در سالهای گذشته، مخالفان و معاندان استاد دکتر ح. م. صدیق (حسین دوزگون) سعی کردند کلمات و تعبیرات تحریفشدهای از بیان ایشان بیرون بکشند و آن را در اذهان جا بیاندازند. دلیل این امر نیز روشن بود و هست. وقتی به کسی انگ میزنند، میبایست دلیلی برای این ادعا وجود داشته باشد. ادعای تجزیه طلب یا پان ترکیسم بودن را به پشتوانهی «دشمنی با فارس و فارسی زبان و ایران» علم میکنند. و البته در آثار استاد به دنبال جملاتی میگردند که قابلیت چنین تفسیر و تعبیری در آن باشد. شکی نیست که شعر به دلیل ظرفیتهایی که از نظر صنایع ادبی چون ایهام و استعاره دارد، فضای بیشتری برای تحریف و تعبیر دروغین باز میکند. این قابلیت در نثر علمی و آکادمیک تقریباً موجود نیست. هم از این روست که برای درک و تفسیر شعر شاعران طراز اول این همه کتب شرح معنی، لغات و تعابیر نگاشته شده است. شعر به غیر از صنایع ادبی و صوری، گسترهی وسیعی از عناصر خیال، ریتم، احساس، معنا را پیش روی مفسّر قرار میدهد و گاه چندین لایه از معنا را در خود مستور میدارد و لازم میآید که نه یک یا چند نفر بلکه مفسران گوناگون آن هم در اعصار و دول مختلف، در امر بازگشایی رموز معانی هر یک از دیدگاهی و منزلتی آن را مورد ارزیابی و تشریح قرار دهند. زیرا هر فرد در زمان، مکان و جامعهی متفاوت با تکیه بر سواد، مذهب و جهانبینی خود به تعابیری متفاوت از دیگری دست مییابد و میتواند دریچهی نوی بگشاید.
با این مقدمه لازم میآید که «فارس و زبان فارسی» به عنوان یکی از مهمترین عناصر- که قرنها در کنار دو زبان ترکی و عربی در منطقهای که بعدها به نام ایران شهرت یافت،- در اشعار دکتر صدیق مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد. معنایی که اینجانب در اشعار ایشان میبینم، مطلق نیست و معتقد هستم بعد از من افراد دیگری نیز میتوانند هر کدام از دیدگاه خود اشعار را تفسیر کنند:
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
که البته تاویل و تفسیر تا حدّ «نقد» و حتی بیش از آن ظریف و دشوار است. نمیتوان ظن، گمان، غرضورزی، افترا و تحریف شعر را نیز نوعی دیدگاه به حساب آورد و آن را تایید کرد با تکیه به این نکته که معنا در شعر، مطلق نیست. از مهمترین شاخصهها در تاویل و تفسیر شعر میتوان به چند مورد زیر اشاره کرد:
1- علم و سواد ادبی.
2- صداقت در تفسیر و رعایت امانت.
3- خالی بودن از هرگونه غرض و ظن که میتواند به شکل له یا علیه باشد.
4- درک درست و صحیح از شرایط محیطی و اجتماعی که شاعر در آن زیسته، منجر به خلق آن اثر شده است. زیرا که ممکن است بعضی اشعار را که در شرایط خاص اعم از جنگ، آشوب یا انقلاب سروده شده است، سالها بعد در شرایط امن و صلح بخواهیم تفسیر کنیم.
5- جاری شدن در روح شعر و همزیستی با آن. هر چقدر این همزیستی عمیق و طولانی مدت باشد درک مفاهیم و لایههای پنهان موجود در آن بیشتر است. به عبارتی مفسر معانییی را بیرون میکشد که در وهلهی اول کشف آن میسر نیست و حتی با فکر کردن و تجزیه و تحلیل زبانشناسی و ادبی هم قابل دستیابی نیست. از این روست که بعضی را حافظشناس، مولویشناس، فضولیشناس یا نسیمیشناس میگویند. در واقع اینان روح حافظ یا فضولی یا نسیمی را میشناسند و نه کلمات و الفاظ را.
شناخت روح و روحیهی شاعر یا عارف امری حیاتی در تفسیر شعر است. این شناخت به سهولت به دست نمیآید. میبایست مفسر، خود قابل باشد و هر کس را چنین منزلتی قابل دستیابی نیست. لاجرم هرکس به صرف دانستن زبان، شایستگی تفسیر شعر را ندارد. از همین روی معتقدم اشعار استاد حسین دوزگون را زمانی میتوان درست تفسیر کرد که «روح» او را شناخته باشی. با او و اشعارش زندگی کرده باشی. اخلاقیات، رفتارها، کردارها و آرمانهایش را بشناسی. با خط سیر فکر و اندیشهی او در طول سالیان آشنا باشی. این آشنایی باعث میشود وقتی که او کلمهی مثلاً «عجم» را در اشعارش به کار میبرد بفهمی منظور او از این کلمه چیست. اما صرف تکیه کردن به معنایی که در فرهنگ لغات از این کلمه به دست میآید، کاری است سطحی و بیمایه. چنین کاری را میتوان توسط رایانه نیز به انجام رساند. رایانه میتواند کلمات ترکی را بگیرد و به فارسی برگرداند. قطعاً به چنین کاری نمیتوان تاویل و تفسیر گفت. این یک ترجمهی لفظ به لفظ و زبانی است.
اصولاً دشمنان و معاندان دکتر صدیق از این روش برای تاختن بر ایشان تا کنون بهره بردهاند. عصبیت، عادات، عقاید و رسوبات ذهنی مانع از آن میشود که بتوانند خودشان را در روح شعر جاری کنند. اصولاً این، احوالی است که نیاز به انعطاف، گستردگی نظر، نگاهی جهان شمول، آرامش فکری و قلبی دارد و بارانی از قطرات عشق و شوریدگی نیز میبایست بر آن ببارد. و این کاری است که یک ذهن واژه پرداز به تنهایی از عهدهی آن بر نمیآید.
به عنوان مثال، شخصی با نام مستعار مسعود مژدهی در فصلنامهی تاریخ معاصر ایران، اشعار کتاب «زنگان لوحهلری» استاد صدیق را معنایی لفظی کرده بود تا به دستمایهی مورد نظر خود برسد.
اما کسی که تمامی اشعار حسین دوزگون را بخواند و در روح اثر ساری شود تعریف روشنی از کلماتی مانند عجم، تات و فارس – آن سان که در اندیشهی استاد هست- به دست میآورد. منش و زندگی عملی ایشان به اینجانب- که خود، زبان مادری فارسی دارم- ادراکی واضح و شفاف در کشف معنای اشعار استاد و لفظهایی مانند: عجم، فارس و فارسی زبان داده است.
برای روشنتر شدن مطلب لازم است عرض کنم دو تیپ شخصیتی منفی در اشعار استاد وجود دارد:
1- ترک زبانی که به فرهنگ و زبان خود و به آنچه که فی الواقع هست و در آن شکل و هئیت خلق شده است، پشت میکند و با انکار اصل و ریشهی خود سعی در این دارد که خودش را فارسزبان جا بزند تا مورد پذیرش جمعیتی قرار گیرد که او را مورد استهزاء و ریشخند قرار میدهد و انگهای مختلفی مانند: تجزیهطلبی و پان ترکیسم بودن به او میزند. اصولاً این گروه، برای این که بتوانند خود را از آثار و تبعات مختلفی که در حال حاضر برای همقطاران ترک زبانشان موجود است، دور دارند و با آرامش و بدون دردسر به شغل و معیشت خانواده برسند و از حواشی به دور مانند، با انکار اصالت خود، نوعی خودفراموشی را قبول و آن را به نسل بعد از خود منتقل میکنند. معمولاً نمود چنین حالتی را میتوان در «شبکههای استانی» شهرهای ترک زبان مشاهده کرد که آن را نه فارسی زبان میپذیرد و نه ترک زبان. یعنی من که فارسی زبان هستم چنین نوع حرف زدن را تحریف فارسی میدانم و ترک زبان نیز. به این دلیل که اکثر کلمات، ترکیبات و بهرهگیری از صفت و موصوف، مضاف و مضاف الیه به شکلی است که فارسی است فقط در میان آن چند کلمهی ترکی وجود دارد و شنونده را دچار التهاب فکری و تنش احساسی میکند. استاد در مقالهای مفصل به نام «ترکیستیزی و احساس کهتری» به ریشهیابی چنین پدیدهای پرداختهاند. بارها و بارها در شهر تبریز مشاهده کردهام که والدین که با یکدیگر ترکی سخن میگفتهاند وقتی به فرزند کوچکشان روی کردهاند با لهجه و دست و پا شکسته با او فارسی حرف زدهاند. وقتی علت را از آنان پرسیدم گفتند:«میخواهیم در مدرسه راحت درسها را یاد بگیرد.» در موردی دیگر گفتند:«میخواهیم بدون لهجه و مسلط فارسی صحبت کند تا مشکلی برایش پیش نیاید.» پدر و مادری دیگر گفتند:«چه نیازی هست ترکی یاد بگیرد؟ به چه دردش میخورد؟ همان فارسی برایش کافی است. بعد هم میفرستیم انگلیسی یاد بگیرد» و . . .
2- فارس و فارسی زبانی که بستر استهزاء و تحقیر ترکان را فراهم میآورد و با توسل به دستاویزهای گوناگون اعم از: ساختن جوک، طرح مسایل برتری نژادی، آریاییبازی و کوروش پرستی سعی در ایجاد فضای رعب و وحشت برای دیگر اقوام دارد و همواره لهجه و زبان خود را، زبان برتر، زبان پادشاهان ساسانی و غیره میداند و به لهجهی شکسته بستهی یک ترک که سعی دارد فارسی را درست صحبت کند، میخندد. معمولاً چنین فارسی زبانانی از اهرمهای فشار، تکفیر، انگ، برچسب برای پایمال کردن حق دیگر اقوام استفاده میکند و آن چه را که برای خود میپسندد اعم از: برخورداری از آموزش زبان مادری، تکثیر کتب زبان فارسی، تاسیس فرهنگستان، برگزاری سمینارهای مختلف علمی در شناساندن مفاخر و دانشمندان فارسی زبان، بزرگداشت شاعران پارسی زبان مانند: سعدی، حافظ، عطار و غیره؛ برای دیگری نمیپسندد. این چنین معنا میدهد که:«شرایط به نحوی است که من میتوانم و تو نمیتوانی و . . . »
استاد دکتر صدیق این دو گروه را در مقالات، کتابها و اشعار خود همیشه مورد تقبیح و سرزنش قرار دادهاند و هیچ گاه در این راه از هجمههایی که به شکلهای مختلف وجود داشته است، نهراسیده، پای عقب ننهادهاند.
فارغ از پدیدهی کشف معنای شعر در شکل راستینش، اشعار حافظ، فضولی، نسیمی، مولوی و دیگر شاعران را نیز هر کس به شکلی تعبیر و تفسیر میکند ولی باید دانست این به آن معنا نیست که بر بعضی نوشتههای مغرضان و کم خردان که به تقبیح و تکفیر عارفان و شاعران راستین و خیرخواه پرداختهاند صحّه بگذاریم. مثلاً کاری که احمد کسروی و همفکران منحرف او دربارهی شعرا و عرفا مرتکب میشدند. احمد کسروی اغراضی داشت و شعر، ادبیات و مذهب را مانع رسیدن به آن اغراض مییافت. ضمناً در تفسیر و تعبیر صادق نبود، شعر را تحریف میکرد. همچنین روحیات او اجازه نمیداد که بتواند در روح اثر جاری شود و آن را دریابد. او یک ذهن خشک و واژه پرداز داشت و از احساس و عشق و شوریدگی که در شاعران راستین موجود است، بیبهره بود. برای این که بتواند به صورت دستهجمعی، بدون زحمت و یک جا از دست شعر، عرفان و ادبیات ترکی خلاص شود، فرضیهی زبان آذری را ابداع کرد تا مجوزی برای نابود کردن و به فراموشی سپردن آن پیدا کرده باشد که بزعم او این یک ادبیات تحمیلی از سوی ترکان به آذریها بوده است!
اما برای زبان فارسی میبایست دردسرهای بیشتری میکشید چون نمیتوانست به همان شکل فلّهای، آن را رد کند. پس به صورت ذره - ذره با اجزاء سازندهی زبان فارسی شروع به مبارزه و کتاب سوزی کرد. حذف کلمات عربی و ترکی نیز از زبان فارسی برای تضعیف این زبان بود. زیرا که او قصد داشت دینی جدید بیاورد که با تکیه بر زبان ابداعی او جایگزین دستاوردهای پیشین بشریت گردد. میدانست کتب مذهبی بر عنصر زبان و کلمات استوارند. برای این که زبان جدید او بتواند جایگزین زبانهای قبلی شود، میبایست زبانهای قبلی به هر شکل تضعیف یا نابود شود. اما این کار دشوار بود و زبانهای پیشین، پشتوانهای چند هزارساله داشتند و ریشههایشان در اعماق ادبیات و تاریخ تنیده شده بود.
در زیر به عنوان نمونه اشعاری را که استاد دکتر ح. م. صدیق دربارهی «زبان فارسی و فارس زبانان» سرودهاند، میآورم. تفسیر و تاویل کلمات و عبارات ایشان را به قسمت دوم این مقاله موکول میکنم. در مقالهی بعدی سعی خواهم کرد دو تیپ شخصیت مثبت و منفی را در اشعارشان نشان دهم و معنای پنهان در آن را پیش چشم آورم:
فارس قیزی
آخیجی لهجهلی گؤزهل فارس قیزی،
دینله گؤر نئجه خوش صدالییام من.
زردۆشتۆن یوردونون اودلو چیچگی،
طبیعتین پارلاق جمالییام من.
سنیندیر اۆرهگیم، سنیندیر جانیم،
ازلدن سنینله قایناییب قانیم.
سنین دوستلوغوندور عزّتیم شانیم،
منه التفات ائت، وفالییام من.
یولونا تیکمیشم وورغون گؤزۆمۆ!
سنه قربان وئررهم اینان اؤزۆمۆ؟
محبت آختارسان، ایزله سؤزۆمۆ،
دوستلوغون باشلیجا مقالییام من.
شیرین - اینجه دیللی گؤزهل فارس قیزی!
دیلیمده سؤز واردیر، کؤنلۆمده سیزی.
سئوگی یوردونون بیر پارلاق اولدوزو،
محبتین عشقی کمالییام من.
حیات دانیشار
تبریزیم! غئیرتینمی جوشا گلیر؟
قاراباغ دا کسیلدی امجکلر!
«میغری » دا پورتاقال ساتان ناکس،
سنهمی باغلاییر اؤزۆن؟ بیلمم!
سون سؤزۆن دئینه، سوسما، بسدیر، بس!
من کی انسانلیغا وورولموش اوشاق.
ائرمنی ، روس ، فارس بیلمز ایدیم.
دئمه اویدورما بیر فسانه ایمیش!
بئله بیر گئرچگی بو آلدانیشی،
منه دؤوران آچیب، زمانه دئمیش.
بو حقیقتلری کیتاب یازماز،
یاشاییش گؤسترهر، حیات دانیشار.
دینه ناموسا کۆسمهسه انسان،
هر یئتن فیکره ذکره آلدانماز،
جانینی یوردونا ائدهر قوربان.
آی تک آری
. . .
دئدیم: «قارداش دیل کی وحدت یاراتماز،
انسان اولان کیمسه اؤز دیلین آتماز.
تۆرکۆ - فارسی نهدن گۆلشدیریرسن،
اگری اۆگری بیر یول توتوب گئدیرسن؟
بولاندیرما آخان دورو بولاغین،
آلما الیندن سن ائلین دایاغین.
هر دیل اؤز خلقینه شیریندیر اونون،
دانشیدیغین سؤزۆن دۆشۆن بیر سونون.»
صمد بهرنگی منظومهسی (منظومهی صمد بهرنگی)
. . .
- كورد سنمی، فارس سانمی، بلوچ مو، لُر مو؟
آذربایجانلیمی آی «احمد حسن »؟
یوردونو یووانی هاچان بوشلاییب،
بس بو جهنّمه نئچۆن گلیبسن؟
شیخ محمد خیابانی منظومهسی ( منظومه شیخ محمد خیابانی)
. . .
ولاكن چوخ مردار ساتقین نوچهلر،