه نو مینویسند:
«آقای عنایت الله رضا چندی سرممیز ادارهی سانسور شاهنشاهی بودند و در این مقام صابونشان از جمله به تن این جانب هم خورد. مسئولیت ویژهی ایشان ممیزی کتابهای مربوط به آذربایجان بود. ایشان در کنار کتابها و نشریات بسیاری افراد دیگر، دو کتاب ناقابل مرا نیز در توقیف داشتند و حتی در دوران «فضای باز سیاسی» سالهای پایان رژیم شاهنشاهی و تا کنار رفتن جمشید آموزگار از مقام نخست وزیری، اجازهی انتشار آنها را ندادند . . . در کتاب و در شعرها از شخصی به نام کوراوغلو سخن میرفت [کتاب: تحلیلی بر حماسهی کوراوغلو] اما (بزعم ایشان) شخصی به نام کوراغلو در آذربایجان وجود نداشته است . . . آیا این یک «مأمور معذور» در نقش سرممیز ادارهی ممیزی شاهنشاهی بود که سخن میگفت، یا بازتابی از افکار آذربایجانی ستیزانهی این «الگوی آزادگی» (!) بود؟ . . .[18] سخن کوتاه کنم، برای یک ترک ایرانی در نگاه به افرادی مانند عنایت الله رضا و همفکرانش در کنار همهی خدمات احتمالی آنها به کشور، پیوسته این مطرح است که به سیاست شاهنشاهی ترکیستیزی اعتراض نکردند که هیچ، با خدمت جانانه به دستگاه سانسور شاهی، در سیاست زبان کشی فعالانه شرکت کردند. از نشر ذخایر فرهنگی ترکی ممانعت کردند. اگر در جمهوری اسلامی هم میتوانستند، این سیاست ضد فرهنگی را ادامه میدادند. اما مشتی که در 29 بهمن 56 و در 22 بهمن 57 بر دهن آن دستگاه جهنمی نواخته شد، به من اجازه داد که امروز به افشای آن سیاستها بپردازم و از کیان فرهنگی ایرانی و اسلامی ترکی دفاع کنم. این موهبت در سایهی خون هزاران شهید مظلوم مسلمان انقلابی نصیب ما شده است و تهدیدها، فحاشیها، هتاکیها و بیادبیهای جرثومههای کممایهی آنان ما را در تعهد به نظام مقدس جمهوری اسلامی ثابت قدمتر میکند. گرچه در مقابل شکوه و عظمت نظام، این جرثومهها اگر تشکیلاتی هم عمل کنند، صعوهای بیش به حساب نمیآیند.
ما، خواهان ریزش قلعهی آپارتاید شاهنشاهی در ایران بودیم که بحمدالله با حاکمیت قرآن این قلعه فرو ریخته است و به طور کامل از صفحهی روزگار هم محو خواهد شد. ناگفته نگذارم که رضا بعد از انقلاب کبیر اسلامی، مجبور به مماشات شد و از برکت سر آقای بجنوردی در دایره المعارف بزرگ اسلامی کم و بیش مفید فایده گشت.»
3- دروغی با عنوان «نفرت از فارس»
مدعی ناراحت و نگران از این است که گویا پدرم از عنصر فارس نفرت دارند و از فارس و فارسی بدشان میآید(!) و در این راه به چند شعر ایشان توسل جسته است.
اینک نقل قولی از پدرم را در این باره با هم میخوانیم:«من بصراحت میگویم که زبان ترکی زبان مادر من و زبان فارسی زبان معشوق من است. من خوش وقت هستم که فارسی را یاد گرفتهام و قادر شدهام متون نظم و نثر فارسی را به زبان اصلیاش بخوانم. اما این هم است که من خود را فارس نمیدانم. »
در این جا بخشی از شعری را که ایشان در دوران جوانی (سال 1344) با عنوان «دختر فارس» سرودهاند، میخوانیم:
فارس قیزی[19]
آخیجی لهجهلی گؤزهل فارس قیزی، / دینله گؤر نئجه خوش صدالییام من. / زردوشتون یوردونون اودلو چیچگی، / طبیعتین پارلاق جمالییام من.
سنیندیر اورهگیم، سنیندیر جانیم، / ازلدن سنینله قایناییب قانیم. / سنین دوستلوغوندور عزّتیم شانیم، /
منه التفات ائت، وفالییام من.
یولونا تیکمیشم وورغون گؤزومو! / سنه قربان وئررهم اینان اؤزومو؟ / محبت آختارسان، ایزله سؤزومو، / دوستلوغون باشلیجا مقالییام من.
شیرین - اینجه دیللی گؤزهل فارس قیزی! / دیلیمده سؤز واردیر، کؤنلومده سیزی. / سئوگی یوردونون بیر پارلاق اولدوزو، / محبتین عشقی کمالییام من.
بیلیرسنمی کیمم؟ کوراوغلو دؤلو، / دوداغی سؤز آجی، اورهگی دولو، / محبت باغینین دردلی بولبولو، / سئوگی دونیاسینین هلالییام من.
ائلیمه دئییرلر آذری آئلی، / دیلیمه ایسه آذربایجان دیلی. / مبارز ائللرین آرخاسی بئلی، / تاریخین شوکت و جلالییام من.
عاشیقم او سوزگون آلا گؤزونه، / کؤنلومو اوخشایان دوزلو سؤزونه. / باشقا بیر کسله یوخ، دئییم اؤزونه، / منه ظلم ائیلمه یارالییام من.
«دوزگون» گلیب سنین جفاندان دیله، / دئییرسن تکی بیر عشوهلی گوله: / حقارتله نییه باخیرسان بئله، /
دردلیلرین غمی، ملالییام من.
مدعی چند صفحه و چند صد کلمه در موضوع نفرت پدرم از عنصر فارس قلم فرسایی کرده است. مستنداتش هم ترجمههای فارسی رنگ و رو باخته از مصراعهایی برگرفته به قصد از چند شعر است. مانند شعر «یارا قالیبدیر» (= زخم مانده است) که شاعر در آن به یک معشوق خیالی میگوید:«زخمی از اجنبی (= یاد) در قلبم برجای است» و مدعی «اجنبی» را «فارس» فرض میکند و . . .
گرچه خوانندهی فهیم نیازی به توضیح در باب این اشعار ندارد اما خطاب به مدعی میگویم که عالم شعر با عالم سیاست و سیاسیبازی فرسنگها فاصله دارد. اگر در سیاست دشمن مطلق و دوست مطلق وجود ندارد، در زلال شعر، معشوق مطلق، ازلی و ابدی وجود دارد.
برای اثبات این که گویا پدرم از فارس بدشان میآید مصراعی از یک منظومهی کوتاه با عنوان «شاه خدابنده» را بیرون کشیده و به غوغاسالاری پرداخته است. این منظومهی چهار صفحهای چنین شروع میشود:
من محمد (ص) نسلییم، / انسان اوچون عزت وئرن مسلک / عطرلی قوینوم قوجاغیم وار.
این جا از نسل ترک و فارس نه، بلکه از نسل پیامبر گرامی صحبت میشود. سپس از علامه حلیها، نطام الدین مراغی، محمد آملی، خواجه رشید الدین و کتابهای ایضاح الفوائد، تحصیل اللغات، منبع الاسرار، تصریف عزت الدین زنجانی، و این که نخستین حکومت شیعی در آن روزگار تشکیل شد و اولین بار علامه حلی لقب «آیت الله» گرفت و از عظمت سلطانیه و ربع رشیدی و دانشگاه شام قازان و شمس الدین صاحب کشف الرموز و نخستین شهید شیعه و کتاب ارشاد الاذهان وی سخن رفته است. مدعی همهی اینها را نمیفهمد و یا نادیده میگیرد و راحت از مضامین منظومه عبور میکند و بهانه میکند که پدرم در پاورقی آن صفحه از کتاب، گفته است تئوری نژاد «آریا» جعلی است و «کوروش» کسی نیست که ما ایرانیهای مسلمان به او افتخار کنیم و در مقابل، ترکان ایران را «اقوام وحشی» به حساب آوریم. در ترکی به این گونه افراد «قانماز» (= نافهم) میگویند. مدعی همین را بهانهی تاختن کرده است. این مچگیری و بهانهجویی را در سر تا سر مقاله تسری داده است. مدعی از میان مجموعههای شعر پدرم، فقط «زنگان لوحهلری» را بررسی کرده است. تا کنون از ایشان (حسین دوزگون) دوازده مجموعهی شعر به ترکی چاپ شده است. طرفه آن که در همین کتاب نزدیک پنجاه قطعه شعر هست نظیر شعر «دار القرآن»، «شهدای صف شکن اروند رود» و . . . و در شعر فوق که مدعی آن را مستمسک توهین به پدرم کرده، گفته می شود که سلطان محمد خدابنده (که اتفاقا اصلیت مغول داشته نه ترک یا فارس) که نخستین بار مذهب شیعه را در ایران رسمی کرد، علامه حلیها ظهور کردند و جو اسلامی آن دوران مانند آن که سلمان زرتشتی را به «السلمان منّی» تبدیل کرد، اینجا نیز از فارس عوام، لقمان ساخت. و مدعی با عوام فریبی به پدرم انگ میزند که به فارس «نافهم» گفته است!
پدرم دربارهی شعر و شاعری خود چنین اظهار نظر کردهاند:«قالب شعر برای من وسیلهی بیان آلام و دردهایی است که نمیتوانم به راحتی بیان کنم. در ضمن، شعر گفتهام که ظرایف و دقایق زبان ترکی را و قابلیت بیان عواطف فروخفته را در آن بازنمایم. وقتی تصمیم گرفتم قصیدهی بُرده را به نظم ترکی برگردانم، اول فکر میکردم که نخواهم توانست قوافی عربی را مانند محمد حافظ شرف مترجم آن به فارسی، در ترکی حفظ کنم. اما در عمل دیدم که ترکی از قابلیت بسیار بالایی برخوردار است و از این رو ابیات 162 الی 165 را از خود بر آن افزودم و با افتخار گفتم:
کئچدی هجرتدن مین اوچ یوز دوخسان ایل تبریزده،
من قازاندیردیم بو شعری تورکییه، فخر ائیلهرم.»
من یک مسلمان ترک ایرانی هستم و بر این میبالم. میبالم که اجدادی چون نسیمی، فضولی، واقف، نباتی و راجی داشتم. میبالم که زبان مادری من در متون حماسی ددهقورقود تبلور یافته و نقش گرفته است. من در رژیم شاه زبان فارسی را وسیلهای برای استحالهی قومی میشناختم و آن را «شلاق جلاد» نامیدهام. اما بعد از انقلاب اسلامی و در جمهوری اسلامی زبان فارسی را وسیلهی تبلیغ اسلام و «زبان رسمی حکومت اسلامی شیعی» نامیدهام و آن را عزیز داشتهام و بارها این بیان را به زبان آوردهام، چه در مصاحبهها، چه در نوشتهها و چه در کلاسهای درس. اصولاً دعوای زبان و نژاد و قومیت و ملیت و جز اینها را در شان آرمانگرایان پیشرو نمیدانم. اول به خودم و بعد به مخالفانم و دشمنانم نصیحت میکنم که نباید دنبال زبانبازی، قومپرستی، خونگرایی و خاک پرستی بود. شما اگر زبان فارسی را عامل وحدت بدانید و پرچم فارسی برافرازید، غیرفارسها زیر آن پرچم گرد نمیآیند و از میان خود فارسها شاید نیمی بیشتر فرار میکنند زیرا میان آنان معتقدان به ادیان و مذاهب و طرائق و سلایق و ایدئولوژیهای گوناگون وجود دارد که نمیگذارد زیر یک سقف جمع بشوند. مثلاً فارس بیدین، فارس متدین، فارس مارکسیست، فارس مسیحی یا بهایی هیچ گاه زیر آن پرچم جمع نخواهند شد. اما اگر پرچم اسلام را برافرازید همهی مسلمین جهان اعم از فارس، ترک، عرب، عجم و خلاصه سید قرشی و سیاه حبشی تحت آن لوا جمع خواهند شد. یادمان باشد که عامل وحدت کلمهی ما در انقلاب اسلامی سال 1357 هم اسلام بود نه فارسی. انقلاب ما، انقلاب اسلامی است، انقلاب فارسی یا ترکی نیست. من خودم با آرزوی رهایی ترکی از قید سانسور شدید رژیم شاهی که داشتم، پیوسته تحقق کامل آرزوی خود را در نظام مقدس جمهوری اسلامی دیدهام، میبینم و خواهم دید و این را بارها در نظم و نثر به زبان آوردهام و زودا که تدریس ترکی در مدارس و دانشگاهها را هم شاهد خواهم شد. بهتر است همگان بدانند که سالها در تمام طول مبارزاتم بهترین دوستان و نزدیکان من به قول معروف «فارسی زبانها» بودند و هستند، حتی به خاطر من ترکی هم نیز کم و بیش آموختهاند، هنرمندانی که در تار شیراز اشعار ترکی من را میخوانند و اشعار ترکی من را به فارسی ترجمه میکنند.»
ناگفته نگذارم پدرم سالیان سال در دانشگاههای ایران زبان و ادبیات فارسی را نیز تدریس کردهاند. کلاسهای ایشان در دانشگاه، کلاسی بود که خواب را از سر دانشجو میپراند. استادی سختگیر در انجام تکالیف و به همان نسبت دوستداشتنی. ایشان دانشجو را به شرکت در بحث، تحقیق و جستجو وادار میکردند. به نحوی که یکی از دوستان اینجانب در طرح نظرسنجی دانشگاه نوشته بود:«دکتر صدیق در کلاس، استادی سختگیری هستند اما باز دلم میخواهد سال بعد دوباره با ایشان واحدهای کلاسیام را بردارم.» هنوز بسیاری از دانشجویان آن دوران که از شهرهای مختلف ایران هستند ارتباط خود را با ایشان حفظ کردهاند.
4- وارونهگویی و ناصح ناطق
جالب است که مدعی جملهی اهانتآمیز ناصح ناطق را دربارهی آذربایجانیان به پدرم نسبت میدهد. ناصح ناطق میگوید: «به مردم آذربایجان که زبان ناپدریهای زورکی را پذیرفتهاند، توصیه میکنم که تا میتوانند در رواج زبان فارسی بکوشند . . . »[20]
و پدرم در کتاب خود ذیل سخن ناطق مینویسند:«. . . اجداد ما در غیرت و حفظ عصمت و کیان خانواده، در دنیا زبانزد بودند و به سختی میتوان باور کرد که بخواهند برای کسی ناپدری زورکی بشوند.»[21]
و مدعی مینویسد:«جناب استاد، این هم ناشی از فرهیختگی، تعهد و تدین شماست که ناشر شما دربارهی آن قلم فرسایی کرده است؟ به راستی شما را چه میشود و چرا چنین هراسان و شتابزده فحاشی و هرزه درایی را پیشه ساختهاید؟ البته نیک میدانیم که شما را با دلیل و منطق کاری نیست، اما باز هم نداشتن منطق، مجوزی برای درشت گویی و هرزهدرایی لجام گسیخته نمیشود.»[22]
پدرم در کتاب «فرضیه زبان آذری» دربارهی ناصح ناطق چنین نوشتهاند:«ناصح ناطق (1280- 1363) دارای درجهی مهندسی در رشتهی راه و ساختمان از فرانسه بود. چند رمان مانند «آدمک حصیری»، «میکرو میگاس» و «آنژلیکا» را از فرانسه ترجمه کرده است. وی کتابی نیز با عنوان «آذربایجان و وحدت ملی» دارد که از سوی بنیاد افشار چاپ شده است. وی در این کتاب هدفهای زیر را دنبال میکند:
- تحقیر و توهین به مردم آذربایجانبا دستاویز قرار دادن برخی روایات متون کهن، مانند نزهةالقلوبحمدالله مستوفی. مثلاً در جایی بیآنکه موردی وجود داشته باشد، زهر خود را اینگونه میریزد:
«... ضمناً حمدالله مستوفی میگوید که در نظر ابناء زمانه مردم تبریز وفا ندارند و شاعری دربارهی آنان گفته است: هرگز نشود به طبع تبریزی دوست، / مغز است جهان و هست تبریزی پوست...»[23]
- نفاق افکندن و گسستن وحدت دینی و زبانی در میان شهرهای آذربایجان. مثلاً در جایی میگوید:
«... تبریزیها نسبت به مردم ارومیّه عواطف خوبی ندارند و ...»[24]
- محکوم کردن آذربایجانیان به تجزیهطلبی و جداییخواهی از سرزمین مقدّس ایراناسلامی و پیشنهاد سرکوب زبان ترکی در آذربایجانکه در جای جای این کتاب به صراحت و یا به تلویح بیان شده است.
- سوق دادن مردم به ملّیگرایی و ایرونیبازی از نوع سلطنتطلبی و ضربه زدن به وحدت دینی و انقلابی مردم در شرایط سال 1358.
- تبلیغ دشمنی و خصومت با کشورهای همسایهی ترکیزبان و تحریک احساسات قومی و ملّیگرایی که در واقع توطئهی موذیانهای علیه انقلاب مقدّس اسلامی بود.
- ایجاد دشمنی میان فارس و ترک که شالودهی کتاب او را تشکیل میدهد.»[25]
به عمل مدعی در این تحریف چه نام میتوان داد؟
مدعی در ادامه، پای دکتر معین، دهخدا و ملک الشعرا بهار را نیز به میان کشیده است. پدرم در کتاب «فرضیهی زبان آذری» چنین آوردهاند:«مرحوم محمّد معین در مقدمهای که بر چاپ برهان قاطع نگاشته، 56 لهجه از لهجههای فارسی نظیر شوشتری، دزفولی، لری، کردی، گیلکی، طالشی و غیره را میشمارد و «آذری» را در بیست و پنجمین ردیف قرار میدهد و میگوید:
«آذری لهجهی قدیم آذربایجان که نباید این لهجه را با «آذری» مصطلح ترکان به معنی «لهجهی ترکی مستعمل در آذربایجان» اشتباه کرد. اینک در آذربایجان بقایای آذری کهن به عنوان هرزندی، حسنو، قرهچولی، خلخالی و تاتی تکلّم میشود.»
وی، در این استنتاجات از لهجهی ناشناخته و مجعولی به نام خلخالی [؟] نام میبرد، گویش ترکیِ «قاراچورلو» را قرهچولی [؟] مینامد و پارسی میانگارند. دو اصطلاح «هرزندی» و «حسنو» را جعل میکند و سپس زبان «تاتی» را هم لهجهای از این لهجهی مجعول به حساب میآورد. اما بلافاصله همهی این حرفها را فراموش میکند و در بیست و ششمین ردیف، «تاتی» را قرار میدهد و آن را «زبان» مینامد.»[26]
این یک نقد و بحث علمی است اما مدعی آن را به شکلی تصویر میکند گویی یک مشاجرهی لفظی است که در خیابان میان دو تن اتفاق افتاده است. این مصداق تحریف است. مدعی با ایجاد یک فضای مقدسگونه پیرامون افراد میخواهد مانع از نقد شود. اگر کسی هم شخص مورد نظر را نقد کند متهم به زیرپا نهادن تقدس خواهد شد! دکتر معین و دهخدا و ملک الشعرا بهار هم میتوانند دچار اشتباه شوند همانطور که بزعم شما پژوهشهای پدرم نیز دارای اشتباه است اما ای کاش زبان را به این همه الفاظ زشت و ناپسند آلوده نکرده بودید. مثلاً پیرامون «سعدی» نیز با آن همه شکوه و ظرافت در شعر و اندیشه، نقدهای تند و تیزی موجود است و نمیتوان دهانها را بست که:«مگو ای لجام گسیخته . . . »
و طرفه آن که مدعی پدرم را محکوم میکند که به دهخدا و معین توهین کرده است!
5- جنایات روسها
مدعی در جایی از مقالهی خود، پدرم را طرفدار تجاوزات روس به ایران نشان داده است! و با نقل فرازی از سفرنامهی ایشان به شوروی سابق، که دربارهی محمد حسین مشتاق است، سعی کرده است حرف خود را به کرسی بنشاند. غافل از آن که ایشان فرزند غیرتمندانی هستند که در زمان حضور روسها در تبریز بساط «قوناق قیردی» (=مهمانکشی) راه انداختند. پدرم، خود در منظومهی «شیخ محمد خیابانی» با زبان شعر به زیبایی و روشنی آن را بیان داشتهاند:
اجنبی بلاسی[27]
آت چاپیردی روسلار تبریز ایچینده،/ قولاق وئر دئییرم سؤزوم یئرینده.
مرثیه یازمیرام بوردا من، قیزیم!/ قلبیمده آغریوار دیلیمده سیزیم.
ائللر آغلاسالار قهرمانلارا،/ قان آلارلار بوتون گئدهن قانلارا.
روسو گتدی عشقین اوجوزا ساتان،/ عشقه سؤز وئرمهین، وجدانین آتان.
عشقدیر خلقتین، تملی - داشی، / صداقتدیر اونون دوغما قارداشی.
صدقی تانیمایان عشقی قانمایان، / جهل یوخوسوندان اویانماز، اینان.
وطنی ده ساتار، ائلیده ساتار، / اجنبی كؤشكونده یاشایار، یاتار.
تولكو دالداسیندا گیزلنن نامرد، / خیابانی قلبین ائتدی دردمند.
عالِمین اورهگین آغرییا سالدی، / عالم یئنه دوروب فكرته دالدی.
روسلاری قویمادی ملّتی ازسین، / گلهجگه باخیب دوشوندو درین.
صاباحی گؤروردو، یولا باخیردی، / قارا ظلمتلره نورتك آخیردی.
اجنبی بلاسی تبریزی ساردی، / وطن اولادینین گونو قاراردی.
سیندیرا بیلمهدی لاكن شههری، / نه شاه ساتقینلاری، نه روس نوكری.
آغ بایراقلار یئنه بیربه بیر یئندی، / ایگیدلر آتلانیب یههره میندی.
تفنگ اللرینده کوچه به کوچه، / روسلاری قیردیلار لاپ اورهگینجه.
«قوناق قیردی» قوپدو تبریزده قارداش، / قاچیردی شههردن اراذل، اوباش.
سانكی بیرده قاینیر «كلانتر کوچه»، / داها كسمیر كیمسه روسلارا بئچه!
مدعی که به نظر میرسد ترکی هم بلد است، یقینا این شعر را دیده است و از آن عبور کرده است.
لازم میدانم در اینجا فرازی از مقدمهی پدرم را بر کتاب «دیوان اشعار عاجز گرمهرودی»[28] را نیز ذکر کنم:
« زمامداران پایتختنشین کشور و بیش از یک صد تن از برادران صلبی عباسمیرزا به علت حسادت وکینهتوزی به دلیل شایستگیهایی که در وی بود، برای خفیف کردن و سرشکسته کردن او در دربار حتی به تسلط بیگانه بر کشور راضی میشدند.
ضمن گرفتاری در چنین خیانتهای ناجوانمردانه و با فقر وسائط و لوازم و شرایط نامساعد، با مخوفترین نیروهای نظامی بیگانه پنجه درافکند و آنچه لازمهی سعی و پایمردی و کوشش بود، به اتفاق مردان دلاوری که در ملازمتش در صحنههای پیکار شمشیر میزدند، به جای آورد. ولی مشکلات و موانع کار او به اندازهای جانفرسا بود و دسائس و تزویرها زیاد که ناگزیر پس از چندی جنگ سخت، و شکستهای متوالی، تن به قبول دو عهدنامهی ننگین گلستان و تورکمنچای داد.[29]
در هنگام جنگهای خونین عباسمیرزا با روسیهی تزاری، حاسدان دربارنشین «به وسائل مختلف کارشکنی، نمیگذاشتند پول و آذوقه به لشکریان او برسانند و به او یاری بدهند تا این که در میدان جنگ درمانده شود و از پای درآید. و این حقیقت بسیار تلخ در همهی اسنادی که از این دوره به دست ما رسیده است، لایح و آشکار است.[30]
به دنبال عهدشکنی دربار قاجار از حمایت عباسمیرزا و عدم ارسال آذوقه و حقوق سربازان و پراکنده ساختن آنان و تحمیل تأمین هزینهی جنگ بر دوش مردم آذربایجان و نیز تحریک اوباش از سوی عناصر سبک مغزی مانند میرفتاح به نفع روس، تبریز سقوط کرد و به تصرف ژنرالهای روسی درآمد و عباسمیرزا مجبور به درخواست متارکهی جنگ گردید.»[31]
این، ترکهای آذربایجان و قفقاز بودند که در مقابل روس جانانه جنگیدند و در راه دفاع از دین و ناموس خود گروه- گروه شهید شدند و پایتخت نشینان به ریش همه خندیدند و حتی از ارسال مواجب عساکر اسلام نیز دریغ کردند. روس پرستی و موافقت با تجاوزات روس یک برچسب ناچسبی است که به یک ترک تبریزی مثل پدرم نمیچسبد، مدعی بیجهت خود را خسته میکند. سالها پیش از این به افرادی از این نوع که چنین تهمتهایی میزدند، در شعری گفتهاند:
آغ دونا تئز دوشهجکدیر لکه البته که من،
سنه احسن دئمهرم بؤیله جنایتلر اوچون.
7- زبان مقدس
دربارهی خواجه احمد یسوی متوفی به سال 545 هـ . که اثر عارفانهی ازرشمندی با نام «دیوان حکمت» دارد، پدرم در کتاب «برگزیدهی متون نظم ترکی»[32] و هم در مقالهای که به کنگرهی عطار ارسال داشتهاند[33] مفصل صحبت کردهاند. همچنین ایشان در دانشگاه در کلاسهای تدریس منطق الطیر دانشجویان را با این بحث آشنا کردهاند. چه مدعی خوشش بیاید چه بدش، ایشان بر اساس ادلهای که در کتاب فوق مطرح کردهاند، معتقدند عطار بر این کتاب نظیرهسرایی کرده است اما معترض آن را طوری بیان میکند که انگار مچ گرفته است. ای کاش در خود صلاحیت ورود به بحث را میدید و به قول خود به جای سخنان بیپایه به سند و مدرک متوسل میشد.
در ادامهی بحث، مدعی میگوید:
«او با استناد به یک مأخذ غیر تخصصی مینویسد که: نخستین زبانی که بشر بدان سخن گفت، زبان ترکی بود و بسیاری از واژههای زبانهای امروز، ریشهی ترکی دارد.»
و به صفحهی 14 از کتاب «فرضیه زبان آذری» ارجاع میدهد و به خواننده القاء میکند که پدرم چنین ادعای قطعییی دارد. در حالی که پدرم در صفحهی مورد بحث، بحث «پیدایش زبانها» را پیش کشیدهاند و از سه نظریهی انعکاسی، واکنشی و کارمحوری سخن گفتهاند. در بخشی از بحث نظریهی انعکاسی چنین آوردهاند: « طبق این نظریّهی علمی، زبانهای باستانی و اصلی بشریت بر اساس تقلید از صداهای موجود در طبیعت اختراع شده، سپس تکامل یافته است و ترکی در میان همهی زبانهای دنیا از این لحاظ (یعنی تقلید از صداهای موجود در طبیعت) ممتاز است و از این روست که برخیها عقیده دارند: «نخستین زبانی که بشر بدان سخن گفت، زبان ترکی بود و بسیاری از واژههای زبانهای امروز، ریشهی ترکی دارد.»[34] این نظریّه، معروف به تئوری انعکاسی[35] است که در اواخر قرن نوزدهم در اروپا پیدا شده و نخستین مدافع آن زبانشناس آلمانی W. Oehl بود.»[36]
همان گونه که دیده میشود، این جمله یک نقل قول است و پدرم تلویحا آن را رد هم میکند و فقط برای معرفی صاحبان نظریهی انعکاسی آورده شده است. باز مدعی متوسل به ادیت - مونتاژ شده است.
پیداست که مطالب فوق را پدرم در کنار نقل قولهای دیگر در مورد پیدایش زبانها در کتاب خود آورده است و در انتهای مقاله به این نتیجه رسیده است که علت اصلی پیدایش زبانها را نه در سخنان این اشخاص و بلکه در آیهی قرآنی «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ».[37] باید جستجو کنیم.
معلوم میشود که مدعی ناجوانمردانه کلیهی مباحث علمی پدرم را نادیده انگاشته و نقل قول از «علی پاشا صالح» را که پدرم در واقع آن را به عنوان یک دیدگاه مطرح کرده است، به عنوان انگی به پدرم نسبت میدهد.
در ادامهی همین بحث، وی میگوید:«حسین صدیق در همان پیشگفتار «دیوان لغات الترک» به عنوان زبانی مقدس نام برده است و بر این اساس حتماً زبان فارسی نامقدس است.»
و به صفحهی 61 از کتاب ارزشمند فوق ارجاع میدهد و سپس به ناسزا گویی و رجزخوانی میپردازد. (ص. 171) بیجا نیست بخشی از مقدمهی پدرم را که مدعی به آن ارجاع داده است با هم بخوانیم:
« شیخ محمود کاشغري لفظ «تات» را در مقابل «ترک» قرار ميدهد. اما معناي آن فقط عجم و فارس نيست بلکه بايد تأکيد کنم که معناي اصلي «تات» در نظر وي «غيرخودي» و «بيگانه» است. از اين رو گاهي اويغوران غيرمسلمان را هم «تات» مينامد که يعني در عقيده و انديشه در مقابل مسلمين، البته «غيرخودي» هستند. ميخواهم بگويم که کاشغري در نگرش به اقوام و ملل مختلف از هيچ قوم و ملتي به سبب افتراق لساني و تفاوت نژادي هيچگاه بدگويي نميکند و گرچه به افتخارات و فضائل اجداد و نياکان خود مينازد اما همهي انسانها را يکسان دوست ميدارد و همت خود را صرف تربيت همگاني ميکند. شايد هدف اصلي تأليف ديوان نيز کمک به مسلمين از طريق زبان مقدس عربي براي آموزش زبان مقدس ترکي بوده است و خود اين را در پيشگفتاري که بر کتاب نوشته به زبان آورده است. اين گونه نگرش قومي در تاريخ انسانيت بسيار اهميت دارد. برخي از قهرمانان فرهنگي ملل و اقوام، شايستگي رسيدن به چنين نگرشي را نداشتند. فردوسي را در نظر آوريم که با نگرش قومي بسيار تنگ نظرانهي خود، «شاه» را به اين دليل که «شاه و ستمکار» است نه، بلکه به اين دليل که اشرافزاده نيست و «نژاد پست (؟)» دارد، تقبيح ميکند:
اگر شاه را «شاه» بودي پدر،
به سر مينهادي مرا تاج زر !
اگر مادرش «شاه بانو» بدي،
مرا سيم و زر تا به زانو بدي !
و يا در پست شمردن عرب ميگويد:
ز شير شتر خوردن و سوسمار،
عرب را به جايي رسيده است کار،
که تاج کيــــاني کنـد آرزو !
تفو بر تو، اي چرخ گردان، تفو !
ولي شیخ محمود کاشغري در کنار شعور مثبت ملي، داراي غرور بسيار والاي ديني است و به ملت خود در خدمت «اسلام» بها ميدهد و در مقابل فضيلت و تقوا و غيرت و مردانگي و انصاف، نژاد را به پشيزي نميگيرد. او، حتي کتابش را به زباني غير از زبان قومي و بومي خود [یعنی عربی] مينويسد و براي نوشتن آن، به جاي جيرهخواري در دربار، مانند يک قهرمان افسانهاي، سرزمينها را ده به ده و ديار به ديار در مينوردد و در ميان ايلات و عشاير به آموختن گويش و گردآوري مواد فرهنگ شفاهي آنها ميپردازد و نه به اميد دريافت پاداش از «سلطان طغرل بيگ» خاقان قاراخاني و يا «القائم بامرالله» خليفهي عباسي، بلکه در ميان مردم و به عشق تقرب به تودههاي مردم، رنج تصنيف و تأليف را بر خود هموار ميسازد و شايد هم براي انتباه خليفهي عباسي به صورت رسمي و فرماليته، تأليف خود را به «خليفه» ميبخشد. اين، فرق ميان «قومگرايي» و «مردمگرايي» است که اولي شخص را به تنگ نظري و دومي به انسانگرايي و ايمان و اعتقاد به فضيلت ستايي سوق ميدهد.»[38]
نگرش پدرم در جملات فوق آن چنان روشن است که نیاز نیست بگویم مدعی دعوای نژاد و قومیت را برای بدنام کردن ایشان دستاویز قرار داده است. من که فرزند ایشانم و حتی دانشجویشان هم شدهام، بلندنظری ایشان و تعهدشان به اجرای شرع را در زندگی و کلاسهای دانشگاه میدیدم و از آن درس میگرفتم و اکنون در زندگی سعی میکنم وسعت نظر داشته باشم.
مدعی در این باره به سه فرهنگ ترکی که در عصر ما نگاشته شده اشاره کرده و معنایی را که برای «تات» در هزار سال پیش وجود داشت و پدرم نیز آن را عیناً آورده است، انکار کرده و چنین گفته است:
«چرا در کتاب آذربایجان دیلینین ایضاحلی لوغتی که در باکو با حروف سیریلیک به چاپ رسیده و همان کتاب در ایران به توسط مرحوم بهزادی به الفبای عربی برگردانده شده چنین معنیهایی برای واژهی تات داده نشده است؟ همچنین است در فرهنگ آذربایجانی – فارسی یک جلدی مرحوم بهزادی و نیز فرهنگ آذربایجانی- فارسی محمد پیفون و بسیاری فرهنگهای دیگر مربوط به اقوام ترک زبان که اصلا چنین تعبیری از واژه تات در آنها دیده نمیشود و این فقط شاهکار پژوهش حسین محمدزاده صدیق در پژوهشگاه ویژهی خود او و محصول تفکر بیمارگونهاش نسبت به فارسها و ایرانیان است.»[39]
مدعی باز ادامه میدهد:« صديق در اين زمينه آنقدر بياطلاع است(!) كه نميداند امروز در هيچ جامعه انساني زباني يافت نميشود كه بتوان آن را در مقايسه با زبان جامعه ديگري ناقص يا ابتدائي يا پست يا وامانده يا امثال آن دانست.»
پدرم در هیچ کجا زبانی را پست یا وامانده ذکر نکردهاند. این جملات توهم و یا سندسازی مدعی است و ربطی به ایشان ندارد. و اما دربارهی ناقص یا ابتدایی بودن زبان، صحبتهای مدعی یا آقای باطنی، وحی منزل نیست و مابقی زبانشناسان از جمله پدرم میتوانند در این باره نظریات خود را ارائه کنند. مدعی سعی دارد به هر نحوی پدرم را محکوم کند. چنین افکار پوسیده و منجمدی هیچ گاه اجازه نمیدهند اندیشهها در جامعه رشد و تغییر کنند، نوآوری کنند، آزمون و خطا کنند.
مدعی مؤدب، پدرم را «پان ترکیست لجام گسیختهی ضد ایرانی» نامیده است. این در حالی است که وی بارها پدرم را به هتاکی و . . . متهم و محکوم میکند. علت دادن چنین لقبی به پدرم آن است که ایشان سرکوب قیامهای ضد اسلامی قرون اولیهی اسلام را تحسین کردهاند.
فرازی از صحبتهای ایشان را در زیر میخوانیم:«من افرادی مانند استاد سیس خراسانی،ماه فرید، روشن میان، المقنع و . . . را دشمنان اسلام میدانم، گیرم آنها در گوشهای از سرزمین مقدس ایران زندگی میکردند. مگر علی محمد باب ایرانی نبود، دیگر ضد انقلابها مگر ایرانی نیستند؟ محمدرضا شاه چه؟ مشکل معترض این است که ایران را با اسلام برنمیتابد. اما من و همفکرانم اول اسلام و بعد ایران را میخواهیم و جان فشانی میکنیم، شهید میدهیم تا ایران اسلامی شود. راه میرویم و فریاد میزنیم و مبارزه میکنیم. شاید دچار سهو و لغزشی هم بشویم. اما از آرمان خود برنمیگردیم. هر قومی برای اسلام در طول تاریخ به ترتیبی جان فشانی کرده است، برای ما عزیز است. برای من طغرل سلجوقی عزیزتر از «روشن میان گبر و مجوس» است. برای شما چه؟ شما طغرل را چون ترک بوده است، برنمیتابید، اما «روشن میان» را ایرانی میشناسید. فرازی از ملاقات طغرل با باباطاهر را برایتان میآورم:«شنيدم كه چون سلطان طغرل بيگ(ره) به همدان آمد، از اولياء سه پير بودند، باباطاهر و بابا جعفر و شيخ حمشا[ذ]. كوهكي است بر در همذان، آن را خضر خوانند، بر آنجا ايستاذه بودند. نظر سلطان بر ايشان آمذ. كوكبهي شكر بذاشت و پياده شذ. با وزير ابو نصر الكندري پيش ايشان آمذ و دستهاشان ببوسيذ. باباطاهر پارهاي شيفته گونه بوذي. اورا گفت: «- اي تُرك خدا! با خلق خدا چه خواهي كرد؟» سلطان فرمود:«- آنچ خدا فرمايد.» بابا [طاهر] گفت كه:«خدا مي فرمايد: الايه: اِنَّ اللهَ يأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الاِحْسان.» سلطان طغرل بيگ بگريست و گفت:«- چنين كنم.» بابا [طاهر]، سر ابريقي شكسته كه سال ها ازآن وضو كرده بوذ، در انگشت داشت. بيرون كرد و در انگشت سلطان طغرل بيگ كرد، و گفت:«- مملكت هاي عالم، خدا چنين در دست تو كرد كه بر عدلي.» سلطان طغرل بيگ پيوستِ آن، ميانِ تعويذها داشتي، و چون مصافي با كفّار پبش آمدي، آن در انگشت كردي.»[40]
* * *
مدعی تیتر این مطالب را «دشمنی با ایرانیان، زبان فارسی و فارسی ستیزی» نامیده است. وی مجموعهی شعر «زنگان لوحهلری» را تجزیهطلبانه میداند و این در حالی است که مصراعهایی مانند:«دنیایا اود دوشسهده، بیل پارچالانماز یوردوموز.» (=اگر دنیا هم در آتش بسوزد، میهن ما تکه پاره نمیشود.) را نادیده میانگارد. در زیر یکی از اشعار پدرم را از کتاب «زنگان لوحهلری» میخوانیم:
ائلیمین باشین اوجا توتان، / قرینهلر غمین اورهگینه سالیب اوتان، / جبهه یاران شهیدلرین شهری سن، / اؤن خط قیران شهیدلرین شهریسن. / سن زنگانسان قلبیمه جان، / باشی اوجا آذربایجان دیاریسان. / شهیدلرینین قارشیسیندا، / اوتانیرام من. / اوتاناجاق اوولادیم دا، / نوهلریمده. / گلهجک نسیللرده، / آیلاردا، ایللرده...[41]
8- بازی باستانشناسی
مدعی به یکی دیگر از مهمترین کتابهای پدرم، موسوم به «یادمانهای ترکی باستان»[42] مراجعه کرده و از آن همه مطالب مفید در بازخوانی، آوانویسی، برگردان حماسی سه کتیبهی باستانی، شرح آواشناسی، سازهشناسی و شرح دستور زبان ترکی باستان و گنجینهی لغات کتیبهها عبور کرده و فقط ایراد گرفته است و چنین قلم فرسایی کرده است:
«نوشتن مطالب دروغین و قلب حقایق و باژگونه نمودن واقعیات چنان رخنهای در اندیشههای صدیق کرده است که جزء لاینفک کارهای او شده است. به نمونههای دیگری از مطالب نادرست او توجه بفرمایید. آقای صدیق در یکی دیگر از آثار خود نوشتهاند:«بازی دیگر، بازی باستانشناسی بود. بازی باستانشناسی در ایران، در آغاز عصر حاضر و توسط صهیونیست معروف ارنست هرتسفلد آغاز شد. هرتسفلد با کمک مالی دویست هزار دلاری صهیونیه، توانست که در تخت جمشید چند متخصص و صدها تن کارگر بومی را به خدمت بگیرد.»[43]
سپس مدعی خواسته است ثابت کند که این دویست هزار دلار را یک خانم به هرتسفلد داده است نه صهیونیه (!). ارنست هرتسفلد یکی از اعضای «انجمن ملی ایران» بود. نام اعضای این انجمن به شرح زیر است: محمدعلي فروغي (ذکاءالملک، فرماسونر معروف)، حسن پيرنيا (مشيرالدوله)، عبدالحسين تيمورتاش، فيروز فيروز (نصرتالدوله)، سيد حسن تقيزاده، حسين علاء، ابراهيم حکيمي (حکيمالملک)، حسن مستوفي (مستوفيالممالک)، نظامالدين حکمت (مشارالدوله)، ميرزا محمدعلي خان فرزين، کيخسرو شاهرخ، ارنست هرتسفلد (آلماني)، آندره گدار (فرانسوي).
در وبگاه «سازمان اسناد انقلاب اسلامی» آمده است:« سخنرانی آرتور پوپ آمریكایی در سالهای ابتدایی این دهه با عنوان «هنر ایران در گذشته و آینده» به مثابه مانیفست رژیم سیاسی (رضا شاه) قلمداد شد. آنگاه طرح تشكیل انجمن آثار ملی را «هرتسفلد» پیشنهاد كرد. این انجمن توسط محمدعلی فروغی در آذرماه سال 1304 ش. در تهران بنیاد نهاده شد. انجمن با ریاست فروغی و مركب از جمعی از دانشمندان و رجال معروف به عنوان حفظ آثار باستانی تشكیل شد؛ از جمله ارباب كیخسرو شاهرخ به سمت خزانهدار منصوب شد و هرتسفلد آلمانی و آندره گودار فرانسوی نیز به عنوان اعضای افتخاری انجمن منصوب شدند. تأسیس و گسترش مراكز تعلیم و تربیت جدید و گنجاندن دروسی با درونمایه ایدئولوژی رسمی باستانگرایی در عداد همین تلاش قرار دارد. سمیح فارسون و مهرداد مشایخی در یك تحقیق مقایسهای درباره پیامهای عقیدتی- سیاسی كتابهای مدارس دوره پهلوی دوم به نتایج قابل توجهی رسیدهاند. موضوع پیامها در دوره پهلوی، كه در زیر میآید، موضوعات پیامهای كتب درسی دوره پهلوی اول نیز هست: سنت و اسطورههای ایران باستان، ایران قبل از اسلام، تمجید از شاه، تبلیغات مربوط به برنامه نوسازی در دوران شاه، وطنپرستی، ارزیابی نكات مثبت حكومت، پیامهای ملیگرایانه از این دست پیامهاست. »[44]
و اما رضا شاه تحت تاثیر باور هاي خود و انديشههاي مشاورانش دست به يکسري اقدامات برای تقویت ناسیونالیسم در ایران زد. اين اقدامات شامل موارد زير بود:
1- ايجاد انجمن آثار ملي، 2- ايجاد کانون ايران باستان، 3- تشويق پژوهشگران به نوشتن و برگرداندن کتاب درباره ی تاريخ ايران باستان، 4- تغيير تاريخ رسمي کشور از هجري قمري به هجري خورشيدي، 5-تغيير نام کشور از پرس به ايران و تغییر نام برخی شهرها، 6- برگزاري کنگره هايي درباره ی تاريخ و فرهنگ ايران باستان، 7- ايجاد فرهنگستان ايران، 8 - بهرهگيري از نماد هاي باستاني در معماري نوين.
فعالیتهای افرادی مانند احمد کسروی در فضای سیاستهای پهلوی و حمایتهای آنان شکل گرفت. او در این مدت توانست جهت تحقق اهداف فوق، کتابهای متعددی به رشتهی تحریر درآورد، از جمله کتاب «زبان آذری یا زبان باستانی آذرآبادگان».
از دیگر فعالیتهای محمدعلي فروغي ورود به مقولهی اکتشافات باستانشناسی بود. وی و پسرش محسن، پروفسور «پوپ»[45] و همدستانش از این طریق به ثروتهاي هنگفت رسيدند. و حتي پروفسور هرتسفلد که از سال 1931 تا پايان 1934 از سوي دانشگاه شيکاگو سرپرستي اکتشافات تختجمشيد را به دست داشت، توانست سهمي قابلاعتنا از غارت آثار باستاني ايران به جيب زند. در اسناد سفارت آمريکا در تهران چند بار به خروج مخفيانه آثار باستاني ايران توسط هرتسفلد اشاره شده و حتي آدمی چون پروفسور پوپ بارها هرتسفلد را به سرقت آثار تختجمشيد متهم کرده است. هرتسفلد يهودي است و از شخصيتهاي علمي مورد تفاخر يهوديان و دانشگاههاي اسرائيل بهشمار ميرود. در دانشگاههاي غرب از هرتسفلد به عنوان ايرانشناس و باستانشناس فراوان تجليل ميشود.[46]
مدعی در ادامه مینویسد:« در اينكه رژيم پهلوي روابط گرم و مناسبات بسيار حسنهاي در كليه امور سياسي، اقتصادي و نظامي با اسرائيل داشته است ذرهاي ترديد وجود ندارد، اما اين چه ارتباطي با موضوعات غيرمرتبطي دارد كه صديق عنوان نموده و سعي در القاء مطالبي كرده كه نتيجههاي خود خواسته را از آن بگيرد؟ ترتيب قراردادن شكلگيري جنبش صهيونيسم و... سپس برگزاري جشنهاي 2500 ساله به دنبال آن و ارتباط آن با «بازي باستانشناسي» چه چيزي را ميخواهد القاء كند؟»
در زیر لازم میدانم بخشی از مطالب پدرم را دربارهی نفس باستانشناسی نقل کنم:
«در ایران، حکومت پهلوی (اول و دوم) به بهرهگیری از باستانشناسی، به ترویج و تبلیغ و نهادینهسازی پان آریائیسم و ناسیونالیسم پارسی پرداخت.[47] واپسین شاه ایران (1320-1357 ش.) باستان شناسی ناسیونالیستی را در ایران توسعه داد، و در خیالات خویش تا آن جا پیش رفت که در کتاب «ماموریتی برای وطنم» (1353 ش.) ادعا کرد که پدر وی اولین آریایینژاد و پارسیِ نژادهای است که در تاریخ ایران پس از سقوط ساسانی در 650 میلادی به دست اعراب، به قدرت رسیده است! او پدر خود را ناجی ایران نامید! و این در حالی است که وی با حمایت و مساعدت مستقیم دولت بریتانیا در کودتای حوت 1299 ش. به قدرت رسیده بود! البته سال 1350 ش. را باید اوج این نمایشها و تظاهرات ملیگرایانه و نژادپرستی مبتنی بر تاریخ باستان شناسی سلسلهی پهلوی دانست. چه تا آن جا که حتی شاه سابق ایران مقبرهی سنگی توخالی دشت مرغاب فارس را به عنوان آرامگاه کوروش پارسی مورد خطاب قرار داد، بی آن که کمترین اشارهای به سوابق تاریخی و تمدنی ایرانیان پیش از هخامنشیان داشته باشد. (ص. 4)
اصولاً باستان شناسی مورد توجه سیاستمداران بوده است. رابطهی متقابل و متعامل باستان شناسی و سیاست تا بدان جا گسترده است که شماری از باستان شناسان چنین استدلال کردهاند که باستانشناسی صرفاً اهداف سیاسی دارد.[48] باستان شناسی به گذشته مینگرد و «مفهوم گذشته با نگرش و چگونگی درک ما از گذشته، ارتباطی مستقیم دارد. ارتباطی مستقیم دارد. برای مثال یک بنای معماری عهد گورکانیان در هندوستان برای یک مسلمان هندی، یک هندو و یک گردشگر اروپایی، سه مفهوم کاملا جداگانه و متمایز از همدیگر دارد. ناسیونالیسم همواره کوشیده است که سمبلهایش را از گذشته بگیرد، برای مثال نقش ستاره در پرچم جمهوری مقدونیه همان ستارهای است که بر تابوب فیلیپ مقدونی، پدر اسکندر مقدونی نقش بسته است. و یا این که صدام تکریتی از هنرمندان عراقی میخواست تا وی را در شکل و شمایل نبوکد نصر بابلی ترسیم کنند. در اسرائیل باستان شناسی در خدمت یک حاکمیت ملی گرای نامشروع است. بحران مسجد بابری در هندوستان و تخریب آن هنگامی آغاز شد که چند باستان شناس هندو آن جا را مکان معبد مقدس باستانی راما پنداشتند.
پیوسته بودهاند شماری از باستان شناسانی که بتوانند تنور جنگ و سیاست و کشمکشهای قومی و نژادی را برافروخته نگهدارند. در جنگی که جنبهی پاکسازی فرهنگی داشته باشد، آثار فرهنگی و تاریخی، خود اهداف جنگیاند. مثلاً در جنگ بوسنی و هرزگوین، مساجد اهداف جنگی نظامیان صرب و کروات بود. در این جنگ 793 مسجد و بنای تاریخی مسلمانان بوسنی و هرزگوین عمداً بمباران و نابود گردید.[49]
در جنگ قرهباغ، نیروهای اشغالگر ارتش ارمنستان با هدف حذف هویت اسلامی اراضی اشغالی آذربایجان، 9 مسجد تاریخی و 44 زیارتگاه شیعی را بمباران کرد و هزاران نسخه قرآن و دیگر کتب اسلامی در آتش سوخت. ارامنه، مسجد جامع تاریخی شهر آغدام را تخریب کردند و به جای آن کلیسا ساختند و مسجد جامع عهد صفوی شوشانیر به آغل و طویله تبدیل گشت.[50] کما این که تخریب مسجد جامع عهد صفوی ایروان تنها با دخالت مستقیم سفارت جمهوری اسلامی ایران، متوقف، مرمت و بازسازی شد. باستان شناسی در هر رویکردی که داشته باشد، از کاربریهای سیاسی نمیتواند بگریزد. سیاستهای مبنی بر واگرایی و یا همگرایی فرهنگی- اجتماعی هرکدام در تلاشند تا باستان شناسی را برای توجیه خود به کار گیرند. یادمان نرود که باستان شناسی صهیونیستی برای تخریب یا خلق تاریخ و هویتهای کاذب ملی و قومی به کار گرفته شده است.[51]
باستان شناسی صهیونیست که ذاتاً جوهرهی ملیگرایی و قوم گرایی یهودی دارد، نمیتوان گفت که از سالهای پیدایش رژیم اسرائیل آغاز شده است. سالها پیش از آن تمام تلاش صهیونیسم بر این بود که با سوء استفاده از دانش باستان شناسی، بتواند تاریخ اسرائیل باستان، معابد کهن و اماکن باستانی نامبرده در عهد عتیق را بشناسد. مقبرهای برای کوروش در دشت مرغاب ایران دست و پا کردند و پس از جنگهای شش روزهی سال 1967م. با کاوش در مناطق اشغالی در غزه و اریحاء و ارتفاعات جولان و صحرای سینا تلاش کردند تا حقانیت تاریخی حاکمیت یهودیها را اثبات کنند.[52]
از اواخر سال 1309 حفاری تخت جمشید به سرپرستی ارنست هرتسفلد یهودی آغاز شد. به نمونهای از خیانت او توجه کنید:
«دانشمند فقید پروفسور هرتسفلد با ملاحظهی نخستین نمونههای لوحها اظهار نظر نمود که این نبشتهها حاوی ارقام و اطلاعات محاسباتی است و عموم دانشمندان باستان شناس اهمیت فراوان برای پیدایش چنین گنجینههای مهم قائل بودند. تعداد لوحها بیش از سی هزار عدد و تمامی آنها از گل خام بود که پشت و رو و پهلوی آنها به خط عیلامی نوشته شده بود و طبعاً روشن کردن و خواندن مطالب روی آنها فرصت کافی لازم داشت و کارهای مختلف مقدماتی را ایجاب مینمود. بر اثر درخواست بنگاه شرقی شیکاگو که در حقیقت بانی و مؤسس بنگاه علمی تخت جمشید و نخستین عامل چنین موفقیتهای علمی بود، با کسب اجازه از اعلیحضرت رضا شاه کبیر (!) اولیا دولت ایران موافقت کردند سی هزار لوح نامبرده برای انجام پژوهشهای علمی به طور موقت در اختیار بنگاه شرقی گذاشته شود و در نتیجه در آبان ماه سال 2494 شاهنشاهی (1314 شمسی) یعنی دو سال پس از کشف الواح، آنها را به عنوان امانت به بنگاه علمی مورد ذکر سپردند و به آمریکا حمل گردید.»[53]
این الواح که ظاهراً رقم دقیق آن 32 هزار بود، نه تنها تا آخر حکومت پهلویها، بلکه تا کنون به ایران مسترد نشده است. در زمینهی نقش ارنست هرتسفلد و صهیونیستها در چپاول آثار ملی کشور، رشید کیخسروی مینویسد:
«عوامل صهیونیستها با یک توطئهی کاملاً حساب شده به شکل افراد ناشناس و دستهای نامرئی در راس سازمانها و تشکیلات مملکتی قرار گرفتند . . . روزانه با استفاده از حداقل 1500 نفر کارگر و کلیهی تجهیزات و امکانات حفاری و با نظارت صوری و ظاهری وزارت فرهنگ و هنر . . . در ذره ذرهی مناطق باستانی آذر بایجان و سایر تپهها و اتلال باستانی و بیشتر قبور متبرکه حفاری نموده و آن چه را یافتهاند به موزههای خارج فروختهاند.»[54]
مدعی بی جهت میکوشد هرتسفلد صهیونیست را تطهیر نماید و پدرم را به باد ناسزا بگیرد که چرا گفتهاند او صهیونیست بود و چنان کرد. در انتهای مقاله و نیز در برخی از فرازهای اعتراضیه، مدعی در موضع دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار گرفته است. من این حرکت او را تحسین میکنم و امیدوار هستم که این موضع گیری او مصلحتی نباشد. در این موضع گیری پدرم را - و به قول خودش دوستان ایشان را هم- نصیحت کرده است که:« چرا دربارهی زبان ترکی نق میزنید که چرا و چرا . . . !»
شبیه همین جمله را یکی از همین دست افراد چند سال قبل در روزنامهی شرق زده بود که پدرم او را چنین پاسخ دادند:«اما دربارهی عزت زبان ترکی در جمهوری اسلامی، معترض و معاند بشنود و بداند که ما خیلی موفق شدهایم. اصلش این بود که رژیم منحوس پهلوی را سرنگون کنیم و احکام قرآن را حاکم سازیم و ما موفق شدیم. از این رو، این جانب سخنان معترض را نوعی نق میدانم و فکر میکنم او از این موفقیت بزرگ ما بسیار رنج میبرد. به نظر میرسد تارهای تنیده شدهی ملیگرایی است که او را در رنج میدارد. فراموش نکنیم که امروز جدیترین طرفدار طرح مباحث ملی گرایانه و تحقیر قومیتها در ایران، رژیم نامشروع اسرائیل است.»
9- کاریکاتور شیطان بزرگ آمریکا در نشریه «یولداش»
یکی از مسائلی که معاندان و دشمنان پدرم بسیار روی آن مانور میدهند و از این طریق سعی میکنند مسئولین نظام را به ایشان بدبین نمایند، قضیهی چاپ کاریکاتور شیطان بزرگ آمریکاست که در 17 تیرماه 1358 در مجله «یولداش» چاپ شد. دشمنان پدرم به محض مشاهده، این کاریکاتور را به رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) نسبت دادند و در همان اوضاع پرآشوب سالهای اوایل انقلاب که بگیر و ببندها زیاد و بازار انگ زدنها داغ بود توانستند جوسازی خاصی هم بکنند. از آن جا که مسئولیت این نشریه با پدرم بود همهی اتهامات به سوی پدرم روانه شد. اما هیچ گاه ایشان مورد پیگرد قرار نگرفتند. پدرم پس از این جوسازیها یعنی فردای همان روز انتشار 18 تیرماه تلگرافی به امام خمینی (ره) در قم ارسال میکنند. متن تلگراف به شرح زیر است:
«تلگراف به امام خمینی. پس از استماع فرمایشات آن جناب دربارهی توطئهای که توسط عوامل ساواک و رژیم منفور محمد رضا خان علیه مطبوعات مترقی و انقلابی در شرف تکوین است لازم دانستیم به کوری چشم ضد انقلاب بار دیگر وفاداری صادقانهی خود را به فتواهای آن جناب در باب تمام آن چه که در مخالفت با امپریالیزم جهانی به سرکردگی آمریکا، دولت صهیونیستی اسرائیل و توطئههای رژیم منفور پهلوی بیان فرمودهاید، به عنوان یک وظیفهی ملی و اجتماعی اعلام داشته توضیح کوتاهی دربارهی سمبل «عمو سام» به عنوان یک کار هنری عرض کنیم. در مجلهی فرهنگی ما که پس از شکوفایی انقلاب اسلامی به رهبری آن پیشوای نستوه متولد شده، شیطانی ترسیم شده است. این طرحها همیشه دارای مشخصات زیر بوده است: دست و پای لاغر و کشیده و شکم برآمده، سر کوچک با بینی برآمده، خندهی کریه، یک دندان کرم خورده در دهان، ریشی که نوک آن تیز میشود و گوشهای بزرگ. این سمبل ابلیس امپریالیسم غرب است که نه تنها در طرحها مجلهی انقلابی یولداش بلکه در سایر نشریات نیز به همین شکل و صورت مورد استفاده قرار میگیرد. با توجه به وفاداری به آزادگی و آزاد اندیشی آن امام که در خود سراغ داریم، مبادرت به ارسال این تلگرام نمودیم تا ضد انقلاب و سرسپردگان رژیم آمریکایی محمدرضا شاه بدانند که بین ما و رهبری انقلاب نخواهند توانست کوچکترین شکافی ایجاد کنند. مرگ بر توطئهگران ساواک و اجنبی پرستان سیا که با سوء استفاده از نام امام و زیر نقاب اسلام در پی بهرهبرداری نامشروع از انقلاب خونین ایران به نفع اربابان مفسد و مفسدهجوی خود هستند. بر قرار باد انقلاب تودههای زحمتکش و قهرمان ایران به رهبری امام آزاده و آزاد اندیش آیت الله العظمی الموسوی الخمینی. پایدار باد توانایی هنرمندانی که افشای دسایس ضد انقلابیون را وظیفهی مقدس ملی خود میدانند.»[55]
در پی این اقدام، در شمارهی بعدی (هجدهم) این هفتهنامه که در تاریخ 23 تیرماه 1358 چاپ میشود، پدرم در صفحهی اول نشریه تصویر امام خمینی (ره) را به همراه این عبارت چاپ میکنند: «یاشاسین امام خمینینین ضد امپریالیستی موضعی، محو اولسون توطئه» که به ضمیمهی این مقاله روگرفت آن موجود است. همچنین متن تلگراف خود را در همین شماره قرار میدهند و شمارههای بعدی را به تنهایی انتشار میدهند و پس از انتشار شمارههای 19، 20 و 21 آن را تعطیل میکنند و بلافاصله مجوز چاپ نشریهی «انقلاب یولوندا» را اخذ مینمایند و مجدداً به فعالیتهای سازندهی مطبوعاتی خود در سالهای اوایل انقلاب ادامه میدهند. لازم به ذکر است، پدرم در راستای فعالیتهای مطبوعاتی خود از سال 1368 تا 1383 به مدت 15 سال هفتهنامهی «سهند» را به عنوان ضمیمهی روزنامهی اطلاعات به زبان ترکی آذری تهیه، تنظیم و منتشر کردند. همچنین ایشان به مدت 3 سال در بنیاد بعثت و بنیاد نشر آثار امام خمینی در جهت ترجمهی آثار دینی، احادیث ائمهی معصومین، سخنان حضرت امام خمینی (ره) و وصیتنامهی ایشان به ترکی آذری به فعالیت سازنده مشغول بودند. در همین سالها اشعار امام خمینی را به شکل منظوم و لطیف به ترکی ترجمه کردند که فرصت انتشار نیافت اما نهایتاً در سال 1391 این مجموعه اشعار توسط نشر تکدرخت منتشر شد.[56]
10- ملا پناه واقف
مدعی ذیل تیتر « اهانت، هتاكي، گستاخي و بي ادبي محض» به انواع و اقسام بیتربیتیها نسبت به پدرم مشغول میشود. به ذکر قسمی از آن بسنده میشود: «بنا به شهادت نوشتههاي حسين صديق، ايشان يكي از هتاكترين كساني است كه متأسفانه به عرصه پژوهش راه يافته و عناوين پرطمطراق نيز براي خود دست و پا كرده و يا ديگران برايش دست و پا نمودهاند.»
مایهی تعجب است که مدعی اهانت و گستاخی را به دیگری نسبت میدهد در حالی که خود در همان لحظه در حال انجام این عمل زشت است. سپس اتهام «کمونیست ناب بودن»[57] را به ایشان وارد میکند و فوراً به تحریفی ناجوانمردانه دست میزند. مطالب کتاب «واقف، شاعر زیبایی و حقیقت» (چاپ 1347) را طوری ادیت و تنظیم میکند که از فحوای کلام این کتاب، بدترین معانی بیرون بیاید:« شما در روحانيت مذهب شيعه چه ميديديد كه در تفسيري از شعر واقف نوشتهايد . . . جناب آقاي صديق، مگر شما شيخ و عابد و ... را نمايندگان جيفهخوار اجتماعات قرون وسطي ندانستهايد كه مبلغ دشمني و نفاق هستند و مقصدشان جز درهم و دينار چيز ديگري نيست و همگي در دست نفس اماره اسيرند و به خاطر منافع شخصي با شيادي و حيلهگري حق را باطل ميكنند. استاد فرهيخته متعهد و متّدين؟! آيا صفت ديگري نيز باقي مانده است كه نثار روحانيون نكرده باشيد؟ »
حال ببینیم در مدخل کتاب فوق، پدرم در سن 22 سالگی مینویسند:« این مجموعه، وظیفهی بررسی و تحلیل احوال و آثار ملا پناه واقف، شاعر رئالیست و مبارز پیشهی دو قرن پیش آذربایجان را به عهده گرفته است . . . کوشش بر این بوده چشم اندازی واقعی از جریانهای سیاسی و اجتماعی عصر واقف و خطوط و سایهروشنهای برجسته از افکار و آثار وی پیش روی خوانندهی فارسی زبان ترسیم شود.»[58] استاد، واقف را یک «ملا» یا روحانی صادق و مبارز معرفی میکند. ملایی که از ملاهای فئودالی و شرایط نابهنجار زمانهی خویش انتقاد شدید میکند و در این راه مبارزه میکند. مولف، ابتدا زمینهی سیاسی عصر واقف را تشریح میکند و پیش چشم میآورد. شرایط سیاسی و اجتماعییی که منجر شد، ملا پناه واقف قرهباغی به انتقاد از آن بپردازد و نهایتاً اعدام شود.
مولف و مترجم کتاب فوق، ابتدا فضایی را که ملا پناه در آن زیست میکند، به تصویر کشیده است، از خاننشینهای منطقه، کشاکشهای موجود بر سر کسب قدرت، رنج و تیرهروزی مردم، ستمگری آغا محمدخان قاجار که خود ترک بود و دیگر مسایل سخن به میان میآورد. با این پیش زمینه است که علاوه بر این که از رشادتها و تواناییهای این ملای قرهباغی سخن به میان میآورد، به شرح برخی اندیشهها و افکار او میپردازد که در آن میان، از افراد سست عنصر، ریاکار و فرصتطلب زمانهی خود که برای کسب قدرت و ثروت با اربابان و فئودالها همدست و همداستان میشوند، شکایت میکند و به افشای آنان میپردازد و در واقع این کتاب در ستایش یک روحانی مبارز است.
مطالب صفحه 55 که مدعی روی آن دست گذاشته، چنین است:
«روح نارضا و آشتیناپذیر واقف بر شعر معروف او «ندیدم» سایه افکنده که ناشی از نفرت عمیق وی از جامعهی فئودالی و کشاکشهای اجتماعی زمان خویش است. واقف در این شعر، سلطان و گدا، مقتدی و مقتدا، عالم و جاهل، مرید و مرشد،شاگرد و پیر، شیخ و عابد و همهی نمایندگان جیفهخوار اجتماعات قرون وسطا را به شلاق انتقاد میگیرد و صفات و چهرهی واقعی آنها را باز مینماید. این کسان، مبلغان دشمنی و نفاق، جمله در هر محل «مقصدشان درهم و دینار است، همه در دست نفس اماره اسیرند و به خاطر سود خود با شیادی و حیلهگری حق را باطل میکنند.» اگر شیخند، شیادند؛ اگر بیگاند، بیعدالتند؛ و اگر سلطاناند هر لحظه به فکر تسخیر سرزمینی دیگر هستند و اشتهای آنان را فرجامی نیست:
خواه سلطان، خواه درویش و گدا بالاتفاق
ساخته خود را گرفتار غم و درد فراق.
جمله را بر جیفهی دنیا نیاز و اشتیاق
هرچه دیدم یا شنیدم دشمنی بود و نفاق
غیر کذب و غیر بهتان نیست از چیزی خبر.
این همه غوغا که در دنیاست، اکثر یا اقل
جمله مکر و حیله است و جملگی جنگ و جدل
درهم و دینار باشد مقصد اندر هر محل
مقتدیها بیاطاعت، مقتداها بیعمل
نیست نزد بیک عدالت، نیست نزد برده زر.
عالم و جاهل، مرید و مرشد و شاگرد و پیر
گشته در سرپنجهی این نفس اماره اسیر
کرده حق را باطل و زو سر زده جرم کبیر
شیخها شیاد و عابدها عبوساً قمطریر
در عبادت هم ندیدم هیچ کس را معتبر. (ترجمه)
ولی مدعی، این سخنان ملاپناه واقف را به خود پدرم نسبت میدهد. ایشان در طول نیم قرن تدریس، تعلیم، تحقیق و پژوهش و نویسندگی و شاعری بارها از روحانیان مبارز شیعه صحبت کرده اند و پیوست با الفاظ و ترکیبهایی مانند «روحانیت معظیم شیعه» از آنان یاد کردهاند. شرح احوال و آثار چند تن از روحانیان را هم نوشته و انتشار دادهاند که به برخی از آنها اشاره میکنم:
1- عارف سالک: این کتاب در شرح احوال آثار، کرامات و کلمات قصار روحانی عارف تبریزی مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبایی است که در سال 1381 از طرف فرهنگسرای ولاء در تهران در تیراژ وسیعی انتشار یافته است.[59]
2- ملا عبدالله زنوزی و زنوزیه مکتبی: این کتاب را در شرح احوال، افکار و آثار فلسفی روحانی فیلسوف اهل زنوز که در حوزهی علمیهی اصفهان تدریس میکردند نوشتهاند و به ضمیمهی آن ترجمهی بخشی از کتاب «لمعات الهیه» را هم ضمیمهی کتاب کردهاند. این کتاب در سال 1380 در تهران چاپ شده است.[60]
3- فرزند ایل سرافراز: پدرم این کتاب را برای تبیین زندگی و سلوک عارفانهی میرزا جهانگیرخان قشقایی استاد غیر مستقیم امام خمینی (ره) نوشتهاند و به مناسبت کنگرهی بزرگداشت حکیم جهانگیرخان قشقایی چاپ شده است. لازم به ذکر است که خود ایشان دبیر علمی این کنگره بودند و مصاحبههای مطبوعاتی و تلویزیونی در سال 1377 دربارهی برگزاری کنگره داشتهاند.[61]
4- افتخار زنوزی: این کتاب در شرح احوال یکی از روحانیان گمنام آذربایجان است که پدرم ضمن معرفی ایشان، مقداری از اشعارشان را هم کشف و چاپ کردهاند.[62]
5- میرزا علی مجتهد خلخالی: مقام شامخ این روحانی بزرگوار که با تخلص «عشقی» هم شعر میسرود توسط پدرم به جامعهی علم و ادب معرفی شده است. پدرم در ضمن، دیوان کامل ایشان را با مقدمه و توضیحات چاپ کردهاند.[63]
6- ملا محمدباقر خلخالی: اولین مقالهی پدرم دربارهی این روحانی جلیل القدر در سال 1347 در روزنامهی مهد آزادی تبریز انتشار یافت.[64] سپس در مجلهی ارمغان بحث مفصلی از ایشان در شرح زندگی و آثار میرزا محمد باقر خلخالی در هشت شمارهی پیاپی چاپ شد[65] و سومین بار در کتاب «هفت مقاله» یکی از مقالات را اختصاص به شرح احوال ایشان دادند[66] و در مقدمهی مفصل ایشان بر کتاب ثعلبیه نیز شرح احوال این روحانی آمده است.[67]
7- حکیم ملا محمد علی هیدجی: میتوان ادعا کرد که کاملترین معرفی علمی روحانی جلیل القدر زنجانی مرحوم حکیم هیدجی از طرف پدرم نوشته شده است که در بیش از یکصد صفحه در مقدمهی دیوان آن بزرگوار که توسط ایشان تصحیح و چاپ شده، آمده است.[68]
8- شیخ محمد خیابانی: پدرم منظومهای بلند به زبان ترکی در شرح احوال و مبارزات روحانی شهید شیعه شیخ محمد خیابانی سروده و چاپ کردهاند.[69] این کتاب چندین بار تجدید چاپ شده است.
