استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق معلمی عدالتخواه
جبرئیل سیف هریس
و اما پاییز سال 1342 بود، همه شاد و خندان، بزرگان جلسهای در مقابل مسجد روستا به هم زده بودند! صحبت از تعمیر صندلی و نظافت مدرسه بود. ریشسفیدی بلند میگفت:«خدا را شكر، جوان خوبی است. من دیروز دیدمش! بچهی تبریز است. دانشجوست! ... ماشاءالله خیلی سر و زباندار است!»
یكی پرسید:«حاجی اسمش چی بود؟»
گفت:«فقط میدانم كه حسین آقاست! مثل بچههای خودمان است. باید فكر جایی برای ماندنش باشیم.»
عموی مرحومم احمدخان سیف هریس، تكانی به خود داد و از جایش بلند شد و گفت:«او هم یكی از بچههای خودمان، شما كه میگویید جوان خوبی است بیاید منزل ما!»
مهر ماه رسید و آقا معلم هم آمد، جوان لاغر اندام و پر جنب و جوشی بود، خیلی زود خود را در دل مردم روستا جا داد! به حقیقت نه تنها معلم روستا بلكه یكی از بچههای روستا شد، با اینكه در خانهی عمویم جا گرفته بود، اما در بین همه جایگاه خاصی داشت، مدرسه باز و كلاسها شروع شد، آقا معلم قبل از شروع كلاسها نام و فامیل بچهها را یاد گرفته بود!
با دقت به وضعیت درسی، روحی، جسمی و اقتصادی بچهها توجه داشت! ... هرچند خودش از نظر مالی چیزی نداشت، باز هم بودند افرادی كه از طرف او حمایت میشدند!
كمكم كلاس آقا معلم جوان فراگیر شد تا حدی كه در نشستهای مردم روستا و مراسم مساجد همانند آنان شركت میكرد و مردم میخواستند او نیز صحبت كرده و نظراتش را اعلام كند، غافل از اینكه آقا معلم تشنهی صحبت كردن و آگاه نمودن مردم از ظلم و ستم حكومتی است! ما بچه بودیم و نمیدانستیم. پدرم میگفت:«این آقا معلم آگاه و خیلی بیپرواست، باید مواظبش بود! هنوز زیاد از حضورش از روستا نگذشته كه افراد گوناگون به این روستای دورافتاده میآیند و گاهی سؤالاتی دربارهی او میپرسند، ولی خوشبختانه اهالی روستا مسلمانانِ آگاهاند و میدانند چه كار كنند!»
آقا معلم روستای ما به چند روستای همجوار هم راه پیدا كرد و در مراسم و مجالس آنها هم مثل روستای خودمان شركت داشت و دوستان زیادی هم در اطراف پیدا کرد! ... میگفت:«همهی روستاها خوبند ولی روستای خودمان (خانقاه) مردمان خاصی دارد!» چون اكثر افراد روستا، حداقل سواد خواندن و نوشتن داشتند و به قرآنخوانی در روستای ما توجه خاصی میشد. همچون: مرحوم حاج میرمحمد خانقاهی، میرزا محمد خانقاهی، میرزا احمد محدثی، میرزا علیاكبر سردارملی و میرزا محمود سیف هریس... كه عمدتاً از انشاء و خط خوبی نیز برخوردار بودند!
رفت و آمد افراد مشكوك به روستای ما به بهانهی كوهنوردی یا زیارت بقعهی شیخاسحاق خانقاهی زیاد شده بود، با اینكه این عمل توجه عدهای را برانگیخته بود. عدهای نیز مثل پدرم ناراحت بودند و میگفتند:«اینان افراد سالمی نیستند و دنبال چیزی میگردند!»
به هر حال آقا معلم به تدریس خود و به جلسه با افراد روستا ادامه میداد. یادم هست گاهی، بعضی معلمهای روستاهای همجوار هم مهمان میشدند. همچون: آقای دكتر تجلیل، آقای دكتر كاظم لطفیپور، آقای سید ابراهیم آبادی و . . . مردم میگفتند:«آقا معلم رفته تبریز.»
عدهای ناراحت بودند و به ما هم كه بچه بودیم چیزی نمیگفتند. چند مرتبه معلم دیگری جایش آمد كه او هم آدم لایقی بود و فعال. اما مثل آقا معلم جوان خودمان پرجنب و جوش نبود. به هرحال فهمیدیم كه این دانشجو و معلم روستای ما چندی است میهمان مزدوران ساواك شده و از شكنجهی آنها بیبهره نمیماند! سخن زیاد است و خاطرات شیرین! همهی ما مدیون انسانها و تلاشگران دیروزیم. مدیون انسانهایی چون استاد دكتر صدیق كه جوانیاش را در راه آموزش بچههای روستاهای دورافتاده گذرانیده و با جان و دل در آن دوران خفقان و استبداد، از حقوق مردم مظلوم دفاع و غیرمشروع بودن حكومت را در نظر آیندگان ترسیم كرده است. كم نبودند چنین جوانانی كه گاهی به مناطق دور افتاده تبعید میشدند. مثل جوان پرشور، آگاه و مسلمان به نام آقای سید مهدی كرانی كه بین مردم منطقهی ما هنوز هم جای خاصّی دارد و همگان سعادت و سلامتی او را خواهاناند. بله او نیز یكی از تبعید شدگان از طرف حكومت فاسد آن منطقه بود و غافل از اینكه این جوان مبارز بهتر از منطقهی خودش (استان كرمان) در دل مردم جای گرفته است. او یكی از طرفداران و مریدان حضرت امام خمینی (ره) بود كه مردم منطقه نیز او را چون گوهری در دل خود جای داده بودند! افراد روستای «خانقاه» -كه شهدایی تقدیم انقلاب كرده و جانبازانی بیادعا چون حسن سیف در خود پروراندهاند- همیشه یاد و خاطرهی خدمتگزارانی چون استاد دكتر صدیق را كه در برقراری عدالت و رفاه اجتماعی تلاش و با تبعیت از عالمان و بزرگان، مردم را از ظلم و ستم حكومتی آگاه میكردند، گرامی میدارند و كمال قدردانی را تقدیم داشتهاند و سلامتی ایشان را نیز از خداوند منان خواستار هستند.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا