دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم، رها نتوان کرد
دلسوز ناصحان سالوس، عاشق را گفتند که یار، چنین است و چنان. دست از مودت و ارادت او بردار و چون ما عمر را بگذران. عاشق گفت:
عشق خوبان، ناصح سالوس ميگويد خطاست،
خواجه بين كز بهر من فكر صواب آورده است.
«آیا زندگی شما چیزی جز سیر تدریجی به سوی قبرستان است؟ آیا در زندگیتان تا به حال با کسی صداقتی مانند کف دست داشتهاید؟ آیا کسی هست که از او هیچ چیز پنهان نداشته باشید؟ ما با یار چنینیم. شما چطور؟»
تو ميپنداري اي ناصح! كه پندت بشنود عاشق،
قبول سمع اهل دل چه پند آري؟ چه پنداري؟
ناصحان سالوس که نصیحت را بینتیجه دیدند، و در خالی کردن اطراف یار و منزوی کردن او تیرشان به سنگ خورده بود، به حیلهای دیگر متوسل شدند. این بار به جای نصایح پر مهر و صمیمیشان، با لحن تهدید و ناسزا خواستهی خود را مطرح کردند. باز عاشق پاسخ داد:
چون نسيمي زنده از فضل خدا شد جاودان،
همچو منصور ايمن از گفتار اغيار است و بس.
چون دشنام، بدگویی و هتاکی این سیهرویان بینتیجه ماند این بار تصمیم گرفتند با وعده و وعید و تطمیع نقشههای شوم خود را پیش ببرند. باز عاشق که موهبت عشق و اخلاص از عالم بالا بر او نازل شده بود، جواب داد:
چند خوانی به سر خوان بهشتم، زاهد!
دعوت محرم اسرار به خوانی دگر است.
آن گاه عاشق نه به قصد نصیحت بلکه برای آشکار کردن آنچه که مغرضان حاسد از درک آن عاجز بودند و به قصد اتمام حجت گفت:
رخش به ديدهي معني ببيني اي صوفي!
ز رنگ زرق و ريا پاك اگر كني مرآت.
«من راه و روشهایی را که در روابط گوناگون به کار میبندید، دانستهام. من مصلحتپرستیها، فرقهبازیها و منفعتطلبیهای شما را دانستهام. خیرخواهیها، سلامهایتان و بده بستانهایتان را به محک و آزمون کشیدهام. شما چیزهایی میدانید و من نیز:
گر ندانم زرق و سالوسي، مكن عيبم كه من،
رسم شاهدبازي و جام و سبو دانستهام.
ناصحان پیش از شما قرنها گفتهاند و قرنها خواهند گفت. عاشقان پیش از این گفتهاند و من نیز به شما میگویم:
اي مخالف! چند باشي منكر عشّاق مست؟
سرّ توحيد از ني و چنگت نميآيد به گوش؟
اي كه ميگويي بپوش از روي خوبان ديده را!
هيچ شرم از روي خوبانت نميآيد؟ خموش!
مدیریت سایت دوستداران دکتر صدیق