9- ملا محمد فضولی: پدرم کلیهی آثار فارسی، ترکی و عربی این روحانی فیلسوف و عارف قرن دهم را تصحیح و چاپ کردهاند.[70] ایشان اکنون به عنوان فضولیشناس شناخته میشوند. لازم به ذکر است کتاب «مطلع الاعتقاد فی معرفة المبدأ و المعاد» اثر فضولی تاکنون توسط نشر راه کمال و دانشگاه ادیان قم چندین بار تجدید چاپ شده است.[71]
10- آل محمد (ص) تاریخینده تشریح و محاکمه: این کتاب با مقدمهی مرحوم آیت الله طالقانی و پدرم بر اثر «قاضی بهلول بهجت» که به خدمت مرحوم آیت الله نجفی مرعشی مشرف شده و شیعه شده بود، از طرف بنیاد بعثت در سال 1371 چاپ شده است. کتاب در اثبات حقانیت شیعه و به قلم پدرم میباشد و 12 فصل مربوط به 12 امام و مقدمهی آیت الله مرعشی نجفی و آیت الله طالقانی و میرزا مهدی ادیب و پدرم را دارد.[72]
11- ترجمه آثار امام خمینی به ترکی آذری: ترجمه 6 جلد از کتابهای امام خمینی از جمله: وصیتنامه، منشور روحانیت، نامههای عرفانی، دیوان غزلها، کتاب «پدر! ای علمدار مکتب مظلوم» (از مرحوم سید احمد)، نامهی امام به گرباچوف که توسط دفتر نشر و تنظیم آثار امام خمینی چاپ و در جمهوری آذربایجان پخش شده است.
12- اصول عقاید: شامل کتابهای توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد از آیت الله مکارم شیرازی که توسط پدرم به ترکی آذری ترجمه و در بنیاد بعثت در 5 عنوان چاپ شده است. عناوین این کتابها به شرح زیر است:
1- الله تانیما. 2- ایلاهی عدالت. 3- پیغمبر تانیما. 4- امام تانیما. 5- معاد تانیما.
13- نطقهای حضرت آیت الله خامنهای: شامل 50 نطق رهبر معظم انقلاب اسلامی که از سوی پدرم به ترکی آذری ترجمه و توسط بنیاد بعثت در یک مجلد چاپ شده است.
ختم کلام
از آن جا که هر از چندگاهی همین حرفهای تکراری توسط معاندان، دشمنان وحدت ملی و مخالفان وحدت اقوام و فرهنگهای مختلف ایرانی مطرح میشود، پاسخ پدرم را که به یکی از همین افراد نوشتهاند، در این جا نقل میکنم:«به معترض عرض میکنم که بخلاف تصور باطل وی، اولا آذربایجانیها و دیگر ترکان ایرانی تجزیهطلب و جدایی خواه نیستند و نبودهاند. زیرا گذشته از آن که صدها سال به این کشور حکومت کردهاند، اقوام دیگر را تحت لوای مهر و شفقت خود اداره کردهاند و میکنند و خواهند کرد. شاهد مثال برای این ادعایم فراوان است و نیازی به بیان ندارد.
ثانیاً ترکیخواهی اصلا خطری برای امنیت ملی ما نیست بلکه نفرت پراکنی قومی و صغری و کبری چیدنها برای نفی و طرد موذیانه و زیرکانهی زبان ترکی و مانع تراشی در جلوی شکوفایی آن و تبلیغ عدم آموزش به فرزندان معصوم ما خطر برای امنیت ملی ما به شمار میرود. ملیگرایی و دل در گرو دلبر باستانی - آریایی بستن، نازیدن به عظمتهای کذایی پیش از اسلام، خدشهدار کردن وحدت دینی و آرمانی و انقلابی اقوام ایرانی، تاکید بر وحدت لسانی و نظایر آن است که خطری جدی برای امنیت ملی ما است. در اسلام، ملی گرایی نیست و این فقط اسلام است که سبب شده است ما با هم برادر بشویم نه خاک و خون و زبان.
اگر من هم به جای وحدت دینی تاکید بر وحدت زبانی بکنم پر بیراه رفتهام. اگر در نوشتهای از من برای شما چنین شائبهای پیدا شده است همین جا آن نوشته و یا آن گفته و کردار احتمالی را خودم محکوم میکنم. از سوی دیگر شیوهی مکتوب و ادبی زبان فارسی، به عنوان زبان رسمی و دولتی جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شده است. در هیچ کجای قانون اساسی ما، این زبان، زبان ملی و عامل وحدت نامیده نشده است. تاکید بر این هرگز ثمری نداشته و نخواهد داشت. تنها ثمرهی آن این بوده است که چهره و نیت واقعی و حقیقی ملیگرایان یا همان آریامهر پرستان که ضد اسلام و مسلمین و دشمن سرسخت جوانمردان آذربایجان و همهی مظاهر فرهنگی و تمدن آنان و دیگر ترکان ایران است بیش از پیش آشکار شده است.
در خاتمه با توجه به اینکه مدعی تحت نام «مسعود مژدهی» برای اینجانب مجهول الهویه است ولی هویت صاحب امتیاز و مدیر مسئول و سردبیر محترم این فصلنامهی تخصصی محرز میباشد، این دو عزیز را خاضعانه و برادرانه اندرز میدهم و عرض میکنم که انتشار مطالبی مبتنی بر جعل، پندار و شایعه که اساس و پایه دروغ به حساب میآید، و در مقابل قطع یقین که بنیان صدق و راستی است قرار میگیرد، هیچگاه مایهی فلاح و رستگاری نیست و از سوی دیگر با توجه به گسترش عجیب فضای مجازی، یک فصلنامهی تخصصی که گونهای رسانه بشمار میرود، با ارتکاب چنین اعمالی، اعتبار خود را پیش آحاد مردم از دست خواهد داد. چرا که اکنون دیگر نمیتوان با کتمان کردن حقایق و وارونه جلوه دادن آنها حتی افراد خام را اغفال کرد، چه برسد به خوانندگان فهیم یک فصلنامهی تخصصی که وظیفهاش روشنگری در مسائل پیچیدهی تاریخ معاصر کشور عزیزمان ایران اسلامی است نه انتشار فحشنامه به یک دانشمند پرکار، متدین، غیرتمند و فرهیخته که حداقل نیم قرن به فرهنگ ای کشور خدمت کرده است.
در پایان از گنجینهی پربار و میراث غنی زبان و ادبیات ترکی ایرانی مدد میگیریم که:
گئت دولان بالا، خامسان حله،
پخته اولماغا چوخ سفر گرهک.»
اسناد
شمارهی 18 نشریه یولداش به تاریخ 23 تیرماه 1358.
متن تلگراف پدرم به دفتر امام خمینی (ره) در قم، 18 تیرماه 1358.
که مدعی آن را کتمان کرده است.
سفرنامهی بلوشر، ترجمهی: کیکاووس جهانداری، تهران، نشر خوارزمی.
صفحهی دوم سفرنامه بلوشر، در این کتاب از ارتباط هرتسفلد با یک خانم آمریکایی و اخذ مبلغ 200 هزار دلار آمریکا در آن سالها حکایت دارد. مدعی پدرم را جاعل این مطلب معرفی میکند!
علی پاشا صالح، سرگذشت قانون، تهران، دانشگاه تهران، 1390، چاپ چهارم، ص 580. (چاپ اول 1348) مربوط به ادعای برخیها که زبان ترکی اولین زبان بشر بوده است. پدرم آن را نقل و تلویحا رد میکند.
پیوست
دکتر صدیق و روحانیت معظم شیعه
استاد دکتر ح. م. صدیق در یک خانوادهی روحانی به دنیا آمدهاند. ایشان نبیرهی روحانی مبارز صدر مشروطیت در محلهی سرخاب تبریز مرحوم آقا میرعلی سرخابی صاحب کتاب «ربیع الشریعه» هستند.[73] خود ایشان در شعری میگویند:
تبریزلییم، داماریمدا تبریز آخیر قان یئرینه.
عئینالی دان جدّیم آق میرعلی دیر
او، داغلاردان دوروب گلمیش باخیر منه.
قیزیل سولار محلّینده یورد سالمیشدیر،
اوردا مسجید قاییرمیشدیر.
مشروطه انقلابیندا
اؤزون هر بیر گئریچیدن آییرمیشدیر.
من، تورونو او سیّدین
اؤزومو تبریز بیلمیشم.
دونیانین هر بیر یئرینده،
اؤزومدن کیمسهنی اصلا
هئچ یوخاری گؤرمهمیشم،
بونا «مباهات» دئمیشم.[74]
در طول نیم قرن تدریس، تعلیم، تحقیق و پژوهش و نویسندگی و شاعری بارها از روحانیان مبارز شیعه صحبت کرده اند و پیوست با الفاظ و ترکیبهایی مانند «روحانیت معظیم شیعه» از آنان یاد کردهاند. شرح احوال و آثار چند تن از روحانیان را هم نوشته و انتشار دادهاند که به برخی از آنها اشاره میکنم.
1- عارف سالک: این کتاب در شرح احوال آثار، کرامات و کلمات قصار روحانی عارف تبریزی مرحوم آقا سید علی قاضی طباطبایی است که در سال 1381 از طرف فرهنگسرای ولاء در تهران در تیراژ وسیعی انتشار یافته است.[75]
2- ملا عبدالله زنوزی و زنوزیه مکتبی: این کتاب را در شرح احوال، افکار و آثار فلسفی روحانی فیلسوف اهل زنوز که در حوزهی علمیهی اصفهان تدریس میکردند نوشتهاند و به ضمیمهی آن ترجمهی بخشی از کتاب «لمعات الهیه» را هم ضمیمهی کتاب کردهاند. این کتاب در سال 1380 در تهران چاپ شده است.[76]
3- فرزند ایل سرافراز: دکتر صدیق این کتاب را برای تبیین زندگی و سلوک عارفانهی میرزا جهانگیرخان قشقایی استاد غیر مستقیم امام خمینی (ره) نوشتهاند و به مناسبت کنگرهی بزرگداشت حکیم جهانگیرخان قشقایی چاپ شده است. لازم به ذکر است که خود ایشان دبیر علمی این کنگره بودند و مصاحبههای مطبوعاتی و تلویزیونی در سال 1377 دربارهی برگزاری کنگره داشتهاند.[77]
4- افتخار زنوزی: این کتاب در شرح احوال یکی از روحانیان گمنام آذربایجان است که دکتر صدیق ضمن معرفی ایشان، مقداری از اشعارشان را هم کشف و چاپ کردهاند.[78]
5- میرزا علی مجتهد خلخالی: مقام شامخ این روحانی بزرگوار که با تخلص «عشقی» هم شعر میسرود توسط استاد صدیق به جامعهی علم و ادب معرفی شده است. دکتر صدیق در ضمن، دیوان کامل ایشان را با مقدمه و توضیحات چاپ کردهاند.[79]
6- ملا محمدباقر خلخالی: اولین مقالهی دکتر صدیق دربارهی این روحانی جلیل القدر در سال 1347 در روزنامهی مهد آزادی تبریز انتشار یافت.[80] سپس در مجلهی ارمغان بحث مفصلی از ایشان در شرح زندگی و آثار میرزا محمد باقر خلخالی در هشت شمارهی پیاپی چاپ شد[81] و سومین بار در کتاب «هفت مقاله» یکی از مقالات را اختصاص به شرح احوال ایشان دادند[82] و در مقدمهی مفصل ایشان بر کتاب ثعلبیه نیز شرح احوال این روحانی آمده است.[83]
7- حکیم ملا محمد علی هیدجی: میتوان ادعا کرد که کاملترین معرفی علمی روحانی جلیل القدر زنجانی مرحوم حکیم هیدجی از طرف دکتر صدیق نوشته شده است که در بیش از یکصد صفحه در مقدمهی دیوان آن بزرگوار که توسط ایشان تصحیح و چاپ شده، آمده است.[84]
در تمام آثار فوق و کتاب و رسالات دیگر که دکتر صدیق در تجلیل روحانیان شیعه نوشتهاند، استاد از وعاظ السلاطین نیز که پیوسته مزاحم روحانیان راستین بودند گه گاه ذکر کردهاند.
8- شیخ محمد خیابانی: دکتر صدیق منظومهای بلند به زبان ترکی در شرح احوال و مبارزات روحانی شهید شیعه شیخ محمد خیابانی سروده و چاپ کردهاند.[85] این کتاب چندین بار تجدید چاپ شده است.
9- ملا محمد فضولی: دکتر صدیق کلیهی آثار فارسی، ترکی و عربی این روحانی فیلسوف و عارف قرن دهم را تصحیح و چاپ کردهاند.[86] ایشان اکنون در دنیا به عنوان فضولیشناس دانشمند شناخته میشوند. ای کاش مجال سخن در باب اهمیت کار ایشان در باز شرح افکار و اندیشههای فضولی از دیدگاه شیعی را داشتم تا مقام دکتر صدیق در تکریم روحانیت مبارز را میتوانستم بشکافم که خود موضوع کتابی مفصل است. لازم به ذکر است کتاب «مطلع الاعتقاد فی معرفة المبدأ و المعاد» اثر فضولی تاکنون توسط نشر راه کمال و دانشگاه ادیان قم چندین بار تجدید چاپ شده است.[87]
10- آل محمد (ص) تاریخینده تشریح و محاکمه: این کتاب با مقدمهی مرحوم آیت الله طالقانی و دکتر صدیق بر اثر «قاضی بهلول بهجت» که به خدمت مرحوم آیت الله نجفی مرعشی مشرف شده و شیعه شده بود، از طرف بنیاد بعثت در سال 1371 چاپ شده است. کتاب در اثبات حقانیت شیعه و به قلم استاد میباشد و 12 فصل مربوط به 12 امام و مقدمهی آیت الله مرعشی نجفی و آیت الله طالقانی و میرزا مهدی ادیب و دکتر ح. م. صدیق را دارد.[88]
11- ترجمه آثار امام خمینی به ترکی آذری: ترجمه 6 جلد از کتابهای امام خمینی از جمله: وصیتنامه، منشور روحانیت، نامههای عرفانی، دیوان غزلها، کتاب «پدر! ای علمدار مکتب مظلوم» (از مرحوم سید احمد)، نامهی امام به گرباچوف که توسط دفتر نشر و تنظیم آثار امام خمینی چاپ و در جمهوری آذربایجان پخش شده است.
12- اصول عقاید: شامل کتابهای توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد از آیت الله مکارم شیرازی که توسط دکتر صدیق به ترکی آذری ترجمه و در بنیاد بعثت در 5 عنوان چاپ شده است. عنواین این کتابها به شرح زیر است:
1- الله تانیما. 2- ایلاهی عدالت. 3- پیغمبر تانیما. 4- امام تانیما. 5- معاد تانیما.
13- نطقهای آیت الله خامنهای: شامل 50 نطق رهبر معظم انقلاب اسلامی که از سوی دکتر صدیق به ترکی آذری ترجمه و توسط بنیاد بعثت در یک مجلد چاپ شده است.
14- ملا پناه واقف: دکتر صدیق ضمن انتشار دیوان ترکی این روحانی جلیل القدر که با دستگاه ظلم و استبداد آقا محمدخان قاجار در افتاده بود، شرح حال مفصلی از او آوردهاند. این روحانی در قرن دوازدهم هجری به دسیسه وعاظ السلاطین که دکتر صدیق آنها را «روحانی فئودالی» نامیدهاند اعدام و شهید گردید.
نویسندهای با امضای مستعار «مسعود مژدهی» در شماره 60 از فصلنامهی تاریخ معاصر ایران همین عبارت از دکتر صدیق را بهانه کرده و چنین مینویسد:
« شما در روحانیت مذهب شیعه چه میدیدید که در تفسیری از شعر واقف نوشتهاید:«بدخواهی،حیلهگری، دوچهرگی و خیانت در رفاقت، بیعاری و بیناموسی، نمک نشناسی، بیغیرتی، بیوفایی و بیاعتباری که در این شعر، باران نفرت بر آنها میبارد صفات جاری در اقشار جوامع روحانی فئودالی دو قرن پیش سرزمینهای مسلمان نشین قفقاز است.» (واقف، شاعر زیبایی و حقیقت، تهران، نشر پویا،1352، ص 56)
نمیتوان باور کرد که این باصطلاح پژوهشگر تاریخ که خود را در زیر اسم مستعار پنهان کرده است از این همه کتاب دکتر صدیق در تجلیل از روحانیت شیعه خبر نداشته است و عبارت فوق را- که ترکیب «روحانی فئودالی» در آن مشهود است - وسیلهی کینتوزی، ارضای هوسها و امیال خودخواهانه برای تخریب شخصیت دکتر صدیق نکرده باشد. این روحانی فئودالی (وعاظ السلاطین) نمود همان «قاضی شارع» در فیلم معروف سربداران است که موجودی منفور، جلاد و قدرت طلب بود و هر بینندهای او را لعن میکرد. یا نماد همان روحانیان درباری است که در زمان تاج گذاری محمد رضا شاه پهلوی در جشن وی در کاخ شاه حضور یافته و به او تبریک میگفتند. نمود دیگرش را در خاطرهای دربارهی امام خمینی به یاد دارم. روزی پدر یکی از دوستان که در کسوت روحانی بود پیش از انقلاب اسلامی در همان سالهای تبعید امام خمینی، به نجف سفر کرده بود. در حین سفر برای دیدار با امام به منزل ایشان میرود. او را به سوی اتاقی راهنمایی میکنند تا امام بیاید. وقتی امام میآید مینشیند و با او احوال پرسی میکند. بعد، از آن روحانی مذکور میپرسد:«از ایران چه خبر؟ با شاه چه میکنید؟» وی پاسخ میدهد:«ما با شاه کاری نداریم او هم با ما کاری ندارد.» امام خمینی که این سخن را میشنوند بلند شده، از اتاق خارج میشوند. وی (روحانینمای فئودالی) دقایق طولانی مینشیند اما از امام خمینی خبری نمیشود. بلند میشود و به نزد یکی از شاگردان امام که در حیاط خانه بوده است میرود و میپرسد:«ایشان کجا رفتند؟ چرا نمیآیند؟» شاگرد میگوید:«با عرض معذرت ایشان دیگر برای دیدن شما نمیآیند. لطفا تشریف ببرید.» روحیهی مبارزاتی امام خمینی چنین استوار و محکم بود که از روحانی نمایان عافیتطلب و متزلزل نیز رویگردان بودند. این روحیه از سالها پیش در استاد دکتر صدیق نیز وجود داشته که از آن روحانی فئودالی چنین ذکری کردهاند. حالا به نویسندهی مقاله چه شده است که این همه مواضع روشن را نمیبیند و عبارتی که در ذکر یک روحانی فئودالی رفته است را به همهی روحانیت تعمیم میدهد؟ آیا قصدی جز تخریب و ایجاد بلوا دارد؟
استاد امروز هم در هفتاد سالگی بر بسیاری از کتابهای روحانیان مقدمه نوشته و آنان را تشویق به انتشار آثار علمی میکنند از جمله مقدمهای که بر کتابهای «دوز نوحهلر» و «پیر سقایا سلام» اثر روحانی جلیل القدر حاج آقا سلطان محمدی مرقوم کردهاند.[89]
در زیر مقدمهی استاد دکتر صدیق را بر کتاب سوم ایشان، استقبال از حیدربابایا سلام میآوریم:
در میان افراد منسوب به سلسلهی جلیلهی روحانیت معظم شیعه، کسانی که به شعر و شاعری رغبت نشان دادهاند و در شعر طبع آزمایی کردهاند، کم نیستند. از میان آنان میتوان به علمای بزرگوار زیر اشاره کرد:
خواجه نصیرالدین طوسی (597-672 ق.)، محمد بن اسعد دوانی معروف به علامه دوانی متخلص به فانی (وفات 918 ق.)، ملا محمد فضولی بیاتلی (وفات 963 ق.)، شیخ عبد السلام عرب کرمانی (مقتول 1003 ق.)، شیخ بهایی عاملی (953- 1030 ق.)، میر فندرسکی (وفات 1050 ق.)، حکیم ملاصدرای شیرازی (980-1050 ق.)، ملا عبدالرزاق لاهیجی متخلص به فیاض (وفات 1072 ق.)، شیخ محسن کشمیری متخلص به فانی (وفات 1081 ق.)، ملامحسن فیض کاشانی (وفات 1091 ق.)، حکیم میرزا محمد سعید قمی معروف به قاضی سعید و متخلص به تنها (قرن 11)، میر علاء الملک مرعشی شوشتری (قرن 11)، شرفالدین میرزا محمد تبریزی متخلص به مجذوب (وفات 1090 ق.)، ملا محمد سعید مازندرانی متخلص به اشرف (وفات 1116ق.)، ملا پناه واقف قرهباغی (1130- 1200 ق.)، حاج ملا احمد نراقی متخلص به صفایی (وفات 1244 ق.)، میرزا احمد تبریزی متخلص به ساکت (وفات بعد از 1250 ق.)، ملا مهرعلی خویی متخلص به فدوی (وفات 1262 ق.)، ملا عبدالله زنوزی (وفات 1275 ق.) حاج ملاهادی سبزواری متخلص به اسرار (وفات 1290 ق.)، ملاعلی قارپوز آبادی زنجانی (وفات 1290 ق.)، میرزا ابوالحسن راجی تبریزی (1247- 1293 ق.)، حاج شیخ محمد شیرازی متخلص به ساغر (قرن 13)، میرزا ابوالقاسم حسینی شیرازی متخلص به راز (قرن 13)، حاج ملا فتح الله شوشتری متخلص به وفایی (وفات 1304 ق.)، میرزا فضلعلی تبریزی متخلص به صفا (1309 ق.)، طهماسب قلی خان کرمانشاهی متخلص به وحدت (وفات 1311 ق.)، ملا محمد باقر خلخالی (1250- 1311 ق.)، حاج ملا عبدالله فاضل قندهاری متخلص به وصال (وفات 1312 ق.)، میرزا محمد تقی تبریزی متخلص به نیّر (وفات 1312 ق.)، ابوالحسن میرزا شیخ الرئیس قاجار متخلص به حیرت (قرن 14)، حاج میرزا حبیب مجتهد خراسانی (وفات 1327 ق.)، میرزا جهانگیرخان قشقایی (1243- 1328 ق.)، میرزا صادق امیری معروف به ادیب الممالک فراهانی متخلص به امیری و پروانه (وفات 1336 ق.)، ملا محمد علی هیدجی (1270- 1346 ق.)، حاج میرزا یحیی اصفهانی (وفات 1349 ق.)، صدر الافاضل تبریزی متخلص به دانش (وفات 1350 ق.)، علامه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی متخلص به مفتقر (وفات 1361 ق.)، سید محمد فصیح الزمان شیرازی متخلص به رضوانی و معروف به سعدی زمان (وفات 1365 ق.)، میرزا مهدی الهی قمشهای (1319- 1393 ق.)، علامه سید محمد حسین طباطبایی تبریزی (وفات 1402 ق.)، حضرت امام خمینی (ره) و در زمانهی ما بسیاری از علمای بنام حوزههای علمیه، تنی چند از مراجع عالیقدر و شماری از روحانیان، به شعر و شاعری شهرهاند.
صاحب این کتاب، حجت الاسلام سلطانمحمدی متخلص به سلطانی نیز یکی از این بزرگواران است. وی دانش آموختهی حوزهی علمیهی قم است و هم اکنون در تبریز زندگی میکند. مسقط الرأس او روستای سیغای (پیر سقا) است.
از این شاعر خادم اهل بیت – علیهم السلام- پیش از این یک جلد از مجموعهی کتاب «دوز نوحهلر» در مراثی، و دو جلد کتاب شعر «پیر سقا» در موضوعهای گوناگون انتشار یافته است. اینک استقبالیهی بسیار زیبا و دلنشینی که سالها پیش در برابر منظومهی جاودانی «حیدربابایه سلام» اثر مرحوم سید محمد حسین شهریار سرودهاند، زیر دست خواننده است.
اینجانب وقتی تصمیم گرفتم که از این منظومهی لطیف برگردانی به فارسی تهیه کنم، چنان میاندیشیدم که کاری بسیار سهل و آسان برگزیدهام. اما در عمل خود را ناتوان از انتقال روح بیان فولکلوریک آن به خوانندهی فارسی زبان یافتم. یک بار بندها را به صورت آهنگین و در قالب شعر نیمایی برگرداندم. هر بند پنج مصراعی گاهی نزدیک به ده مصراع شد و سعی کردم قافیههای داخلی و برخی صنایع بدیعی را در آن دخالت بدهم. اما عاجز از انتقال تصویرپردازیهای بکر، لطیف، موجز و بومی متن اصلی بودم. خود از این رو، این بار فقط به ترجمهای خطی و سطری از مصراعها بسنده کردم. اینک قصدم تنها معادلیابی الفاظ و کلمات در فارسی بود. یعنی کلمهی فارسی را به جای کلمهی ترکی گذاشتم و خود را از مسئولیت دریافت همهی زیباییهای خفته در مصراعها مبرا ساختم. فکر میکنم برای انتقال لطافت و زیبایی کلام فولکلوریک، من راه به جایی نبردهام.
اما گذشته از لطف بیان در آن مضامین والا و مفاهیم برتری خفته است که به نظرم توانستهام با برگردان سطری و لفظی، این مضامین را به خوانندهی فارسی زبان انتقال دهم، مانند ظلمستیزی (بندهای 35 و 52)، اظهار همدردی با تودههای وسیع زحمتکش و ناداران (بندهای 18 و 101)، حمایت از انقلاب (بندهای 36 و 59)، نکوهش بیوفایی و عهدشکنی (بند 44)، بیان مضرات ترک امر به معروف (بند 49)، سوق خواننده به وطن دوستی (بندهای 24 و 77)، دعوت به اتحاد و یکپارچگی (بند 79)، تعریف از صبر و تأمل (بند 81)، نکوهش مستکبران (بند 85)، تبلیغ پایبندی به اصول و مبانی اخلاق در زندگی (بندهای 102، 122 و 150)، بیان مطالب فلسفی و حکمی (بندهای 113 و 115)، بیان اهمیت قدر استاد (بند 29)، ذکر از حلال و حرام (بندهای 32 و 53) و غیره.
در کنار شرح مفاهیم بالا به تصویرسازیهای بکر و لطیفی (بندهای 3، 6 و 15) نیز برمیخوریم. همچنین شاعر به احیاء نامهای خیّرین منطقه (بندهای 73 و 92) و یاد از آئینهای سوکواری مذهبی (بندهای 55، 56 و 57) و تأسف از فقدان سید محمد حسین شهریار و ابراز ارادت به او (بندهای 11، 30 و 31) نیز دست میزند. نام بزرگان منطقه چون حکیم سید ابوالقاسم نباتی (بند 91) و علامه محمد تقی جعفری (بند 21) را زنده میکند. شاعر از اماکن مذهبی (بند 161) و آثار تاریخی منطقه (بندهای 70 و 89) هم یاد میکند و گاهی بنا به اقتضای روح شاعری به مطایبه و طنز نیز میپردازد (بندهای 27، 40، 98 و 99).
جا دارد بگویم روستایی که شاعر اشعار لطیف خود را خطاب به کوهی در کنار آن سروده است، زادگاه نیاکان علامه جعفری بوده است و خانهی موروثی آنان اکنون تبدیل به مسجد شده و «مسجد علامه جعفری» نام گرفته است.
این منظومه بتمامی متعلق به تودههای محروم روستاهای آذربایجان است، اعم از کشاورز و دامدار و قالیباف و جز آن. خود در بند پایانی منظومه گوید:
قیر گلینلر ایپک فرشین توخورلار،
«سلطانی»نین شعرلرینی اوخورلار.
براستی خود شاعر نیز در خلق گرهْبافتهای ابریشمین شعر موفق بوده است. من اگر توانسته باشم خوانندهی فارسی آشنا را اندکی با بستر مردمی این منظومه آشنا کنم، اجر خود را یافته حساب میکنم.»[90]
پی نوشت ها
[1] کاندیدای دکتر تخصصی PHD، رشته علم اطلاعات و دانش شناسی، گرایش مدیریت دانش، این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[2] شمیسا، سیروس. نقد ادبي، ص 31.
[3] سید احسان شکرخدا، نقدشناسی و مقالات نقد، تهران، تکدرخت، 1392.
[4] شعر زیر از کتاب «سفر از کثرت به وحدت» (چاپ 1393) اخذ شده است.
[5] مجلهی «پیمان»، ش 11 و 12، ص 49.
[6] همان، ص 538.
[7] همان، ص 632.
[8] مرزبان، رضا. ماهنامهی راه آزادی، چاپ خارج از کشور، ش 25، ص 24.
[9] هدایت، حاج مخبر السلطنه، خاطرات و خطرات.
[10] نیمهی پنهان، ج. 4، ص 45.
[11] نیمهی پنهان، ج. چهارم، ص 48- 49.
[12] پیشین، ص 54.
[13] پیشین،ص 62-64.
[14] تربت شریفش پاک باد! (به دنبال نام مردگان آورده میشود.)
[15] گلسرخی، رضا. خاطرات دربارهی فدائیان اسلام، نشریهی یاد، س. 2، ش. 6، ص. 44.
[16] برای اطلاع از این نسبتها ر. ک. در پاسخ کسرویان از میرابوالفتح دعوتی، پندارپروری از رضا اصفهانی، شیعه چه میگوید از حاج سراج انصاری و ...
[17] فراماسونرها، روتارینها و لاینزهای ایران (1333- 1357)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1377، ص 246: فضلالله رضا، رئیس دانشگاه تهران، عضو لژ تهران.
[18] فرهمند راد، شیوا. از سرسانسورچی تا الگوی آزادگی، مجلهی نگاه نو، سال بیستم،ش 88، زمستان 1389.
[19] حسین دوزگون، ائل نیسگیلی، تهران، تکدرخت، 1388.
[20] ناصح ناطق. کتاب مستوفی و آذربایجان، تهران، 1349، ص 21.
[21] حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان آذری و کسروی، تهران، تکدرخت، 1389، صفحه 124.
[22] فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 60، ص. 92.
[23] ناطق، ناصح. زبان آذربایجان و وحدت ملّی، تهران، 1358، ص. 35.
[24] همان جا.
[25] فرضیه زبان آذری و کسروی، صفحه 122.
[26] تبریزی، محمد حسین بن خلف. برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، تهران، 1362، مقدمه، ص. 39.
[27] حسین دوزگون، شیخ محمد خیابانی منظومه سی، تهران، 1382.
[28] محمد خلیفه عاجز گرمهرودی، دیوان اشعار، تهران، تکدرخت، 1389.
[29] نجمی، ناصر. عباسمیرزا، انتشارات علمی، تهران، 1374، ص 11.
[30] همان، ص 37.
[31] گرمهرودی، عاجز. دیوان اشعار ترکی، تصحیح: ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1390، ص 23.
[32] گزیده متون نظم ترکی، تالیف: دکتر ح. م. صدیق، تبریز، نشر اختر،
[33] شکرخدا، سید احسان. بیست خطابهی ادبی دکتر صدیق، تهران، تکدرخت، 1392.
[34] علی پاشا صالح. مباحثی از تاریخ حقوق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1348، ش. 1235، ص. 580.
[35] Onomatopoeia
[36] فرضیه زبان آذری و کسروی، ص 14.
[37] و خداوند همهی اسماء را به آدم یاد داد، آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در ادّعای خود صادق هستید. گفتند: منزّهی تو، ما نمیدانیم جز آنچه تو خود به ما تعلیم فرمودی، که تو دانا و حکیمی. (سورة البقرة/ آیات 31 و 32)
[38] شیخ محمود کاشغری. دیوان لغات الترک، ترجمه، تصحیح و مقدمه: دکتر ح. م. صدیق، تبریز، اختر، 1383، ص. 61.
[39] ص. 120.
[40] راوندي. راحة الصدور، ص 98.
[41] زنگان لوحهلری، ص. 53.
[42] محمدزاده صدیق، حسین. یادمانهای ترکی باستان، تهران، 1380 / سه سنگیاد باستانی، ویرایش پنجم، 1388.
[43] ص. 96.
[44] http://www.irdc.ir/fa/content/30810/print.aspx
[45] طبق اسناد ايراني، پروفسور پوپ در دوران محمدرضا پهلوي از مقامات سازمان سيا بود و در صعود حسنعلي منصور به نخستوزيري نقش مؤثر داشت. بنگريد به: اصغر حيدري، «شريک آمريکايي فروغي»، وبگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامي. (www.irdc.ir)
در زمان اکتشافات دوران رضا شاه، دونالد ويلبر دستيار پوپ بود. ويلبر همان کسي است که بعدها در کودتاي 28 مرداد 1332 ايفاي نقش نمود و تاريخچه عمليات کودتا، که به فارسي نيز ترجمه شده، نوشته اوست.
http://www.irdc.ir/FA/content/26785/print.aspx
[46] Ernst Herzfeld and A. Orlowski Collections, Mail bid sale No. 3, 25 March 1947
بنگريد به مقاله مندرج در وبگاه The Olympian در اين آدرس:
http://www.theolympian.com/apps/pbcs.dll/article?AID=/20060313/NEWS/60313009
http://www.parthia.com/parthia_collections.htm
[47] Mytol, A (od), 2001, Encyclopedia of Nationalism, 2 vols. London, Academic Press, Inc. p. 473-4.
[48] Trigger, B. 1984. Alternative archaeologies: nationalist, colonialist, imperialist, Man 19: 355-70.
[49] Chapman, J. 1994. Destruction of a common heritage: the archeology of war in Croatia, Bosnia and Herzgovinna, Antiquity68:120-6.
[50] سیدین زاده، میرقاسم (1382)، خسارات جنگ قرهباغ، دوزگون خبر، سال 2، ش. 5، ص 40-41.
[51] آجورلو، بهرام. درآمدی بر باستانشناسی و سیاست، مجله مطالعات باستان شناسی، دوره سوم، 1390، ش. 1.
[52] Hallote. R. S. , Jofee, A. H. , 2002. The polilics of Israeli archaeology and the politics of identity, Antiquity 70:975-8.
[53] بررسیهای تاریخی مجلهی تاریخ و تحقیقات ایران شناسی، نشریهی ستاد بزرگ ارتشتاران، شماره مخصوص سال یازدهم،اسفند 2535 شاهنشاهی (1355) ، ص 6- 95.
[54] کیخسروی، رشید. دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، تهران، 1363، ص 8.
[55] مجله یولداش، شماره 18، 23 تیر 1358، ص 47.
[56] حسین محمدزاده صدیق، دیوان امام خمینی به ترکی آذری، تهران، تکدرخت، 1391.
[57] لازم به ذکر است دکتر صدیق هیچ گاه عضو هیچ سازمان و گروهکی اعم از کمونیست و غیر کمونیست نبودهاند اما مدعی در فرازی که به تطهیر عنایت الله رضا میپردازد، میگوید:« چون عنايتالله رضا كه روزي مانند هزاران تن ديگر از جوانان آرمانخواه اين مرز و بوم به دنبال مدينه فاضله در چنبره جريانهاي سياسي گرفتار شد و هنگامي كه پي به وابستگي و سرسپردگي بيچون و چراي آنان به استالين و ميرجعفر باقروف برد، راه ديگري در پيش گرفت.»
[58] همان، ص. 5.
[59] حسین محمدزاده صدیق، عارف سالک، تهران، فرهنگسرای ولاء، 1381.
[60] حسین محمدزاده صدیق، ملا عبدالله زنوزی و زنوزیه مکتبی، تهران، 1380.
[61] حسین محمدزاده صدیق، فرزند ایل سرافراز، نشر دبیرخانه کنگره بین المللی جهانگیرخان قشقایی، 1378.
[62] افتخار زنوزی، اشعار، تصحیح دکتر ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1392.
[63] مجتهدی، میرزا علی. دیوان اشعار فارسی، مقدمه و تصحیح دکتر ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1387.
[64] مهدآزادی، مهر 1347، شماره 3، هنر و اجتماع.
[65] وحیدزاده. مجله ارمغان، تهران، 1348.
[66] هفت مقاله دکتر ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1388.
[67] محمد داوریار، ثعلبیه، با مقدمه حسین دوزگون، تهران، تکدرخت، 1389.
[68] ملا محمد علی هیدجی، دیوان اشعار ترکی، تصحیح و مقدمه دکتر ح. م. صدیق، کرج، نشر پینار، 1388.
[69] حسین دوزگون. شیخ محمد خیابانی منظومهسی، تبریز، 1378.
[70] هفده جلد از آثار ملا محمد فضولی را با تصحیح انتقادی دکتر ح. م. صدیق انتشارات اختر و یاران تبریز چاپ کردهاند.
[71] ملا محمد فضولی، مطلع الاعتقاد فی معرفة المبدا و المعاد (پگاه باور)، تصحیح و مقدمه و ترجمه دکتر ح. م. صدیق، قم، دانشگاه ادیان، 1390.
[72] حسین محمدزاده صدیق، آل محمد تاریخینده تشریح و محاکمه، تهران، نشر بعثت، 1371.
[73] صائب تبریزی در کارنامه دکترصدیق، تهران، تکدرخت، 1391، مقدمه.
[74] ائل نیسگیلی، ص 237.
[75] حسین محمدزاده صدیق، عارف سالک، تهران، فرهنگسرای ولاء، 1381.
[76] حسین محمدزاده صدیق، ملا عبدالله زنوزی و زنوزیه مکتبی، تهران، 1380.
[77] حسین محمدزاده صدیق، فرزند ایل سرافراز، نشر دبیرخانه کنگره بین المللی جهانگیرخان قشقایی، 1378.
[78] افتخار زنوزی، اشعار، تصحیح دکتر ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1392.
[79] مجتهدی، میرزا علی. دیوان اشعار فارسی، مقدمه و تصحیح دکتر ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1387.
[80] مهدآزادی، مهر 1347، شماره 3، هنر و اجتماع.
[81] وحیدزاده. مجله ارمغان، تهران، 1348.
[82] هفت مقاله دکتر ح. م. صدیق، تهران، تکدرخت، 1388.
[83] محمد داوریار، ثعلبیه، با مقدمه حسین دوزگون، تهران، تکدرخت، 1389.
[84] ملا محمد علی هیدجی، دیوان اشعار ترکی، تصحیح و مقدمه دکتر ح. م. صدیق، کرج، نشر پینار، 1388.
[85] حسین دوزگون. شیخ محمد خیابانی منظومهسی، تبریز، 1378.
[86] هفده جلد از آثار ملا محمد فضولی را با تصحیح انتقادی دکتر ح. م. صدیق انتشارات اختر و یاران تبریز چاپ کردهاند.
[87] ملا محمد فضولی، مطلع الاعتقاد فی معرفة المبدا و المعاد (پگاه باور)، تصحیح و مقدمه و ترجمه دکتر ح. م. صدیق، قم، دانشگاه ادیان، 1390.
[88] حسین محمدزاده صدیق، آل محمد تاریخینده تشریح و محاکمه، تهران، نشر بعثت، 1371.
[89] سلطان محمدی. پیر سقایا سلام، تبریز، نشر یاران، 1388.
[90] نقل از مقدمهی دکتر صدیق به کتاب فوق.